📚 #کاردینال
#قسمت_بیستم
✍ #م_علیپور
آقا عطا در اتاق قهوه ای رنگی رو باز کرد،
رو به من گفت :
- میتونید اینجا لباستون رو عوض کنید.
لباس رو گرفتم و تشکر کردم.
اتاق مرتبی به نظر می اومد، تخت تک نفره سفید با کمد و میز ست خودش.
و ویدیو پروژکتوری که به دیوار نصب شده بود.
با عجله به گوشه ای از اتاق رفتم و به لباس جدید آقا هادی؛
که ظاهراً برادر خانم مقدم بود نگاهی انداختم.
یه شلوار کتونی مشکی با پیراهن سفید.
اگه در حالت عادی بود محال بود که همچین لباسی رو انتخاب کنم یا بپوشم.
حس میکردم اصلاً بهم نمیاد ...!
اما چاره ای نبود، شلوار رو اول به پا کردم کاملاً اندازه بود
البته من شلوار کمی بلندتر میپوشیدم
و این نشون میداد حق با آقای نماینده بود و آقا هادی قصه ی ما از من چند سانتی کوتاهتر بود.
داشتم بلوزم رو در میاوردم که یهو دستم از پشت به تابلوی بلند بالایی که پشت سرم بود گیر کرد
تابلوی بیچاره در آستانه ی سقوط بود که با دستم گرفتمش.
چقدرم سنگین بود ...
سرم رو بلند کردم که تابلو رو به دیوار بزنم
اما یهو از دیدن تصویر نقاشی شده روی دیوار میخکوب شدم ...!
ظاهراً کسی روی دیوار با مهارت نقاشی کشیده بود !
عکس زن و مرد نیمه برهنه ای که چهره ی خیلی متفاوتی داشتن.
زن با موهای کوتاه و مجعد
و مردی که لباس خواب ابریشم مانندی به تن
و ظاهری آرایش کرده داشت ...!!
نتونستم بیشتر از این به نقاشی استتار شده ی پشت قاب نگاه کنم
و از شدت استرس ، بلافاصله قاب رو به دیوار نصب کردم.
پیراهن جدید رو پوشیدم و از اتاق بیرون اومدم.
یهو با دیدن آقا عطا که مثل نگهبانِ در جهنم پشت در وایساده بود ،
نیم متر از جا پریدم.
آقا عطا مشکوکانه به من نگاه کرد و گفت :
- این پلاستیک رو برای لباساتون آوردم.
خانم حساسیت داره لباس کثیف توی خونه باشه ...!
نفس عمیقی کشیدم و پلاستیک رو گرفتم و در رو باز کردم.
با عجله لباس های خودم رو توی نایلون چپوندم و از اتاق بیرون اومدم.
با خودم فکر کردم :
- خدا عاقبت منو با اینا ختم بخیر کنه!
خب مردِ حسابی ، تو که زنت رو میشناسی انقدر وسواسیه
واسه چی مهمون ناخونده با خودت میاری؟
آقا عطا نایلون لباس خودم رو از دستم گرفت و قبل از اینکه بخوام اعتراضی بکنم رفت ...!
عمارت شاهنشاهی در سکوت عمیقی فرو رفته بود.
به ناچار وارد سالن اصلی شدم.
آقای مقدم مشغول خوردن چایی بود و در همین حین مجله ای به دستش بود.
تک سرفه ای کردم و به سمت مبلی که قبلاً اونجا نشسته بودم رفتم.
آقای نماینده متوجه ورود من شد و گفت :
- زیادم براتون کوتاه نشد.
تلاش کردم لبخند کمرنگی بزنم و جواب دادم :
- خوب بود ... ممنونم!
نگاهی به من کرد و مجله ش رو بست و روی میز گذاشت.
با صدای بلند گفت :
- خانم ها اگه غیبت هاشون توی آشپزخونه تموم شده تشریف بیارن.
چند دقیقه بعد خانم مقدم که نمیدونم کی و کجا لباسش رو عوض کرده بود از دری که ظاهراً آشپزخونه بود بیرون اومد.
لباس آبی تنش بود که با شال سفیدی که سرش کرده بود هارمونی خوبی داشت.
سینی چایی رو روی میز وسطی که جلوی من بود گذاشت و به سر جای قبلیش که روبروی ما بود برگشت.
چند دقیقه ی بعد مادرِ خانم مقدم هم با همون چادر گل گلی قبلی وارد شد.
آقای مقدم رو به من گفت :
- حتماً خیلی وقته که چیزی نخوردین،
چایی و کیکتون رو بخورید که حرف های زیادی با هم داریم ...!
تشکر کردم و از جایی که به شدت گرسنه م بود و در شرف از حال رفتن بودم
تصمیم گرفتم مثل شهریار پر رو بازی دربیارم و راحت چایی و کیکم رو بخورم.
آقای مقدم که از جانب من خیالش راحت شد
رو به ما گفت :
- خب داستانِ آشنایی جذابتون رو خیلی دوست دارم بشنوم.
خانم مقدم با لحن معترضی گفت :
- من بهتون دم پاسگاه گفتم که آقای نعمتی توی این ماجرا هیچ نقشی نداره ...!
آقای مقدم نیشخند معناداری زد و گفت :
- پس حتماً برای همینه که به همه گفتی نامزدته ...؟
خانم مقدم حالا کاملاً عصبی شده بود و جواب داد :
- من از در دانشگاه که بیرون اومدم این جماعت داشتن شعار اقتصادی میدادن ،
چند تا شعار اقتصادی درست و صلح طلبانه باهاشون دادم که یاد بگیرن و چرت و پرت بلغور نکنن ...!
بعدش نمیدونم کدوم عوضی مقنعه منو از سرم کشید و تا به خودم اومدم تو آتیش پرتش کرد.
یهو مادر خانم مقدم دستش رو به صورتش کوبید و گفت :
- خاک به سرم!
چقدر بابات گفت دختر چادر سرت کن!
برای همین موقع ها میگفت دیگه ...
حداقل چادرت رو در میاوردن و کار به کشف حجاب و بی آبرویی نمیرسید.
خانم مقدم سری به نشونه ی تاسف تکون داد و گفت :
- اون آدمایی که من اونجا شناختم
اگه چادر سرم بود به قصد مرگ کتکم میزدن
و کار به کشف حجاب هم نمیرسید ...!
👇@fatemieh_1401
📙 خوانش کتاب دکل
#قسمت_بیستم
خب بچهها رشتهی بحث را گم نکنیم این رکن اوّل بود. چه داشتیم میگفتیم؟ داشتیم میگفتیم اگر یک مدرسه بخواهد اسلامی باشد باید دو رکن داشته باشد یکی این بود که مسئولین و کادر مدسه باید تفکر، رفتار و منش آنها اسلامی باشد که توضیح کامل دادیم پس دولت اسلامی هم یک رکنش این است که مدیرانش باید رفتار، منش و تفکر آنها رنگ و بوی اسلامی و قرآنی داشته باشد.
اما همین مدرسه برای این که اسلامی باشد به رکن دومی هم نیاز دارد. رکن دوم این است که علاوه بر اسلامی بودن رفتار و تفکر مسئولان مدرسه باید روشها و ساختارهای ادارهی مدرسه نیز اسلامی باشد. خب، این قسمت را باید توضیح بدهم تا دوریالیتان خوب بیفتد. ببینید بچهها، همین مثال مدرسه را دقت کنید اگر رکن اوّل وجود داشته باشد یعنی مدیر و مسئولان مدرسه رفتارشان اسلامی باشد اما روش ادارهی مدرسه یا ساختار ادارهی مدرسه اسلامی نباشد باز یک جای کار میلنگد و این مدرسه نمیتواند کاملاً اسلامی شود مثلاً فرض کنید معلم زبان انگلیسی شما یک معلم بسیار متدیّن و مؤمن است بسیار خوش برخورد و نرم زبان است، منتها میبینیم همین معلمی که واقعاً رفتارهایش اسلامی است به خاطر ساختار غیر اسلامی آموزش و پرورش، به ناچار خروجی آموزش او غیر اسلامی میشود مثلاً محتوای داستانهای کتابی که باید برای شما تدریس کند ترویج و تبلیغ سبک زندگی غربی باشد یا محتوای کتاب، غیر مستقیم نکات مستهجن و غیراخلاقی را عادی سازی کند. یعنی فضای برخی داستانهای کتاب مربوط به آداب، رسوم و فرهنگ غیر اسلامی و غربی باشد و این یک مانعی برای اسلامی شدن مدرسه میشود. در واقع رفتار معلّم یا مدیر مدرسه اسلامی است اما همین معلم یا مدیر مجبور است در یک ساختار غیر اسلامی و سکولار مدیریت و تدریس کند. درست مثل این است که برای نوشیدن آب گوارا و تمیز از ظرف آلوده استفاده کنیم و این تضاد موجود بین نیروی اسلامگرا و الگوهای سکولار، کار تربیت و مدیریت اسلامی را خراب میکند. خب شما همین تضاد را در سطح کلان و جامعه ی اسلامی تصوّر کنید یقیناً مشکلات بزرگی را ایجاد خواهد کرد.
یکی از این مشکلات حذف نیروهای اسلامگرا در مقطعی از انقلاب خواهد مثلاً بود. ممکن است در یک دولت مدیرانی حاکم شوند که روحیهی غرب گرایی دارند و باعث راه یابی و نفوذ ساختارها و الگوهای سکولار در سطوح مختلف جامعه شوند مثال بارز آن سند ۲۰۳۰ است که جریانی از مدیران سکولار آن را به عنوان الگوی آموزش در مراکز آموزشی و به شکل ظاهراً قانونی و البته خاموش به خورد نظام آموزشی ما میدهند که یقیناً معلم و مدیرانی که رفتار و منش آنها اسلامی است، در تضاد با این الگوی غیر اسلامی طرد یا حذف میشوند چرا که آنها تن به اجرای چنین الگویی نمی دهند و اجرای چنین الگوی خطرناک غربی به دست مدیران غیر اسلامی پیش خواهد رفت و نتیجه این میشود که جامعه ما در بعد مهمی از آن، بدون رکن دوّم یعنی ساختار و روشهای اسلامی به مشکل جدی برمی خورد.
- حالا دیدید بچه ها این که دوست شما پرسید «اسلامی بودن جامعه چه ارتباطی با مدیران و مسئولان «دارد کاملاً واضح شد که اتفاقاً مهمترین عامل اسلامی شدن جامعه این است که مدیران و کارگزاران جامعه باید اسلامی باشند؛ یعنی جامعه اسلامی به همان معنایی که گفتیم هر دو رکن را دارا باشد . فراموش نکنیم که چه داشتیم میگفتیم؛ بحث ما این بود که برای رسیدن به هدف اصلی انقلاب که ایجاد تمدن نوین اسلامی است، باید پنج مرحله را طی کنیم که در حال حاضر در مرحله ی سوم آن، یعنی مرحله ی تشکیل دولت اسلامی هستیم این مطلب را نیز با هم بنویسیم:
مطلب چهاردهم:
در حال حاضر انقلاب ما در مرحله ی سوم، یعنی مرحلهی تشکیل دولت اسلامی است که مهمترین نقش را برای تشکیل جامعهی اسلامی دارد.
چند دقیقه نشستم روی صندلی دو سه بار برای جلب توجه بچه ها ته ماژیک را زدم روی میز و پرسیدم تا اینجا مشکلی نیست؟ کسی سؤال ندارد؟ وقت این جلسه هم رو به اتمام است.
لبخند زنان نگاهی به حمید کردم و گفتم آقا حمید گل شما و تیمتان
سؤال ندارید؟
حمید که انگار نمک گیر شده بود لبخند ملیحی زد و گفت: حاج آقا! بحثاتون قشنگه اما سؤال که زیاد داریم. گفتم: اگر در همین قسمت سؤالی هست بپرس!
گفت: حاج آقا این مراحل پنجگانه ای که گفتید خیلی برایم جالب بود، اما سؤالم این است؛ الان که بیش از چهل سال از این انقلاب گذشته چرا ما نتوانستیم تمدن اسلامی را ایجاد کنیم؟
نگذاشتم سؤالش را ادامه دهد! گفتم بچه ها یک چیز را میخواهم صادقانه عرض کنم؛ واقعاً آقا حمید ذهن فعّال و پویایی دارد. خدایی مشخص است مطالب را خوب دنبال میکند و بدون تعصب و با روحیهی حق طلبی و حریت سؤال میکند...
ادامه دارد ...🍃
https://eitaa.com/fatemieh_1401