اسرائیل نجــاست واقعی است
ישראל היא טומאה אמיתית
| ما دولت که هیچ، قریه که هیچ، مزرعه که هیچ، حتی طویلهای به اسم اسرائیل را هم به رسمیت نمیشناسیم. |
https://eitaa.com/fatemieh_1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥رای به کابینه دکتر پزشکیان یا رای به کابینه رهبر انقلاب؟!
🔹از آقای پزشکیان برای عمل به وعده و معرفی کابینه وفاق ملی و فراجناحی ممنونیم. اما در عین حال، این نوع ادبیات ایشان و هزینه کردن از رهبری اصلا شایسته نبود.
🔹ایشان با نام بردن از وزرای متعدد، مدعی شدند که خود آقا فرمودهاند که اینها وزیر شوند! در حالی که همه میدانند که آقا وارد جزییات به این نحو نمیشوند و نهایتا ممکن است با معرفی این افراد به مجلس جهت تصمیم گیری توسط مجلس موافقت کرده باشند و نه آنکه فرموده باشند که همین افراد وزیر شوند!
🔹اساسا زمانی که آقای پزشکیان برای مشورت خدمت آقا رسیدهاند قبل از تهیه برنامه توسط وزرا بوده و در چنین حالتی، چطور ممکن است که آقا بدون آنکه برنامه وزرا را دیده باشند با وزارت تک تک آنها موافقت کرده باشند؟!
🔹آقای پزشکیان جوری در مجلس صحبت کردند که گویی مخالفت با وزرای پیشنهادی، به معنای مخالفت با رهبری است و همین هزینه کردن از آقا سبب شد که برخی همکاران بنده که فاقد دقت لازم بودند به اشتباه بیفتند و نتیجه این شد که کل کابینه (اعم از ضعیف و قوی، شایسته و ناشایسته) رای آورد.
👤 دکتر منان رئیسی
https://eitaa.com/fatemieh_1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سه سال با تمام توان به دستاوردهای سیاست خارجی دولت سیزدهم حمله کردند؛
از صادرات نفت به چین بگیرید تا تجارت گاز با روسیه و صدور تجهیزات به ونزوئلا،
و در آخر وزیر پیشنهادی نفت در مجلس گفت:
«در حوزه #دیپلماسی_انرژی، راه شهید رئیسی را ادامه میدهیم»
*سید احسان حسینی
https://eitaa.com/fatemieh_1401
11.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مجری اینترنشنال: راهپیمایی اربعین سابقه تاریخی ندارد!!🤨
https://eitaa.com/fatemieh_1401
6.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یک خانواده پر جمعیت آمریکایی به دلیل افول ارزشهای اخلاقی به روسیه مهاجرت میکنند!!🤔
https://eitaa.com/fatemieh_1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 عزم راسخ پزشکیان برای هزینه کردن از رهبری از برنامه تا انتخاب وزرا!
رئیس جمهور در صحن مجلس:
🔹وزیر ارشاد که نمیآمد، آقا به او دستور داده و آمده، من نمیخواهم این حرفها را بزنم؛ چرا مرا وادار میکنید این حرفها را بگویم.
🔹ایشان را صدا کردم، آمد، صحبت کردیم، چند بار گفت نه و رفت، رفتم خدمت آقا گفتم، این لیست است و این افراد در لیست هستند و گفتم او نیامد، همانجا تلفن را گرفت و گفت به ایشان بگویید که بیاید.
🔹من نمیخواهم جزییات را بگویم، من میخواهم بگویم هماهنگ شدهایم و به اینجا آمدهایم، شما از ما بپذیرید، خانم صادق را خود آقا گفتند که باشد، چرا مرا وادار میکنید چیزهایی که نباید را بگویم!
🔹 همچنین پزشکیان در انتهای خطابه خود مدعی شد: همین آقای عراقچی رو خود آقا قبول کردند؛ منو وادار نکنید برم جزئیات قضیه؛ رای بدید ما بریم دولت تشکیل بدیم!
https://eitaa.com/fatemieh_1401
🍁🍂🍁🍂🍁
🍂🍁🍂
🍁
#داستان
(اختصاصی جهاد تبیین)
#هم_نفس_با_داعش
قسمت بیست و سوم
وقتی برگشتم اتاقمون بچهها رفته بودن عملیات. شروع کردم به حفظ کردن سی تا عکس و یکی دو ساعته همرو حفظ کردم و بعدش از شدت خستگی خوابم برد و انرژی زیادی برا تحلیل روز غیر قابل پیش بینی که داشتم نمونده بود واسم، صبح زود بلند شدم و زنگ زدم و یه دل سیر با خانواده حرف زدم. تا اگه موقعیت دیگه ای برا زنگ زدن نباشه نگران نباشن.
بعدش رفتم اتاق رضا.
شروع کرد به پرسیدن اسم و اطلاعات عکسا... پونزده تا پرسید و شونزدهمی رو که گفتم یه سیلی خوابوند رو صورتم!
_ اشتباهه...
_ ابو احمد معاون والی ادلب
یکی دیگه زد
_ آخه مطمئنم معاون والی ادلبه
یکی دیگه زد!
دیگه دیدم به صلاحه هیچی نگم.. کاغذ سفیدو از رو اسم برداشت و دیدم نوشته ابو محمد معاون والی ادلب.
با کف دستم کمی صورتمو مالیدم تا دردش کم بشه و آروم زمزمه کردم که حالا چرا سه تا سیلی، یکی رو اشتباه گفتم دیگه...
_ سیلی اول برا اشتباهت بود و دو تای دیگه برا هر بار اصرارت به همون یه اشتباه... تو این عملیات هر وقت کم ترین احتمالو دادی که یه جا اشتباه کردی سریع باید جمعش کنی و حتی اگه یه جواب سر بالام میدادی تنبیه نمیشدی. حالا چجوری حفظ کردی؟
_ دقیقا همینطوری کاغذ میذاشتم رو نوشتهها و از خودم سوال میپرسیدم.
_ روشت غلطه باید تو ذهنت تصور کنی و دقیقا بر عکسشو انجام بدی... باید تو ذهنت بگی معاون والی ادلب چه شکلی بود و یواش یواش جزئیات صورت و رنگ مو و چشم و ابروشو یادت بیاری، اینطوری بهتر یاد می گیری.
اگه فردا 60 تا رو از حفظ نباشی خودم با مشت و لگد یادت میدم!
_ می گم تنبیه فیزیکی خیلی وقته از قوانین آموزشی منسوخ شده... روش دیگهای نداری
_ اینجا قواعد آموزشی رو من تعیین میکنم اگه کم آوردی بگو!
_ فردا ۶٠ تا رو حفظ میکنم
_ باشه... امروز باید یاد بگیری نماز جماعتو اداره کنی. بعدش میان لباس داعشی برات میارن تا یه کم به نقشت نزدیک بشی. بعدشم باید مناطق امنی که موقع لو رفتن باید بشناسی و خودتو برسونی اونجا رو یاد بگیری.
دیروز یاد گرفتی که کدهایی که برات میاد رو بتونی از طریق ساعت و تاریخ ارسال صحتسنجی کنی و امروز یاد میگیری که چطور خووت برامون پیام بفرستی... فعلا سوالی داری بپرس!
_ من چطور با ابوهاجر جابهجا میشم؟
_ ابو هاجر همین الآن تو رصد اطلاعاتی مامورای ما قرار داره... ترتیبی می دیم که تو یکی از سفراش، تو عملیاتی که طراحی کردیم. تک تیرانداز ما هدف قرارش بده، طوری که نمیره و اونا مجبور بشن کمی برگردن عقب تر و از آمبولانسی که خیلی اتفاقی سر یه صحنه ی دیگه دیدن استفاده کنن...
اون آمبولانس ابو هاجرو میبره اتاق عمل و کسی که یکی دو ساعت دیگه رو تخت میره بیرون تویی... چون صدای تو کمی با ابوهاجر فرق داره ترتیبی داریم که یه چیزی به فکت ببندن و بگن که حنجرت آسیب دیده و زیاد نباید حرف بزنی. شاید لازم باشه چن روز برا اطمینان از اینکه اطرافیان ابو هاجر نتونستن بشناسنت تو بیمارستان بستری شی و بعدشم میری پی ماموریتات.
_ یه سوال دیگه... چرا نمیکشینش
_ ببین خود ابوبکر البغدادیم تو رصد بچههاست و کشتنش غیر ممکن نیست اما اونا نیستن که داعشو سر پا نگه داشتن.. داعش هست چون آمریکا خواسته و هزینه کرده تا باشه و بمونه.
ما با بهم ریختن نظم و بهم زدن ساز و کارش صدمات بیشتری بهشون می زنیم تا اینکه صرفا یکی دو تا مهره رو برداریم و کلی شهید بدیم و یکی دو روزه همه چی برگرده سر جای خودش.
نزدیکای ظهر یه نفر اومد برا دادن لباس.
یه لباس بزرگی بود و وقتی پوشیدمش فقط چند تا سنجاق به گوشههاش زد...
روبند داعشو زدم و یه سربند با شعار داعش و یه جلیقه که علامت داعش روش بود... همه رو پوشیدم و جلو آینه به خودم نگاه کردم.
اونی که لباسو برام آورده بود هم داشت نگام میکرد.
با دستش ریشامو یکم بهم زد طوری که از زیر روبند مشخص شدن و بعدشم طوری که نیشش تا بناگوش باز بود گفت: الآن شبیه خود کثافتشون شدی!
با خنده گفتم: دست شما درد نکنه...
از هیجان قلبم تند تند میزد ... جای نفیسه خالی که سوژهی ده سالش جور میشد و میتونست تا مدتها منو به عنوان یه تکفیری به عالم و آدم بشناسونه...
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/fatemieh_1401
🍂🍁🍂
🍁
#داستان
(اختصاصی جهاد تبیین)
#هم_نفس_با_داعش
قسمت بیست و چهارم
دوست داشتم با اون لباسا برم پیش بچهها که میدونستم از عملیات برگشتن اما اجازه نداشتم در مورد عملیاتم با کسی حرف بزنم و قرار بود بگم دارم برمیگردم ایران...
لباسا رو درآوردم و لباسای چریکی خودمو پوشیدم و رفتم سمت اتاق... درو وا کردم و دیدم کسی نیست در اتاق بغلی رو زدم...
میدونستم بعد عملیات خسته و کوفته گرفتن خوابیدن اما درو که وا کردم همه شون تکیه داده بودن یه گوشهی دیوار و زانو به بغل نشسته بودن... احمد.. پس بچه های اتاق ما کوشن؟
احمد سرشو از رو زانوش برداشت و دیدم که صورتش از گریهی زیادی خیسه و قرمز شده...
کفشامو در اوردم و رفتم تو...
_ احمد چی شده...
احمد حرفی نمیزد و ساکت بود تا اینکه صدای شکستن بغض یاسر که روبهروی ما نشسته بود به گوشم رسید...
_ بچه ها... بچه ها کجان... چرا هیچ کدوم نیستن؟
یاسر: پدرام رفت امید.... پدرام رفت... دیگه نمیبینیمش...
انگار دنیا رو سرم خراب شد.
رفتم بیرون تا پرس و جو کنم تا ببینم پیکرش الآن کجاست تا برا بار آخر ببینمش. چشام خیس بود و متوجه شدم یکی روبه رومه... نزدیکتر که شد دیدم رضاست. اومد طرفم کمی زل زد تو صورتم و حس کردم الآنه که برا هم دردی بغلم کنه که یه کشیده زد تو صورتم!
_ آخه برا چ...
جملم تموم نشده بود که یکی دیگه زد!
_ تو ابوهاجری.. سه دیقه... سه دقیقه فقط زمان داری که خودتو جمع کنی و بیای اتاقم... باید قیافت مثل کسی باشه که دشمنشو کشته...
دویدم و رفتم صورتمو شستم پاکش کردم و چن تا نفس عمیق کشیدم و تو دلم چن بار تکرار کردم که من باید انتقام پدرامو بگیرم...
پشت در اتاق وایسادم و دوباره یه نفس عمیق کشیدم و در زدم
_ بیا تو...
_ چه خبر ابوهاجر؟!
_ صدامو صاف کردم و گفتم: به کمک خدا یه نفر از مستشاران ایران به هلاکت رسید...
گفتن این جمله از کشتن خودم برام سخت تر بود و برا اولین بار تجربه کردم که گاهی زمان حتی موقع گفتن یه جمله هم ممکنه چقدر کند بگذره...
_ خدا شما رو برای اسلام حفظ کنه امیر...
بلند شد و اومد جلوم ایستاد... اگه این جمله رو با صدای صاف و رسا نمیتونستی بگی، عملیات نفوذ به کلی منتفی میشد...
کمی باهام حرف زد و از اهمیت عملیات و از زحماتی که برا انجامش کشیده شده گفت و نهایتا گفت مرخصی.
***
لحافو گرفتم جلو دهنم تا صدای گریم بلند نشه... یاد متلکام افتادم که همش میگفتم پدراما شهید نمیشن. منو جا گذاشت و رفت و الٱن اونه که داره بهم میخنده...
روز سوم وقتی بیدار شدم محمد امین بالا سرم بود و چشام تار میدید.
_ کی برگشتی؟
_ چن ساعتی میشه. تب داشتی، دلم نیومد بیدارت کنم.
نشست و در مورد اتفافات دیشب گفت و همزمان میزد تو سرش..
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/fatemieh_1401
🍁🍂🍁🍂🍁
🍂🍁🍂
🍁
#داستان
(اختصاصی جهاد تبیین)
#هم_نفس_با_داعش
قسمت بیست و پنجم
بلند شدم و لباسامو و عوض کردم و بیتوجه به حس و حال محمد امین رفتم سمت در
_ کجا...
_ میرم بیرون کار دارم...
سریع رفتم بیرون تا سوالاتش ادامهدار نشه...
دوست داشتم تمرکزمو بذارم رو عملیاتی که به عهده گرفتم.
من همهی ۶٠ تا عکسو خوب شناخته بودم و ٣٠ تای بقیه رو به پیشنهاد رضا همون جا حفظ کردم که بچه ها سوال پیچم نکنن، بعدش رضا گفت وسایلاتو جمع کن دیگه صلاح نیس بمونی پیش بقیه ... با بچههام خداحافظی کن و اگه لازمه زنگ بزنی برا حلالیت زنگ بزن... اگه عملیات درست پیش رفت و تو به جای ابوهاجر جا افتادی اولین ماموریتت اینه که مدل گوشیشو اطلاع بدی و یه موقعیت مناسب ایجاد کنی که یکی از بچهها عین اونو واست بفرسته تا جابهجاش کنی و ما بتونیم اطلاعاتشو دربیاریم البته قبلش یاد میگیری که چطوری این جور چیزا رو جابه جا کنی که رد یابی نشن...
*
زنگ زدم و با خانوادم حرف زدم و با دوستام خداحافظی کردم و بهشون گفتم تصمیم گرفتن جابهجام کنن... توضیح اضافیم ندادم ...
چن روز آموزش فشرده داشتم و شبا یکی دو ساعت بیشتر فرصت خوابیدن نداشتم... اما آموزشها خیلی خوب بودن و اعتماد به نفس زیادی داشتم...
زمان مثل برق و باد گذشت و شب قبل عملیات رسید
*
تو اتاق فرمانده بودم و کمی باهام حرف زدن تا مطمئن شن اعتماد به نفس کافی دارم یا نه بعدشم از زیر قرآن ردم کردن و شبونه حرکت کردیم سمت رقه.
تو ماشین برعکس همیشه کمی استرس و هیجان داشتم. من واقعا دارم میرم پیش داعشیا؟ با پای خودم دارم میرم پیش کسایی که به خون من و امثال من تشنن؟
یعنی واقعا برگشتی از این عملیات در کار هست؟ تو مسیر داشتم به ستاره ها نگاه میکردم... به هر حال من جنگ با داعشو به قیمت جونم پذیرفته بودم چه فرقی داشت که چطوری بجنگم... با یادآوری دلایلی که، اومدن به سوریه رو انتخاب کرده بودم، کمی از هیجانم کمتر شد.
سه تا تیم بودیم... یه تیم برای عملیات ترور نصف و نیمه ابوهاجر... یه تیم که قرار بود ابوهاجرو انتقال بده و نهایتا تیمی که تو بیمارستان مسئول کنترل اوضاع و جابه جایی بودن و من همراه این تیم بودم و از اتفاقاتی که در حال وقوع بود خبری نداشتم.
من تو یکی از اتاقای جراحی با یه لباس آبی که مخصوص پزشکا بود منتظر بودم و یه ماسک بزرگ و یه عینک زده بودم که صورتم رو بپوشونه هر چند پزشکا کاملا هماهنگ بودن...
نزدیک صبح بود و نمی دونستم عملیات موافقت آمیز بوده یا نه؟
فرماندمون که با لباس پزشک گاهی دیده میشد، میومد و از حالم پرس و جو میکرد و بیشتر از من نگران بود.. و بهم گفت که دو تا عملیات موفقیت آمیز بوده و تا چن دقیقهی دیگه میرسن...
***
صدای داد و هوار چن مرد به گوشم میرسید... صدا نزدیکتر میشد و یه برانکارد با چن تا پزشک وارد اتاق شدن و یه داعشی پیششون بود...
پزشک به زور داعشی رو بیرون میکرد و داعشی با تهدید به اسلحه میخواست تو اتاق بمونه... اما پزشک با صدای بلند گفت اینجا بیمارستانه اگه حین عمل دست من به خاطر اسلحهی تو بلرزه یا ویروسی وارد بدن این بیمار بشه، اولین کسی که کشته میشه همین مردیه که تو تخت افتاده.
داعشی رفت بیرون...
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/fatemieh_1401
۱۰ نکته درباره سخنان رئیسجمهور:
پزشکیان در مجلس گفته( وزرا مورد تأیید و توصیه رهبری بودند )
و عملا باعث شد کل کابینه اش رای بیاورند که حتی مجلس انقلابی برای دولت انقلابی شهید رئیسی نیز این کار را نکرد
نکات:
۱.اگر مجلس رای نمیداد،میگفتند: مجلس انقلابی به حرف رهبر گوش نداده
۲. اگر آینده وزرا بد یا ضعیف باشند، گردن رهبری میندازند ( اگر آینده بگيم: چرا فلان کار اینطوری شد:میگه: مگه من کابینه را انتخاب کردم)
۳.ازین ببعد به اسم رهبری خیلی کارها میشه کرد( با روش به اسم رهبری کارهای خود را جلو بردن)
۴. رهبری ۱۲ ملاک برای وزرا به مجلس گفتند و مجلس وظیفه اش آن ۱۲ تا ملاک بود
۵. رهبری روش شون اینه که: دخالت نمیکنند و این کار هزینه تراشی به اسم رهبری شد
۶. رهبری خط قرمزشون نظام است و مخالفت با فتنه گران (۸۸ و ۴۰۱) :ولی...
۷.این کابینه ، کابینه آقای پزشکیان است نه رهبری.
۹.درهرصورت مجلس انقلابی کارشو کرد و بطور کامل به وزرای پیشنهادی رای داد .
۱۰.حالا نوبت رئیسجمهور است به وفاق ملی و توصیه های رهبری عمل کند
(توضيح: مرتضی کهرمی )
https://eitaa.com/fatemieh_1401
33.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠نماهنگ لشکر حسین(ع) لشکرقدس منتشر شد
از کربلا به قدس باید برویم
در غزه دوباره کربلایی برپاست...
⚫همزمان با حرکت نوجوانان آرمانی تهران به طریق الحسین سرود کاروانان نوجوانان اربعینی منتشرشد
═══✼❉❉❉✼═══
#خبرگزاری_بسیج_اصفهان
#معاونت_روابط_عمومی_تبلیغات
#ناحیه_مقاومت_بسیج_امام_صادق_ع
https://eitaa.com/fatemieh_1401
پیام تشکر رئیسجمهور از رئیس و نمایندگان مجلس
پزشکیان:
🔹رأی قاطع نمایندگان ملت به وزرا یک سرمایه اجتماعی و تکمیلکننده رویکرد وفاق ملی است.
🔹از اعتماد و همراهی مسئولانه جنابعالی و نمایندگان محترم سپاسگزارم.
═══✼❉❉❉✼═══
#خبرگزاری_بسیج_اصفهان
#معاونت_روابط_عمومی_تبلیغات
#ناحیه_مقاومت_بسیج_امام_صادق_ع
https://eitaa.com/fatemieh_1401