زیر قبهی سیدالشهداء علی رجبی را دیدم که نماز میخواند. روزها بود که در ارتباط بودیم و با گروه خبرنگاری تا طریبیل آمده بود، اما نتوانسته بودیم هم را ببینیم. میخواستم بگویم که با هم به لبنان برویم. ایستادم به زیارت خواندن. سر که بلند کردم نمازش را خوانده بود و رفته بود...
در ستاد حرکت طوفان بلاحدود دو خط پی گرفته میشود: حمید در بغداد مانده و پی اردوکشی سنگین ایرانیهای شیعی و عراقیهای سنی است تا مرز را بکشند و انتفاضهی اردن را کلید بزند. من اما پی تثبیت شریانهای بیادهام که در الانبار تا طریبیل باز کردهییم و توسعهی آن تا رأسالناقورة....
به عادت روزهای پیادهروی از خانه به عتبه، پس از نماز صبح نشستهام و مسیر روز را مرور میکنم. امروز روی نقشه رسیدهام پای بلندیهای جولان و کنج مرز سوریه و اردن و فلسطین اشغالی، پشت رود یرموک...
امتداد حرکت طوفان بلاحدود از غرب عراق به جنوب شام و تکرار تجربهی طریبیل چه گونه است؟ حضور نرم در مرز سوریه و اردن در درعا و حضور سخت پای ارتفاعات اشغالی جولان؛ خیمه زدن سوریها و دیگر نیروهای امت آن جا و دعوت برای دست دادن اردنیها، عشائر و فلسطینیتبارها، از آن سو به آنها...
همآن وقت دو دسته بودیم که برخی قطع صدور نفت عراق به اردن به دست حاضران در طریبیل را اشتباه میدانستند و دیگرانی که با فرض اردن به عنوان عقبهی اسرائیل، از آن دفاع میکردند. پس از فرمان حضرت رهبر به قطع نفت اسرائیل به گمانم تکلیف کار در محور طریبیل و حتا باکو به جیحان روشن است...
میخواهیم با اسرائیل بجنگیم؟ و پامان به عراق و سوریه و لبنان نمیرسد. دوسوم نفت اسرائیل و ارتش آن را دولت طاغوت باکو تأمین میکند. برویم پشت رود ارس خیمه بزنیم که صدور نفت امت به دشمن خونی امت متوقف شود، و اگر نشد دستهای آذری امت خط لولهی باکو به جیحان را قطع کنند...
ایدهی جاده در برابر لوله برای قطع صدور نفت امت به اسرائیل بسی سرراست است. حرف جریان حزبالله در ایران با جلوداری جوانهای آذری با دولت طاغوت آذربایجان هماین است: لولهی نفت باکو به جیحان را اگر قطع نکنی، جادهی ترابری نخجوان به باکو را قطع خواهیم کرد...
وصل جادهی ترابری نخجوان به باکو برابر قطع لولهی نفت باکو به جیحان؛ جاده برابر لوله...
اگر پاتان به جنوب رود لیطانی در لبنان نمیرسد که با اسرائیل بجنگید، دستتان به شمال رود ارس در ایران که میرسد، که با اسرائیل بجنگید. پشت مرز آذربایجان کنار پل خداآفرین خیمه بزنید و قطع نفت سوخت جنگندهها و زرهپوشهای اسرائیلی در غزه را از طاغوت باکو طلب کنید...
دیشب پیش از آن که حسن زیر پل فرودگاه به من برسد عکسش را برایم فرستاده بودند تا با کس دیگری به ناکهجا نروم؛ امروز صبح برادر حسن ایستاد تا ایمان پایین آمد و مه را از او تحویل گرفت. مردمنهادترین کارها در لبنان در محیط آشوبناک شام با رویههای معمول امنی آمیخته است...
دیشب پیش از آن که موقعیتم را در خیابان برای سید بفرستم با صاحب آن مغازه بررسیش کردم. امروز موقعیت خانه را برای هادی میخواستم بفرستم و جور در نمیآمد. سامانهی مکانیابی ماهوارهیی این روزها در لبنان گرفتار اخلالگرها است و کار نمیدهد...
من از عراق آمدهام، عراق از من نمیرود. هنوز یک در میان از دستم در میرود و با لبنانیها با لهجهی عراقی صحبت میکنم، و بر میگردم و شامیش میکنم...
فرسایشی شدن جنگ در غزه، جنگ فرسایشی ایران و عراق را به یاد آدم میآورد؛ جنگی که در جریان است و مردمی که آرامآرام زیست روزمرهی خود را در کوران آن از نو تعریف میکنند و حتا آن را فراموش میکنند...
زمان مهمترین چالش حرکت حزبالله و جمهور مقاومت در جنگ با اسرائیل است؛ این که چه طور در جنگی فرسایشی در مراتب معنایی و میدانی دوام خواهند یافت...
کاش وزارت ضالهی گردشگری ایران به فکر آبریزهای لبنان نیز میبود، که ما وسواسیها این گونه گرفتار سنگهای آبریز فرنگی و سرشیرهای پشفتهکار نباشیم...
لبنان، برای ما در ایران، جبهه است و ایران برای لبنان عقبه است. لبنان برای اهالی لبنان اما پیش از هر چیز خانه است...
خودروهای صوت حرکت حزبالله در خیابانهای ضاحیهی بیروت دور میزنند و با صدایی که داخل پنجرههای خانه شره میکند سرودهای حماسی پخش میکنند؛ پیشآگهیهای سخنرانی فردای سید...
حسین فروشندهی پشت پیشخوان آن مغازهی سوهان و دمنوشهای ایرانی در بئرالعبد را معرفی میکند: ویلیام. دست نمدارم در دست او است؛ ارتدکس است یا ارمنی؟ حسین گویا ذهنم را میخواند: شیعه است؛ پدرش نامش را این نهاده است که در اردوگاه شتیلا از کشتار طائفهیی فالانژها در امان باشند...
غذاخوری الجواد پاطوق شیعهها است؛ ملتزم و ناملتزم. چهار طبقه اما پر از خانوادهها است. حسین میگوید: مردم به ایدهی الحرب هي الحل رسیدهاند و این آرامشان کرده است؛ این دفعه یا اسرائیل سرکوب میشود و خلاص میشوند و اگر نشد، حرکت حزبالله...
شام خوردهییم و نشستهییم و گپ میزنیم. حسین هر از گاه گوشیش را مرور میکند و میخواند: شهید اول امروز جنوب، شهید دوم، سوم...
شهادت این جا امر دوری نیست. صبح در راه از کنار مسجد الحسنین رد میشوم و در پیشخوانش مراسم سومین روز شهادت آن جوان رزمنده را زده است...