eitaa logo
محمد مهدی فاطمی صدر
2.9هزار دنبال‌کننده
420 عکس
31 ویدیو
2 فایل
مدرسه‌ی شیعی وتر | روایت نهضت امت @mahdi_vvatr
مشاهده در ایتا
دانلود
این بار در بدرقه‌ی آن برادرمان کم مانده بود با امن فرودگاه بیروت دست به یقه شویم. هر ایرانی برای آن‌ها در حکم حرکت حزب‌الله است و اگر دست‌شان برسد کم نمی‌گزارند. هم‌این است که ام‌روز باورم نشد که سامانه‌ی اطلاعات فرودگاه شکسته شده باشد تا ضد سید و ایران دری‌وری بر آن نوشته شود...
هزار سال پیش که طالبان و‌ داعش اختراع نشده بود دگوری‌های لجنی و‌ مذهبی‌های صورتی به علی شهید چه می‌گفتند؟ جلاد قریش...
غائله‌ی ژینا را مذهبی‌های صورتی با دژروایت خلخال یهودی کلید زدند. هواپی‌مای اکراینی را دگوری‌های لجنی ذیل کدام ابرروایت به اسلحه‌ی ضد نظام مبدل کرده‌اند؟ پیراهن عثمان...
پسرعمه‌ی حسین تمام شد. پیش از نماز عشاء پشت پن‌جره‌ی خانه در طبقه‌ی چهارم بود که پهپاد اسرائیلی طبقه‌ی دوم را زد؛ حسین در اتاق بود و من حیاء کرده بودم که به خانه‌شان بروم و آن یک‌دو روز را مزاحم‌شان باشم. حسین این روزها درگیر بیمارستان بود و دی‌روز گفت که از تشییع بر می‌گردد....
موضوع تبیین مستضعف‌هایند و نه مستکبرها؛ هولاء القوم لا یکادون یفقهون حدیثاً. وقت‌تان را با تبیین برای این جاحدهای فاجر تلف نکنید؛ این‌ها را تکفیر باید کرد...
آدم‌های بنائی که در حمله‌ی پهپادی اسرائیل آسیب دیده گویا تصویر سید را آویخته‌اند که خانه‌‌ فدای نعلینت. خبرنگار مرجف العربیه هم نوشته: حزب‌الله نوشته که خون شیخ صالح فدای نعلین سید حسن. برادران هم تصویر را برای رفع فتنه‌گری پیاده‌نظام رسانه‌یی اسرائیل در لبنان اصلاح کرده‌اند...
درستش آن است که ۱۸ دی را روز ملی مبارزه با پیراهن عثمان نام‌گزاری کنند...
بردار عزاداری برای اسقاط اشتباهی هواپی‌مای اکراینی و پای‌کوبی بر انفجار انتحاری گل‌زار کرمان، و هواداری از قتل صبر طلبه‌ها و حجاب و مصحف سوزاندن، شمای کاملی است که روند عثمانی شدن در صدر اسلام و اموی شدن عثمانی‌ها را به ما نشان می‌دهد، تا برسیم به فاجعه‌یی که در کربلاء ساختند...
پیش‌ران عثمانی‌های صورتی هم‌این خون‌خواهی قتل عثمان از علوی‌ها بود؛ کف معرکه‌ی کربلاء اما آن‌ها دیگر دگوری‌های اموی تمام‌عیار بودند. نوعثمانی‌ها خون‌خواه هم‌ از لاشه‌ی هواپی‌مای اکراینی شروع کردند و پای جنازه‌ی روح‌الله عجمیان دیگر نواموی‌های هار بودند...
نهضت زنده است، چون هنوز شهید می‌دهد...
ایست‌گاه آخر کفر نسبی، کفر مطلق است. ته خط مذهبی‌های صورتی، اگر توبه نکنند، هم‌این دگوری لجنی شدن است؛ حتا اگر زمانی هفت ذرع عمامه‌ی مشکی به سر بسته باشند...
دی‌شب در شمال بیروت در فلان عشرت‌کده‌ی اسمی مراسم انتخاب پسر شایسته‌ی سال بود؛ ام‌روز باز در جنوب بیروت از پسران رضوان شهید دادیم. گاهی اوقات باورم نمی‌شود که این جوان‌های هم‌سن و هم‌زبان شمال و جنوب در یک کره و در یک قاره بزیند چه رسد به این که ساکن یک کشور و یک شهرند...
در بازگشت از سوریه توجهم در ورودی شمالی بیروت به نوشته‌های بزرگ کنار جاده‌ی در محله‌های ترسانشین جلب شد که به مناسبت کریس‌مس نصب کرده بودند، با شعار: لبنان لا یرید الحرب. ذهنم به حمله‌ی پهپادی چند شب پیش اسرائیل به جنوب شیعه‌نشین بیروت رفت؛ و جنگی که مدت‌ها است در جریان است...
پیراهن عثمانت را زمین بگزار..‌.
تا گفتار و گفت‌مان حریف را نزنی رفتار و رفت‌مان او نمی‌خورد...
نزدیک به یک دهه است که ارتش‌سازی شیعی حرکت حزب‌الله نه تنها شیعه‌ها که دیگر مذاهب و طوائف را نیز از زیر بار سربازی اجباری در آورده است. ارتش حزب‌الله، به طور نانوشته، ارتش لبنان است و ارتش لبنان در واقعیت میدان پلیس لبنان است، و پی‌وستن به این و به آن اختیاری و نه اجباری است...
الگوی دین‌داری مطلوب دولت بعث سوریه هم‌‌آن است که در اتاق انتظار گاراژ سومریه‌ی دمشق دیدم: جانماز در سمت راست و تخته‌نرد در سمت چپ، کنار هم و در سازش و سکولار...
إتاوة گرفتن این جا تمامی ندارد. تفاوت آن است که جهت لبنانی خلاف جهت سوری تحکم ندارد.‌ نرسیده به المصنع راننده دیگر می‌نالد: خلصت المصاری. سیطره‌ی آخر در لبنان است و راننده می‌خواهد ندهد. سرباز اشاره‌یی به من می‌کند: کرمال الشیخ. هم‌این‌مان مانده بود که به حرمت طلبه‌ها باج بگیرند...
صف پذیرش گذرنامه در مرز لبنان تا بیرون ساخت‌مان آمده است. اف‌سر از دور اشاره می‌کند که بی‌نوبت بیایم تا مهر بزند. اشاره می‌کنم: راحتم. مردم گویا معذبند یا عادت ندارند یک طلبه را در صف ببینند؛ آن‌ها هم دعوت به جلو آمدن می‌کنند. نوبتم می‌شود و ملیتم را که می‌بیند برایش حل می‌شود...
سال‌ها پیش نخستین بار که با رفقای یکان رضوان از مرز لبنان|سوریه رد شدیم نه گمرک المصنع لبنان را دیدم و نه گمرک الجدیده‌ی سوریه را؛ گرم بحث بودیم و برادران حرکت حزب‌الله از خط عسکری می‌روند و در مرز نمی‌ایستند. بعدتر فهمیدم که این جا شیخ ایرانی خارج خط عسکری زیر علامت تعجب است...
هنوز خیلی مانده بود تا به طوفان‌الأقصی برسیم و آن شب در هم‌این محله‌ی غبیری ضاحیه‌ی بیروت پس از آن هیأت مناجات خصوصی آن برادران یکان رضوان دور آن استاد حوزه که از ایران آمده بود حلقه زده بودند. کنج‌کاو بودم بفهمم چالش‌ ذهنی‌شان چه است؟ یکی‌شان پرسید: ما از چه شهید نمی‌شویم...
شور جوانی بود یا ترس از هواگرد اسرائیلی، روزهای فتنه‌ی شام، رزمنده‌‌ها جاده‌ی کوهستانی بیروت به دمشق را گاه با سرعت ۱۷۰ و ۱۸۰ هم می‌آمدند؛ و هم‌این بود حال جاده‌های خلوت جنگ در خود سوریه. چاره‌ی فرمان‌ده‌ها پس از سرعت‌گیر ساختن، منع شرعی رزمنده‌ها از راندن با سرعت غیر مجاز بود...
انسان لبنانی دست بالا زمینی به سوریه می‌رود، اما زمینی به اردن نمی‌رود. راندن در بادیه و کویر برای او در حد گردش‌گری جذاب است، و با هم‌آن دره‌های شرجی راحت‌ است. آن برادر تازه‌نفس‌مان در ذهنم می‌آید که از رطوبت به عذاب آمده بود. می‌گفت: کاش بشود مانند قم همه چیز خشک باشد...