من از عراق آمدهام، عراق از من نمیرود. هنوز یک در میان از دستم در میرود و با لبنانیها با لهجهی عراقی صحبت میکنم، و بر میگردم و شامیش میکنم...
فرسایشی شدن جنگ در غزه، جنگ فرسایشی ایران و عراق را به یاد آدم میآورد؛ جنگی که در جریان است و مردمی که آرامآرام زیست روزمرهی خود را در کوران آن از نو تعریف میکنند و حتا آن را فراموش میکنند...
زمان مهمترین چالش حرکت حزبالله و جمهور مقاومت در جنگ با اسرائیل است؛ این که چه طور در جنگی فرسایشی در مراتب معنایی و میدانی دوام خواهند یافت...
کاش وزارت ضالهی گردشگری ایران به فکر آبریزهای لبنان نیز میبود، که ما وسواسیها این گونه گرفتار سنگهای آبریز فرنگی و سرشیرهای پشفتهکار نباشیم...
لبنان، برای ما در ایران، جبهه است و ایران برای لبنان عقبه است. لبنان برای اهالی لبنان اما پیش از هر چیز خانه است...
خودروهای صوت حرکت حزبالله در خیابانهای ضاحیهی بیروت دور میزنند و با صدایی که داخل پنجرههای خانه شره میکند سرودهای حماسی پخش میکنند؛ پیشآگهیهای سخنرانی فردای سید...
حسین فروشندهی پشت پیشخوان آن مغازهی سوهان و دمنوشهای ایرانی در بئرالعبد را معرفی میکند: ویلیام. دست نمدارم در دست او است؛ ارتدکس است یا ارمنی؟ حسین گویا ذهنم را میخواند: شیعه است؛ پدرش نامش را این نهاده است که در اردوگاه شتیلا از کشتار طائفهیی فالانژها در امان باشند...
غذاخوری الجواد پاطوق شیعهها است؛ ملتزم و ناملتزم. چهار طبقه اما پر از خانوادهها است. حسین میگوید: مردم به ایدهی الحرب هي الحل رسیدهاند و این آرامشان کرده است؛ این دفعه یا اسرائیل سرکوب میشود و خلاص میشوند و اگر نشد، حرکت حزبالله...
شام خوردهییم و نشستهییم و گپ میزنیم. حسین هر از گاه گوشیش را مرور میکند و میخواند: شهید اول امروز جنوب، شهید دوم، سوم...
شهادت این جا امر دوری نیست. صبح در راه از کنار مسجد الحسنین رد میشوم و در پیشخوانش مراسم سومین روز شهادت آن جوان رزمنده را زده است...