eitaa logo
فاطمیه آل یس صلی الله علیه و آله
372 دنبال‌کننده
83 عکس
20 ویدیو
13 فایل
تبیین و تفسیر معارف اسلامی و سبک زندگی اسلامی در جنبه های مختلف از کتاب و سنت، زیر نظر استاد معظم علی مومنی
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 جملات ظریف و حکیمانه 💠 🔸چنگیز مغول پس از فجایع در نیشابور به همدان رفت و به مردم آنجا گفت: یک سوال از شما می پرسم اگر جواب درست و خوبی بدهید در امان هستید؛ پرسید: 🔹من از جانب خدا آمده‌ام یا خودم؟ چوپانی دلیر گفت: 🔸تو نه از جانب خدا آمده ای و نه از جانب خود. بلکه《اعمال ما》است که تو را به اینجا آورده است. ۳۵۲ •┈•••••✾ 🌺 ✾•••••┈• @Fatemiyeh_alyasin
💠 جملات ظریف و حکیمانه 💠 (لطیفه) 🔸روزی هارون الرشيد به اتفاق بهلول به حمام رفت. خليفه از بهلول پرسيد: اگر من غلام بودم چقدر ارزش داشتم؟ بهلول گفت: پنجاه دينار. 🔹هارون بر آشفته گفت: ديوانه، لنگی كه به خود بسته ام فقط پنجاه دينار است. 🔸بهلول گفت: من هم فقط لنگ را قيمت كردم وگرنه خلیفه که قیمتی ندارد. ۳۵۳ •┈•••••✾ 🌺 ✾•••••┈• @Fatemiyeh_alyasin
💠 جملات ظریف و حکیمانه 💠 #_جملات_ظریف_و_حکیمانه ۳۵۴ •┈•••••✾ 🌺 ✾•••••┈• @Fatemiyeh_alyasin
💠 جملات ظریف و حکیمانه 💠 (الاغها یکدیگر را خوب می شناسند- لطیفه) #_جملات_ظریف_و_حکیمانه ۳۵۵ •┈•••••✾ 🌺 ✾•••••┈• @Fatemiyeh_alyasin
💠 جملات ظریف و حکیمانه 💠 عبرت 🔸سلیمان علیه السلام گنجشکی را دید که به گنجشک دیگر می‌گوید: چرا خودت را از من منع می‌کنی که من اگر بخواهم قبه سلیمان را با منقارم بگیرم و در دریا اندازم، می‌توانم. 🔸سلیمان خندید و آن دو را خواست و گفت: می‌توانی چنین کنی؟ گنجشک گفت: ای رسول خدا، مرد خود را زینت می‌دهد و خود را نزد همسرش بزرگ می‌شمارد و عاشق به آنچه می‌گوید ملامت نمی شود. 🔸سلیمان به ماده گفت: چرا او را مانع می‌شوی با اینکه تو را دوست دارد؟ گنجشک ماده گفت: ای رسول خدا عاشق من نیست، فقط ادعا می‌کند، چرا که کس دیگری را هم دوست دارد. سخن گنجشک در دل سلیمان اثر کرد و به سختی گریست و چهل روز از مردم دور شد، و از خدا می‌خواست که فقط محبت او در دلش باشد و با محبت چیز دیگری مخلوط نشود. 📚{کشکول شیخ بهایی} ۳۵۶ •┈•••••✾ 🌺 ✾•••••┈• @Fatemiyeh_alyasin
-امام صادق علیه السلام فرمود: 🔅«مَنْ حَسُنَتْ نِیَّتُهُ زَادَ اللَّهُ فِی رِزْقِهِ»🔅 هر که نیتش نیکو باشد، خداوند روزیش را افزون فرماید. 📚﴿سفینه البحار، ج ۲، ص ۶۲۸﴾ ┈••••ه✾ 🌺 ✾ه•••••••••┈┈┈ 🌸 « حکایت » 🌸 ➖سلطانی بدون همراهان و محافظان به خانهٔ زنی فقیر رفت.‌ زن، شیر گاوش را می دوشید و شیر گاو زیاد بود. در ذهن سلطان گذشت که برای شیر، مالیات تعیین کند. زن دوباره تصمیم گرفت شیر بدوشد، اما پستان های گاو خشک شده بود. ➖گفت اوه، سلطان ما به فکر ظلم کردن افتاد. گفت از کجا فهمیدی؟ گفت از خشک شدن شیر گاو. 📚﴿کشکول نبوی (عهد عتیق)، سید ابراهیم نبوی، صفحه ۲۴﴾ ۳۵۷ •┈•••••✾ 🌺 ✾•••••┈• @Fatemiyeh_alyasin