eitaa logo
مؤسسہ‌خیریہ‌فرهنگےفاطمیہ‌بانواݩ
163 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.8هزار ویدیو
107 فایل
برنامــه هاے کانال: چهـل حـدیث امام خمینے نهـج البلاغهـ..📚 شهــدا...❤🕊 ٺفسیــر قـرآن کلام ائمــه وبزرگـان،📖 انٺظار فـــرج🌱 روابط‌زوجین...📚 ارٺباط با ادمــین👇 @fatemiyeh_admin88
مشاهده در ایتا
دانلود
4.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕋 ببينيد | روايت رهبرانقلاب از بانوی تركمن كه به نيابت از ايشان به رفته بود @fatemiyeh_banovan سایت : http://www.fatemiyeh-houra.com
🌸 میزان مهر و لطف عليه السلام 🔹علامه طباطبایی جمله ای در مورد حضرت فرمودند كه حقاً نياز به يك كتاب شرح دارد! فرمودند: همه ائمه ؛ ولی رأفت امام رضا عليه السلام است. همين كه وارد حرم می‌شوی می‌فهمی كه حضرت رئوف است😍♥️ 🔸هر كس حضرت رضا(عليه السلام) مشرف می‌شود، يقين بداند توی كاسه اش چيزی می‌ريزند✅ منتها وقتی رفتی، عرض حاجت و كردی، منتظر باش آنها هرچه بريزند تو پياله! 👈برحسب روايات معتبر: يك سلام به حضرت رضا(عليها لسلام) ثواب يك ميليون دارد! ✋♥️ 📚کتاب نکته ها از گفته ها 🎤 🌸 أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی بنِ موسی الرضا المرتضی🌺 اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🔴 حج مقبول ✍شخصی به نام عبدالجبار مستوفی به حج می‌رفت. او هزار دینار زر همراه خود داشت. روزی از کوچه‌ای در رد می‌شد که اتفاقاً به خرابه‌ای رسید. زنی را دید که در آن جا جست و جو می‌کرد و دنبال چیزی بود. ناگاه در گوشه‌ای مرغ مرده‌ای را دید، آن را زیر چادر گرفت و از آن خرابه دور شد. عبدالجبار با خود گفت: همانا این زن احتیاج دارد، باید ببینم که وضع او چگونه است؟ در عقب او رفت تا این که زن داخل خانه‌ای شد. کودکانش پیش او جمع شدند و گفتند: ای مادر! برای ما چه آورده‌ای که از گرسنگی هلاک شدیم؟ زن گفت: مرغی آورده‌ام تا برای شما بریان کنم. عبدالجبار چون این سخن را شنید، گریست و از آن زن احوالش را پرسید. گفتند: زن عبداللَّه بن زید علوی است. شوهرش را کشته و کودکانش را کرده است. مروت خاندان رسالت وی را نمی‌گذارد که از کسی چیزی طلب کند. عبدالجبار با خود گفت: اگر خواهی کرد، تو این است. آن هزار دینار زر از میان باز کرد و به آن خانه رفت و کیسه زر را به زن داده، باز گشت. و خودش در آن سال در کوفه ماند و به سقایی مشغول شد. چون حاجیان مراجعه کردند و به کوفه نزدیک شدند، مردمان به استقبال آنان رفتند. عبدالجبار نیز رفت. چون نزدیک قافله رسید، شتر سواری جلو آمد و بر وی سلام کرد و گفت: ای خواجه عبدالجبار! از آن روز که در عرفات هزار دینار به من سپرده‌ای تو را می‌جویم، زر خود را بستان و ده هزار دینار به وی داد و ناپدید شد. آوازی برآمد که ای عبدالجبار! هزار دینار در راه ما بذل کردی، ده هزار دینارست فرستادیم و فرشته‌ای را به صورت تو خلق کردیم تا از برایت هر ساله حج گزارد تا زنده باشی که برای بندگانم معلوم شود که رنج هیچ نیکوکاری به درگاه ما ضایع نیست. 📚مصابیح القلوب، ص 280 و 281؛ الرسالة العلیة، ص 94 و 95؛ ریاحین، ج 2، ص 149