📌 #داستان_آموزنده
✍ روزي امام #حسين علیه السلام از جائي عبور ميكردند که ديدند جواني به #سگي غذا مي دهد.
امام خوشحال شدند و فرمودند: چرا اين گونه به سگ #مهرباني مي كني ؟ جوان عرض كرد: غمگين هستم، مي خواهم با خشنود كردن اين حيوان، غم و اندوه من مبدل به خشنودي گردد.
اندوه من از اين است كه غلام يك نفر يهودي هستم و مي خواهم از او جدا شوم.
🔹امام حسين علیه السلام با آن غلام نزد صاحب او كه يهودي بود آمدند. امام حسين علیه السلام دويست دينار به يهودي داد ، تا غلام را خريداري كرده و آزاد سازد.
🔸يهودي گفت: اين غلام را به خاطر قدم مبارك شما كه به خانه ما آمدي به شما بخشيدم و اين بوستان را نيز به شما بخشيدم. امام حسين علیه السلام هماندم غلام را آزاد كرد و همه آن بوستان و دویست دینار را به او بخشيد. سرانجام آن مرد یهودی و همسرش که تحت تاثیر محبت امام حسین علیه السلام قرار گرفته بودند ، مسلمان شدند.
📚مناقب آل ابی طالب ج۴ - ص۱۵
🆔 @fatemiyoon18
#داستان_آموزنده
📌او را #ادب کنید
✍ابن عامر فهری گفت: مأمون، خلیفهی عباسی دستور داد ده نفر از اهالی بصره را که متّهم بودند، نزدش حاضر کنم؛ چون آنها را جمع کردم، شخصی پرخور و طُفیلی، آنها را دید و گمان کرد به مجلس طعامی میروند، پس خود را میان آنها جا داد و همراه آنها به راه افتاد.
آنها را سوار کشتی کردند، او هم آمد و با خودش میگفت:
🔸«خوش خواهد گذشت.» پس آن ده نفر را به زنجیر بستند، او را نیز زنجیر کردند و او متوجّه شد که آنها را برای سور نمیبرند بلکه برای گور میبرند. چون همگی بر مأمون وارد شدند نام یکیک را میخواند و گردن میزدند تا آن طفیلی باقی ماند. مأمون گفت: «تو کیستی؟» گفت: «جمع اینها را دیدم، فکر کردم ولیمهای در میان است و برای پرکردن شکم، همراهشان راه افتادم.»
🔹مأمون بخندید وگفت: «او از کشتن معاف است، لکن او را ادب کنید تا این کار را دو مرتبه انجام ندهد.»
📚نمونه معارف، ج 2، ص 569 -مجانی، ج 1، ص 263
🆔 @fatemiyoon18