eitaa logo
فاطمیون
244 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
2.6هزار ویدیو
20 فایل
پاسداری از حجاب وعفاف مدافعین چادر زهرایی هرکدام از ما می تواند باتبلیغ شیوه حجاب اسلامی یه مجاهد فی سبیل الله باشیم. @fatemyyon
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌛عاشقی به افق حلب🌜 نور آفتاب از تراس به اتاق افتاده بود... به ساعت نگاه کردم، ۸ صبح از تخت خواب جدا شدم و به سمت تراس رفتم، در را باز کردم. هوا سرد بود، تراس کمی خیس بود. حدس زدم که دیشب باران آمده. گلدان هایم را نگاه کردم... پژمرده و خشک شده بودند... ناراحتی من انگار روی آنها ام تاثیر گذاشته بود... عاشقانه گل و گیاه را دوست داشتم. به خاطر همین اتاق خواب و تراس پر شده بود از گلدان... این علاقه من برمیگردد به کودکی ام در باغ خان بابا. کلافه بودم از این همه رنگ و بوی افسردگی که همه جا به خود گرفته بود... تراس را بستم و بعد از تعویض لباس رفتم طبقه پایین... مادر روی مبل نشسته بود و قرآن میخواند... سلام کردم و گونه اش را بوسیدم... تمام خانه را دور زدم و متوجه شدم که جز منو مادر کسی خانه نیست! +مامان! بقیه کجان پس؟ -عموت و مریم رفتن بیرون...کار داشتن! عمه هم رفت خونه اشون سر بزنه و برگرده. + آها...چیکار داشتن عمو و مریم؟ -نمیدونم مادر...صبحانه ات رو آماده کردم...برو بخور +چشم... یک ساعت بعد زنگ در زده شد.. در را باز کردم. عمو و مریم بودند... مریم آمد و سلام کرد بلافاصله دستم را گرفت و گفت : -بدو بیا بریم بالا کارت دارم... من از همه جا بی خبر به همراهش رفتم... در اتاق منتظر بودم چیزی بگوید... اما فقط از در و دیوار حرف میزد... +مریم کلافه ام کردی...بگو دیگه! مریم داشت فکر میکرد چه بگوید که در زدند... +بفرمایید تو... کسی نیامد و دوباره در زدند... مریم با چشم اشاره کرد خودم در را باز کنم... پوفی کردم بلند شدم و در را باز کردم... با دیدن صحنه پشت در شوکه شدم... ادامه دارد... ✍️نویسنده: 🌜🌹🌛 https://eitaa.com/fatemyyon