فاطمیون
#بسم_رب_النور...
شب تاسوعا بود که من کنار پنجره غمبرک زده بودم و محو صدای روضه ها و ضرباهنگ طبل های هیات دور و اطرافمان بودم...
غم عالم انگار روی دلم نشسته بود...توی جهان فانی نبودم...مدام احساس میکردم این حس غریب هشدار شنیدن خبری غریبانه تر از خودش است!
و طبق معمول؛ احساس من؛ غلط از آب درنیامد!
عزیزترین رفیق کل دوران زندگانی ام برای بار دوم؛ عازم کربلای اباعبدالله بود و من خبر را که شنیدم انگار سنگینی تمام کوه های عالم به روی شانه هایم نشست...
بابت عازم شدن مجددش از شادی روی پا بند نبودم و بابت این اقبال شیرین و بی نظیرش داشتم زیر بار سنگینی کلمه «غبطه» جان میدادم...
هر دو روز عاشورا عازم بودیم؛ او عازم کربلای امام حسین بود و من عازم دیار مادری ام برای کمک به مادربزرگی که تهیه اش نذری پر آوازه اش نیازمند کمک های ما بود...
آن روز آسمان و زمین انگار آوای قلبم را شنیده بودند که احساس میکردم همزمان با من آهنگ فوق العاده «بهش بگو» را میخوانند...
جاده آن روز میخواند...
آسمان و زمین میخواند...
آش نذری میخواند...
و بند بند وجود هم خواه ناخواه دم گرفته بود و میخواند و میخواند و میخواند....
میخواند به نیت دل غصه دار تمام کربلانرفته های ایران زمین...
#آهو_بانو
#به_نیت_دل_تمام_کربلا_نرفته ها...😢
«ترانه بهش بگو»_
یکی از ما دوتا باید بمونه
تو میری و سفر باشه به کامت
دعای من همیشه پشت راته
تو که این قرعه افتاده به نامت
نمی دونم چه فرقی بین ما بود
ولی صبر دلم اندازه داره
تو میری و دل من عاشقونه
تموم لحظه هارو می شماره
بهش بگو دلم می خواد منم مسافرش باشم
تموم دلخوشیم اینه یه روزی زائرش باشم
بهش بگو یکی اینجاست که از این زندگی سیره
اگه راهش ندی آخر از این دلتنگی می میره
کنار گنبدش یاد منم باش
بهش بگو یکی خیلی غریبه
دلش تنگه برای دیدن تو
همش بی تاب عطر بوی سیب
همون دیوونه ای که عاشقت بود
بهش بگو دیگه طاقت نداره
با این که عمرشو پای تو سر کرد
داره از دوری تو کم میاره.... https://eitaa.com/fatemyyon
🔴 مهراب قاسمخانی که با نیش و کنایه علیه نظام مطلب می نویسد و مدعی ظلم جمهوری اسلامی در حق #زنان بوده و دائما از نرفتن زنان به ورزشگاهها گله می کرده است، در راستای حفظ حقوق همسرش، آنقدر او را #کتک زده که راهیِ پزشک قانونی شده و جراحتش آنقدر شدید بوده که قاضی بلافاصله پس از رویت، دستور #طلاق را صادر کرده است!
این افراد سر بزنگاه ها با گرفتن پرچم حقوق زنان برای خود وجهه درست می کنند ولی در خلوت خ
#گزارش
#بینالملل
💢بازگشت #حجاب به "ترکیه"
💯"دادگاه عالی قانون اساسی ترکیه" قانون ممنوعیت #حجاب برای زنان در مشاغل دولتی و دانشگاه ها و مراکز علمی را برداشت(۲۰۱۳)✌
🔺️بالاخره اعتراضات زنان مسلمان نسبت به این تبعیض و بی عدالتی نتیجه داد و برخلاف کشورهای اروپایی که روز به روز قوانین محدود کننده برای #حجاب زنان مسلمان قرار می دهند "ترکیه" داشتن #حجاب را آزاد کرد
🔺️تاریخچه ممنوعیت #حجاب در "ترکیه" به اقدامات "آتاتورک" در تبدیل کردن ترکیه به کشور سکولار برمی گرده
🌐منبع:
www.nationalgeographic.com/news/2013/10/131011-hijab-ban-turkey-islamic-headscarf-ataturk
https://eitaa.com/fatemyyon
💙
#چشم_پاک
ای برادر،
⇤مردان باغیرت
قبـ↷ـل از اینکه زن ِمُحجّبـه
داشته باشند⇣
[چشمــانِ]مُحجّبـه دارند.
﴿به مردان بگوچشم های خود را
ازنگاه ناروا فروبندند﴾
📖 نور_آیه ۳۰
https://eitaa.com/fatemyyon
🔴تنها دستاورد لیست امیدی ها در مجلس
چهارسال نماینده مجلس هستند و از بیت المال مسلمین حقوق گرفته اند و کرسی شهید مدرس ها را هم اشغال کرده اند . حال تنها دستاورد و بزرگترین اقدامشان همین هوچیگری برای ورود زنان به ورزشگاه مردان میباشد.
ملت ایران اگر قصد ایجاد تمدن بزرگ و پیشرفت دارد بداند جای اینگونه افراد بخاطر تلف کردن امکانات و عمر یک کشور پشت میله های زندان است نه در مجلس......
ـــــــــــــ
هدایت شده از 🌸 دختــران چــادری 🌸
موج سواری رسانه های ضدانقلاب روی این تجمع، برای قرار دادن جریان انقلابی مقابل مردم
فاطمیون
موج سواری رسانه های ضدانقلاب روی این تجمع، برای قرار دادن جریان انقلابی مقابل مردم
🔴 توضیح چند نکته در مورد
🔺 تجمع #ورزشگاه_رفتن بانوان
اولا اینکه نظر شخصیم اینه که با حرکتا و موضع گیری های مستقیم به نتیجه نمیرسیم و چه بسا نتیجه معکوس هم بگیریم.
پس بهتره به جای موضع گیری های #تند ،بیشتر سعی بشه فرهنگ سازی بشه تو مسائل فرهنگی ✔️
✅ پس با اصل تجمع موافق نبوده و نیستم
♨️ اما همیشه دوتا #اصل برای خودم قرار دادم ،بهتره بقیه دوستان هم برای اهداف و موضع گیری هاشون سعی کنند چهارچوب مشخص قرار بدن .
🔹یکی اینکه مسائل رو با هم قاطی نکنیم
میگیم حجاب ،میگن اختلاس رو درست کنید .میگیم اختلاس میگن فلان مشکل رو حل کنید و ... یا مثلا معیشت مهم تره و....
هر مسئله ای سر جای خودش مهمه و باید بالاخره از یه جایی شروع کرد ،اگه قرار باشه اینطوری پیش بریم ،هیچی هرگز درست نمیشه ،پس اینا بهانه است که مسئله مهم تر الان فلانه و...
🔹 یک اصل دیگه که خیلی بهش اعتقاد دارم اینه که کارای خوب حمایت بشه ،چرا ما مذهبی ها یا جبهه انقلاب یا هرچی ...هیچ وقت یک دست و هماهنگ نیستیم؟؟
نه اختصاص به زمان حال ،در طول تاریخ جبهه ی باطل در باطل خودش مصمم تر و یک دست تر بوده و هست !
👈 واقعاااا چرا هیچ وقت یک دست نمیشیم؟🙁
پس تصمیم به حمایت تجمع شد به عنوان یک اصل فرهنگی و خب دغدغه هایی که داریم ، که اونم بحثش مفصله ...
✖️ اما...
این دو روز موافق و مخالفان زیادی داشتیم برای این تجمع و نظر دغدغه مندان سیاسی اینه که تجمع صحیح نیس !
✅ و برداشت من و #جمع_بندی :👇
در اینکه مخالف ورزشگاه رفتن بانوان هستیم شکی نیس ✋
اما با این نظر موافقم که ایجاد تشنج بین دو گروه ،باعث بزرگ تر شدن قضیه و در واقع آب تو آسیاب دشمن ریختن میشه🙁
یعنی اون عده ای که میخواستن مسئله ورزشگاه رفتن زنان رو بزرگ جلوه بدن و باعث ایجاد تنش در اجتماع بشن ،به هدفشون میرسن و ما هم در واقع بهشون کمک کردیم ...
همونطوری که میدونیم فشار برای ورزشگاه رفتن بانوان صرفا استفاده #سیاسی داشته ، و بازی ما تو زمین حریف هم کار درستی نیست !
⛔️ کاش این تجمع به طور مثال با عنوان ،اعتراض به مانتوهای جلوباز یا آثار و آسیب بی حجابی و بدحجابی بر خانواده بود ...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✅ کانال برتــر حجاب
✅ برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی
🌸 https://eitaa.com/fatemyyon
#خاطرات_جنگ
این قسمت: #زنان_خرمشهر 1⃣
عروسی یکی از دبیرهایمان بود. تازه داشت خوش میگذشت که مادر عروس آمد و گفت: «مرز درگیری شده. یه وقت دیدی شهر رو هم زدن. همه برن خونه هاشون.»
حالمان گرفته شد.
◻️
روز اولی بود که میخواستم بروم دبیرستان. رفتم؛ بسته بود.
صدای انفجار میآمد. شهر آشفته بود. رفتم سمت مسجد جامع. گفتند: «سنگر احتیاج داریم»
با بقیه خواهران گونیها را پر از خاک و شن کردیم. بعد از دو سه ساعت دیدم دارم گونیها را با دست پر میکنم!
وعده داده بودند که «مهمات میرسه. لشکر قوچان توی راهه...»
بچهها میگفتند: «لشکر قوچان را گرگان توی راه خوردهاند.»
◻️
داد زد «بیاین کمک سیبها رو خالی کنیم. از لبنان فرستادن.»
نمیدانستیم خنده کنیم یا گریه!!
حتی لبنانیها هم برای ما کمک فرستاده بودند ولی از توپخانهی خودمان که میگفتند دارد میآید خبری نبود!!
◻️
رفتم گورستان شناسایی شهدا. تا به حال این همه جنازه ندیده بودم. چند نفر زن داشتند بچههایشان را میشستند. بقیه هم داشتند قبر میکندند.
◻️
یک وانت جسد آوردند بیمارستان. یکی گفت: «دست بچه را بردار...افتاده پایین»
هنوز هم که یادم میآید تنم میلرزد. قبل از جنگ حتی طاقت نداشتیم ببینیم سر یک مرغ را میبرند...
◻️
داد زد: «آهای چرا روی این صندوقها خوابیدید. اگه یه ترکش ریزم به اینا بخوره میرید روی هوا.»
خندهمان گرفته بود. چه میدانستیم مهمات یعنی چه!!
یک گونی میانداختیم روی صندوقها جای زیر انداز و رویش میخوابیدیم. یک گونی هم می کشیدیم رویمان.
کوکتل مولوتفهای دستساز خودمان را هم می چیدیم بالای سرمان میخوابیدیم... راحت!!
◻️
بالاخره رفتیم آبادان. درِ یک خانه را زدیم و پرسیدیم: «میشه از حمامتون استفاده کنیم» گفت: «بفرمایید»
بنده خدا لباسهایمان را هم شست و خشک کرد.
کلی ذوق کردیم.
برگشتنی یک "میگ" آمد بالای سرمان. ما هم پریدیم توی یک گودال خاکی.
انگار تمیزی به ما نمیآمد...
◻️
«بچهها کی میدونه به این قسمت تفنگ چی میگن؟»
داد زدم: «من میدونم؛ میگن جلنجدن» !!!
همه زدن زیر خنده...
یکی گفت: «کوچولو تو که ترک نیستی! بگو گلنگدن.»
گفتم: «چه میدونم! میخواستن برامون مربی ترک نذارن...»
◻️
گفتم: «چیه چرا اینجوری نگام میکنی؟»
- «تحمل داری بگم؟»
- «آره»
- «خواهرت زخمی شده، توی بیمارستانه»
- «بقیه؟ بقیه چی شدن؟»
«شهید شدن! همه شهید شدن!»
◻️
شهناز گفت: «دیشب خواب دیدم هردومون لباس سفید پوشیدیم»
این یکی شهناز گفت: «یعنی با هم شهید میشیم»
فردا جنازه هردوشان کنار گل فروشی افتاده بود.
◻️
هر وقت می گفتیم: «بنیصدر داره خیانت میکنه» ناراحت میشد!
تا روزی که بالاخره بنیصدر آمد خرمشهر و برگشت.
مصاحبهاش را که از رادیو شنیدیم میگفت: «من رفتم خرمشهر. شهر امن و امان بود. مردم نقل و شیرینی پخش میکردند»
کارد میزدی خونش در نمیآمد. از آن به بعد هر وقت صدای انفجار میآمد میگفت: «نترسید؛ اینا نقل و نباته که روی سرمون میریزن»
◻️
- «چرا اینجا نشستی؟ خطرناکه. بیا تو ساختمون»
- «می خوام تنها باشم»
- «چرا کسی ناراحتت کرده»
- «نه»
داشت روی دستمال کاغذی چیزی مینوشت.
فردا شهید که شد، رفتم دستمالها را پیدا کردم. نوشته بود:
«ای شهید حق، آیم به سویت»
◻️
گفتن: «لیلا بیا ببین این شهید رو میشناسی؟»
خشکم زد: «این که بابامه» !!
◻️
گفت: «حالا چیه مگه؟ بابای منم شهید شده»
گفتم «چاخان؛ بابای تو که چند سال پیش مُـرد.»
گفت: «آره ولی نگاه کن، خمپاره زدن قبرش شهیدش کردن»
📕 از: مجموعه روزگاران / کتاب زنان خرمشهر
مطالعه کامل کتاب در طاقچه:
https://eitaa.com/fatemyyon