eitaa logo
فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
486 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
1.5هزار ویدیو
191 فایل
پرورش جوانان خداجوی بسیجی، فتح الفتوح امام خمینی است. مقام معظم رهبری یاد مسئول گروه تحقیقاتی فتح الفتوح؛ حاج محمد #صباغیان که انتظار بر شهادت را رسم پرواز می دانست، صلوات.🌷 مدیر گروه @fathol_fotooh نذر صاحب الامر عجل الله فرجه الشریف 🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
گاهی شعر سراغم را می گیرد گاهی هوای تو تفاوتی نمی کند هر دو ختم می شوند به دلتنگی 🌷🌷🌷🌷 دلتنگ شهدا که باشی آنها هم دلتنگ می شوند. روزی سراغ دلت می آیند که کسی سراغی از تو نگیرد. شهدا، هوایمان را داشته باشید که در بی هوا رفتن تنها نمانیم. السلام علیکم یا اولیاء الله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
10.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍭 🏵 انیمیشن شهید محمد حسین حدادیان 🕊شهید در حوادث خیابان پاسداران تهران به درجه رفیع شهادت نائل آمد 🌹اینجامعراج شهداست👇 @tafahoseshohada
یکی از بچه ها می‌گفت پیرمردی در مراسم شهادت حاج سعید خیلی بی‌تابی می‌کرد دوستی پرسید ببخشید پدرجان شما  چیکاره آقای طاهری هستی؟  گفتش کاره ای نیستم چند وقت پیش اومده بود دم در خانه ما در زده بود. دیدم این آقاست به من گفت پسرت خونه است.  گفتم :بله  گفتش: میشه صداش کنید.  گفتم: این دیگه چی میخواد در خونه ما ؟ بچم با حزب الهی ها سروکار نداره  بچه ما که ژیگولیه.  به پسرم گفتم: بابا برو دم در!  یکی کارت داره.  پسرم که اومد. پریدن تو بغل هم قبل از خداحافطی یه هدیه هم داد به پسر من و رفت. به پسرم گفتم :بابا ایشونو می‌شناختی ؟گفت: نه بابا، چند روز پیش داشتم تو خیابون می‌رفتم ایشون با ماشینش عبور کرد آب زیر تایر ماشینش ریخت رو شلوار من، من یه دادی زدم و ناسزایی گفتم ،  ایشون ایستاد اومد پایین . بابا نیم ساعت از من داشت عذرخواهی می‌کرد. «پسرم منو ببخش؛ پسرم من حواسم نبود».  دیگه نگفت من یک چشم ندارم، اصلا  نصف اینور نمی‌بینم. بعد از عذرخواهی گفت: پسرم میشه این آدرس خونتون رو به من بدی. با ترس و لرز دادم، الان اومده بود در خونه، برام یه شلوار جین هدیه  آورده ... راوی حبیب احمدزاده شادی روح شهید .🌷
هدایت شده از شبهای با شهدا
یاد شهید #رضا_انصاری بخیر؛ در جنگ ایران و عراق،دو پسرم داوطلبانه به جبهه رفتند و به شهادت رسیدند،اولی سال۶۱شهید شد. یک سال بعد رضا خواست به جبهه برود که من و پدرش مخالفت کردیم. آن زمان پانزده سال داشت، اعلامیه ای نشان داد که حاوی فتوای امام خمینی بود که نوشته بود تازمانی که جبهه نیاز به نیرو دارد اجازه والدین شرط نیست. آن اعلامیه را هنوز نگه داشته ام. رضا مهربان و دلرحم بود و نمیخواست بدون اجازه ما و نارضایتی ما برود،برای همین #مثل_پروانه_دور_ما_می_چرخید تا رضایت نامه اش را گرفت و تابستان۶۳راهی جبهه شد. شهادت برادرش بر اخلاق و رفتارش بسیار تاثیر گذاشت. درس رضا معمولی بود،به درسش میرسید ولی از وقتی جبهه رفت معلوم بود نمیتواند مثل گذشته به درسش برسد،بار دوم که به جبهه رفت سال۶۴بود، هم در جبهه بود و هم همانجا #در_جبهه_درس_میخواند، آن سال در عملیات والفجر هشت شرکت کرد و امتحانات درسی را با نمرات بالا گذراند. شادی روحش #صلوات @shabhayeshahid
از حرف تا عمل بین ما چقدر فاصله انداخته است. مدام میگوییم #دوست_دارم_شهید_شوم👇👇 اما یادمان رفته است به اندازه بزرگی هدف باید دوید باید رفت باید خسته شد. هروقت خسته شدی، آنوقت میشود گفت راست می گویی! شهادت گرفتنی ست.
هدایت شده از کانال خبری رجانیوز
yadet bashe.mp3
10.4M
🎧 قطعه صوتی "یادت باشه" در رثای شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی 🎙 شعر و اجرا: سید جلال میرعسگری ✅ @Rajanews
#وصيتنامه #شهید مرتضی #اینانلو من برای اسلام و دفاع از ميهن اسلامی خود به جبهه اعزام شدم چون اسلام را دوست دارم. چون ميهن اسلامی خود را دوست دارم، می روم تا صدام و صداميان ومزدوران عراقی را از خاكمان بيرون كنم. من از پدر و مادر و خواهر و برادر خود می خواهم که به فکر سازندگی ایران باشند. اگر پيروز شديم، چه بهتر و اگر كشته هم شويم چون در راه اسلام و دفاع از ميهن خود جان داده ایم . باز هم پيروز هستيم وبه گفته دكتر علی شريعتی كه می گويد: اگر میتوانی بميران(جهاد) واگر نمی توانی بمير(شهادت) . ما دشمنان را بیرون می کنیم اگر #شهید_شدیم ، شما که #ماندید، #ایران_را_بسازید.  من هدفم رسيدن به لقاء الله است من برای خدا و حاكم شدن اسلام عزيز، عازم جبهه حق عليه باطل می شوم و در اين موقعيت حساس ، شما ها به نماز جمعه برويد و آگاهی بيشتر داشته باشيد و با اين منافقين كوردل، مبارزه كنيد. شادی روح #شهدا #صلوات.🌷
هدایت شده از شبهای با شهدا
یاد شهید بخیر؛ تازه زندگی مشترکمان را شروع کرده بودیم که رفت پادگان و نیامد. هیچ خبری هم نداد. خیلی نگران شدم. چشمم به در مانده بود. میرفتم دم در، میآمدم از مادرش میپرسیدم «پس چرا نیومد؟» مادرش میگفت: «عزیزم من که عادت کردم. نگران نباش. حتماً مونده پادگان.» تا صبح خوابم نبرد. بعد از دو روز آمد. مادرش تا علی را دید شروع کرد به داد و بیداد که هنوز نفهمیده‌ای زن گرفته ای. این دختر تا صبح نخوابیده. علی هم مدام قربان صدقه‌ی مادرش میرفت و عذرخواهی می کرد. خیلی ناراحت بودم. رفتم توی اتاق. آمد دنبالم. یک چیز روزنامه پیچ داد دستم. عذرخواهی کرد. گفت از ماشین پیاده شده و مسافت طولانی ترمینال تبریز تا خانه را پیاده آمده که برایم هدیه بخرد. دنبال لباس نیلی میگشته. نیلی رنگ مورد علاقه ام بود. چیزی پیدا نکرده بود و دست آخر از مغازه پدرش یک قواره پارچه برایم برداشته بود. گفت باور کن اصلاً نمیتوانستم تماس بگیرم." "گفت: «خب قول دادیم که به هم تذکر بدهیم. تذکر بدم ناراحت نمیشی؟» گفتم: «نه.» گفت: «مشکلِ تو جنوب یا کردستانِ من نیست. مشکلت اینه که . وقتی با تو ازدواج کردم، برای خودت برنامه داشتی. بعد از نماز صبح، دعا میخوندی، آرامش میگرفتی. ظهر قرآن میخوندی. شب صحیفه دستت بود. منم خیلی به خودم میبالیدم که همچین همسری دارم. الان بعد از نماز، سریع چادرت رو میاندازی زمین و میدویی آشپزخونه.» گفتم «میخوام منتظر نباشی، اذیت نشی، گرسنه نمونی.» گفت: «من حاضرم غذا نخورم. حاضرم یک ساعت دیرتر بخورم، ولی تو همون روحیه رو داشته باشی. از کتاب @shabhayeshahid