eitaa logo
فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
513 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
182 فایل
پرورش جوانان خداجوی بسیجی، فتح الفتوح امام خمینی است. مقام معظم رهبری یاد مسئول گروه تحقیقاتی فتح الفتوح؛ حاج محمد #صباغیان که انتظار بر شهادت را رسم پرواز می دانست، صلوات.🌷 مدیر گروه @fathol_fotooh نذر صاحب الامر عجل الله فرجه الشریف 🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
دکتر چشم و گریه بر حسین از بیمارستان شهید نمازی اهواز منتقلش کردند به یکی از بیمارستان‌های تهران. آن روز من همراهش بودم. دکتر لشگری آمد چشمش را معاینه کرد. محسن ساکت بود، اصلاً نپرسید خوب می‌شوم یا نه؟ نپرسید می‌توانم دوباره ببینم یا نه؟ کار دکتر که تمام شد به دکتر گفت: ببخشید آقای دکتر، می‌تونم یه سؤالی از شما بپرسم؟ دکتر با مهربانی گفت: بله پسرم، بپرس. گفت آقای دکتر، مجاری اشک چشم من از بین نرفته؟ من می‌تونم دوباره با این چشم گریه کنم؟ دکتر با تعجب پرسید: پسرجان تو هنوز خیلی جوونی، برای چی این سؤال رو می‌پرسی؟ اصلاً برای چی می‌خوای گریه کنی؟ گفت: آقای دکتر، چشمی که نتونه برای امام حسین گریه نکنه به درد من نمی‌خوره. خاطره از محمود درودی** نام ونام خانوادگی: محسن درودی نام پدر: الله قلی تحصیلات: طلبه سطح سه مسئولیت: عقیدتی سیاسی لشکر10 سیدالشهداء علیه السلام تاریخ تولد: 1346/5/30 تاریخ شهادت: 1366/10/25 محل تولد: تهران محل شهادت: ماووت عراق محل دفن: بهشت زهرا سلام الله علیها تهران - قطعه 29 ردیف 4 شماره 7 شادی روح شهدا صلوات🌷 @fatholfotooh
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 بیسیم‌چی گردان انصار لشکر ۲۷ متولد ۱۳۴۰ در شلمچه، عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید. دو عکس توسط آقای احسان رجبی از او به ثبت رسیده است.🌷🌷🌷 🌿 روزی سرمزار امیر نشسته بودم. جوانی با ظاهری حزب‌اللهی کنار من آمد و گفت: «شما با این شهید نسبتی دارید؟!» گفتم: « برادرش هستم»، او گفت: «حقیقتش من از اول مسلمان نبودم اما بنا به دلایلی به اجبار و به ظاهر مسلمان شدم اما قلباً مسلمان نشده بودم تا اینکه برحسب اتفاق، عکس برادر شما را دیدم، با دیدنش حال عجیبی به من دست داد. انگار این عکس با من حرف می‌زد، پس از آن قلباً به اسلام روی آوردم و الآن مدتی است که هر پنج‌شنبه به اینجا می آیم.»- بهشت زهرا/ قطعه۲۹. ردیف ۹۰ شماره ۱۰ 🔰 خدایا! دل شکسته و مهربانم را مرنجان. تو خود گفتی که به دل شکستگان نزدیکم؛ من نیز دل شکسته دارم. ... ای کسانی که این نوشته را یا بهتر بگویم این سوز دلم و این درد دل نمی دانم چه بگویم این تجربه تلخ و یا این وصیت نامه یا این پیام و یا در اصل این خواهش و تقاضای عاجزانه را می خوانید، اگر من به آرزویم رسیدم و دل از این دنیا کندم، بدانید که نالایق ترین بنده ها هم می توانند به خواست او به بالاترین درجات دست یابند؛ البته در این امر شکی نیست؛ ولی بار دیگر به عینه دیده اید که یک بنده گنه کار خدا به آرزویش رسیده است....... .....حال که به عینه دیدید، شما را به خدا قسم، عاجزانه التماس و استدعا می کنم بیایید و به خاکش بیفتید؛ زار زار گریه کنید و امیدوار به بخشایش و کرمش باشید و با او آشتی کنید؛ زیرا بیش از حد مهربان و بخشنده است. فقط کافی است یک بار از ته دل صدایش کنید؛ دیگر مال خودتان نیستید و مال او می شوید؛ دیگر هر چه می کند، او می کند و هر کجا می برد، او می برد؛ ولی در این راه، آماده و حاضر به تقبل هر گونه سختی و رنج، همانند مظلوم کربلا حسین و پیامدار او زینب باشید؛ هر چند که سختی و رنج های ما در مقایسه با آنها نمی تواند قطره ای در مقابل دریا باشد. بله، خداگونه شدن، مشقات و مصائب دارد.... شنبه 7/4/65 ساعت 5 بعدازظهر بنده مخلص و گنهکار، امیر حاج امینی شادی روحش، صلوات🌷 @fatholfotooh
معمولاً همراه دوستانش به حسینیه آیت الله العظمی بهاءالدینی می‌رفت. اذان میگفت آنهم با معنا و حاج آقا خیلی از اذان او خوشش می آمد و توجه خاص داشت و می فرمود: ایشان خیلی خوب اذان می گویند و مورد تشویق قرار می داد و می گفت: احسنت بابا . یکبار افشار، پس از نماز مغرب و عشا دعا کرد، بعد از دعا ، آقا رو برگرداند و فرمود: بابا، دعای تو مستجاب است. البته حضرت آقا گزافه‌گویی و مبالغه در صحبت هایشان نبود. بعد از شهادت جلال ، عکسش را به آیت الله بهاءالدینی نشان دادند. او بی اختیار اشک از چشمانشان جاری شد، به طوری که قطرات اشک روی عکس جلال افتاد . در همین حین گفت: امام زمان عجل الله فرجه از من یک سرباز خواست، من هم صاحب این عکس رو معرفی کردم. اشک من اشک شوق است. او دائمالذکر بود، نه اینکه همیشه ذکر بگوید، بلکه قلبا ذاکر بود. کتاب جلوه جلال راویان: سیدمهدی سادات و حجةالاسلام اکبر اسدی شادی روح شهید افشار 🌷
مراسم حنابندان نیروهای گردان حمزه قبل از عملیات بیت المقدس ۴ از راست به چپ: ردیف نشسته: : مهدی خراسانی «آخرین بار که قاسم اومد مرخصی، دخترش تازه به دنیا اومده بود. ما انتظار داشتیم که چند وقتی رو مرخصی بمونه و بعد بیاد جبهه. قرار بود ده روزی رو مرخصی بمونیم اما یکی دو بیشتر از مرخصی نگذشته بود که اومد دم خونه ما و گفت: مهدی! میخوام برگردم جبهه! گفتم: قاسم! تو که تازه بچه‌ات به دنیا اومده! گفت: مهدی! آخه دخترم خیلی شیرین و دوست داشتنیه. می‌ترسم اونقدر وابسته‌اش بشم که دیگه نتونم بیام جبهه، پس بهتره کمتر بمونم. … برگشتیم جبهه. در حقیقت اون بار اولین باری بود که دخترش رو دید و آخرین باری بود که اومد مرخصی. چند وقتی از برگشتنمون به جبهه نگذشته بود که عملیات بیت المقدس ۴ در منطقه سد دربندی خان شروع شد. چند روز بعد در پدافندی همان عملیات روی تپه المهدی بود که قاسم برای انتقال نیروهای گردان عمار به سمت پایین تپه المهدی رفت تا اونها رو به بالای تپه راهنمایی کنه و گردان حمزه بتونه محور پدافندی رو به گردان عمار تحویل بده. به علت تأخیر قاسم در رسیدن به پایین تپه بود که فهمیدیم حتما براش اتفاقی افتاده. وقتی بیسیم زدن و گفتن قاسم هنوز نرسیده پایین، من و اکبر طیبی معطل نکردیم. دویدیم به سمت همون مسیری که قاسم قرار بود ازش بره پایین تپه. حدسمون درست بود. ترکش خمپاره خورده بود به سرش و در حالت سجده به شهادت رسیده بود. عمودرویش پدر قاسم، ۸۵ ساله بود که همیشه به نیروهای کم سن و سال روحیه می داد. همرزم فرزند رشیدش، قاسم شادی روحش صلوات🌷 @fatholfotooh
📢 ➖ برنامه سخنرانی استاد 🔺 موضوع: شیرِ بازی دراز 🔸 به مناسبت چهلمین سالگرد عباس 🗓 جمعه ۱۲ شهریور ۱۴۰۰ ⏰ ساعت ۲۱:۳٠ 📲 از: اینستاگرام | یوتیوب | روبیکا | آپارات | سروش ▫️ Instagram.com/Hasanabbasi.live ▫️ Instagram.com/l_nassaj فهرست پخش زنده (Live) برنامه‌های استاد حسن عباسی را در آدرس زیر ببینید: sn.andishkadeh.ir استاد حسن عباسی 💠 @Hasanabbasi_ir
در مراسم خواستگاری که رفتیم با هم صحبت کنیم، من روی اخلاق و ایمان تاکید کردم و اصلا در مورد مسائل مالی چیزی نپرسیدم. عبدالله هم از کارش گفت که مأموریت باید برود و خطر هم دارد. حرف‌هایش را که زد، پرسید: قبول می‌کنید؟ گفتم: بله. عبدالله محافظ بود و عادت کرده بود به دلیل حفاظت از شخصیت‌ها که همراهش هستند در عقب را باز کند طرف که نشست خودش برود و جلو بنشیند. روز عروسی وقتی خواست مرا از آرایشگاه به سالن ببرد در عقب را باز کرد من سوار شدم بعد خودش تا رفت جلو بنشیند فیلمبردار گفت: داری چکار می کنی؟! خندید گفت: ببخشید حواسم نبود. وقتی رسیدیم سالن اذان را گفتند و عبدالله خواست که صدای اذان در سالن پخش شود و نماز جماعت را برپا کرد. آخر مراسم که خواستم با خانواده خداحافظی کنم برایم خیلی سخت بود چون تک دختر هم بودم اما از اینکه کنار کسی مثل عبدالله خواهم بود قوت قلب می گرفتم. برادرم به شوخی گفت: باشه دیگه لباست را عوض کن برویم، اینا همش شوخی بود. عبدالله هم برای اینکه اذیتم کند می گفت: گریه کن گریه کن دیگه. شادی روح شهید باقری صلوات🌷
📝 متن خاکریز خاطرات ۲۶۶ روز عاشورا آنقدر گریه کردم‌که بیهوش شدم. آقایی اومد سمتم و یه بچه گذاشت توی آغوشم و فرمود: بزرگش کن. گفتم: من خودم بچه زیاد دارم ، وقت ندارم. فرمودند: واسه علی‌اصغرِ امام حسین(علیه‌السلام) هم وقت نداری؟ داشت ازم دور می‌شد،که پرسیدم: آقا شما کی هستین؟ برگشتند و فرمودند: امام سجاد (علیه‌السلام) .... علی‌اصغر روز میلاد امام ‌سجاد(علیه‌السلام) به دنیا اومد. و روز شهادت امام سجاد (علیه‌السلام) ، در حال خدمت توی تیپ امام سجاد (علیه‌السلام) به شهادت رسید... 🌹خاطره‌ای از زندگی 📚منبع: کتاب حدیث عشق، صفحه ۱۳ 🇮🇷 @khakriz1 🌺 هدیه‌ی امام سجاد(علیه‌السلام)؛ در روز شهادت امام سجاد(علیه السلام)شهید شد. فرزند شهید را هدیه بخواهیم.
هدایت شده از خیریه راه شهیدان
🔰 برادر یتیمم را فراموش نکنید! 🌷 یادبود راه شهیدان 💌 عباس قبل از شهادتش در مورد به به من سفارش کرده بود، اما وقتی شهید شد چند ماهی به دلیل مراسم مختلف از کمک غفلت کردم تا اینکه به خواب همسایه ما آمد و گفت: « *به مادرم بگویید برادرم را فراموش نکند!* » و همسایه هم با تعجب گفت مگر شما پسر دیگری هم دارید؟ که ماجرای کمک عباس به ایتام را گفتم و متوجه شدم از غفلت ما به نگران شده و خواسته بود به ما تذکر دهد و اینچنین بود که ما رسما یک فرزند را از کمیته امداد تحت حمایت خود گرفتیم. به نقل از مادر مدافع حرم 🌹 راه شهیدان اینجاست👇 @mraheshahidan
شهدای منطقه الهیه تجریش در تهران، روز ۳۰ آبان ماه میزبان ما بودند. 🌷🌷🌷🌷🌷 مطالب شهدا به همت برادر بسیجی آقای شایسته جمع آوری شده است . پای صحبت‌های او که می‌نشینیم نه تنها خاطرات زندگی شهدا بلکه خاطرات زندگی ایشان در جمع آوری این مطالب ، بسیار شنیدنی و جذاب است . بیان روایتگری ایشان آنقدر جذاب و شیرین و بانفوذ است که زمان به فراموشی سپرده میشود. ... دوست داری نام شهدا را بگویی و بشنوی ... جلسه خوبی بود . طرح و برنامه های فرهنگی در حاشیه بررسی محتوی مطالب برای تولید کتاب ارایه شد . نام خیابانها به یاد شهدا گذاشته شده است ولی آیا همین کافیست!! ای کاش هر پایگاه بسیج همت کند و در کنار یادواره شهدا ، خاطرات این عزیزان را هم جمع آوری و منتشر کند. بعد از جلسه از خیابان خارج شدیم و به سمت خیابان شهیده حرکت کردیم. بارها این کوچه و خیابان ها را دیده بودیم ، اما حالا می خواهیم تازه بفهمیم آیا دیده ایم و فهمیده ایم . سنگینی برگ های خاطرات شهدا و حس محبت میزبانی شان ، تفاوت حال و روز رفت و برگشت مان شد . مهمانی ادامه دارد در تورق و ارزیابی قلم نوشته های با قدم رفته ها. شادی روح شهدا، صلوات🌷 https://www.instagram.com/p/CWsKOFdNeVK/?utm_medium=share_sheet
♦️ارسالی از مخاطبین💐 یکی از رفقای نزدیکم تعریف کرد که در بهشت زهرا تهران بودم، پیرمرد با صفایی دیدم که با ادب خاصی بالای این مزار ایستاده و دعا میخونه، نگاهم بهش بود و مدتها که دور زدم دیدم دست به سینه هنوز بالای مزار هست، بعد پایان دعا و ذکر متوجه توجه من شد، صدام کرد و رفتم نزدیکش، گفت پسرم ازت میخوام هروقت اومدی برای این شهید فاتحه بخونی، گفتم چشم و میشه خواهش کنم دلیلش رو بگید. گفت من سالها بود بعد از فتنه ۸۸ برای حضرت آقا و سلامتی جسمی ایشون و تعرض احتمالی به جانشان خیلی نگران بودم و اضطراب درونس داشتم، روزی شهیدی با همین شمایل به خوابم اومد و شماره ردیف و قطعه هم بهم گفت. ازم پرسید چرا نگران آقای خامنه‌ای هستی؟! نگران نباش من خودم محافظش هستم. بار اول توجهی به خواب نکردم تا اینکه دوباره همان خواب تکرار شد، همان هفته پنجشنبه با حفظ کردن شماره ردیف و قطعه اومدم بهشت زهرا و دقیقا همان چهره رو روی قبر دیدم، دیدم تو توضیحات شهید نوشته« محافظ رئیس جمهور محترم حجه الاسلام سید علی خامنه‌ای» 🌹. از اون موقع به بعد دیگه خوفی از تعرض به جان آقا ندارم و‌ در عوض مدام به این شهید سر میزنم و دعاگوش هستم، به هرکسی هم که بتونم میگم. 🔆ولادت ۱۳۴۱ 🌷شهادت ۶۲/۱۲/۲۰ جزیره مجنون مزار : تهران ،بهشت زهرا ، قطعه ۲۷ ردیف ۲۳ شماره ۱ شادی روح شهید طاهری و سلامتی رهبر ، صلوات🌷
📿نماز در بیهوشی 📿 🌹 عبدالحسین ایزدی🌹 🔻در بیمارستان مشهد بستری بودم و شهید عبدالحسین ایزدی نیز در اتاق دیگری بود. گاهی به او سر می‌زدم از ناحیه سر مجروح شده حالش خوب نبود. یک شب نزدیکی اذان صبح مادرش سراسیمه نزد من آمد و گفت:‌عبدالحسین حالش هیچ خوب نیست. سریعاً بالای سرش رفتم. او را به نرده های تختش بسته بودندکه به زمین پرتاب نشود. گاهی تکان‌های شدیدی می‌خورد و سپس بیهوش می‌افتاد. پزشک را بالای سرش آوردم با داروهای آرام بخش تا حدودی آرام گرفت و بیهوش روی تخت افتاد. مدتی بعد ناگاه بلند شد و نشست مرا صدا زد و گفت: خاک تیمم بیاور  مردد بودم بیاورم یا نه چون بعید می‌دانستم وقت و حالش را درست تشخیص بدهد به هر حال آوردم. تیمم کرد و مهر خواست. مهر را روی زانوی پایش گذاشت. تکبیره‌ الاحرام بست و نماز عشق را بپا داشت. با حالتی عجیب با خدای خود حرف می‌زد منتظر بودم سلام نماز را بدهد تا با او صحبت کنم قبول باشد بگویم و از احوال او جویا شوم.  نماز عشق❤ با تکبیره الاحرام شروع ولی با سلام تمام نمی‌شود در نماز عاشق نزد معشوق می‌رود. ✨با دادن سلام نماز در بستر افتاد و به رسید.✨ وقت✨📿✨ ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
رزمنده گردان تخریب از "کربلای ۵" آن روز در شلمچه میان لحظه هاى پاتك و تك وقتى شهادت عباس یوسف بیگى، رزمنده شانزده ساله را دیدم با تمام وجودم مظلومیت را حس كردم. عملیات كربلاى۵ به شدت تمام ادامه داشت. عراقى ها با تمام وجودشان پاتك مى زدند . هواپیماها هم مدام بچه ها را بمباران مى كردند . قسمتى از منطقه عملیاتى را به ۲۰ نفر از بچه هاى تخریب لشكر ۲۷ رسول(ص) جهت كمین سپرده بودیم. كمین در موقعیتى بود كه كاملاً در دید دشمن قرار داشت . آن شب از قضا، عراق در حال ریختن آتش سنگینى روى بچه ها بود. اما كمین همچنان در دست بچه هاى تخریب بود . نگهبانى آن شب تقسیم شده بود و هر نفر باید حدود سه ساعت پست مى داد . من نیز هر ساعت یكبار به بچه هاى كمین سر مى زدم تا مبادا مشكلى پیش بیاید . هر وقت مى آمدم كمین ، عباس را مى دیدم كه با قامتى استوار ، محكم ایستاده است . دمدماى صبح بود كه خبر آوردند عراقیها در حال زدن تك هستند . همه بچه ها را آماده مقابله با تك كردیم. ابتدا آتش تهیه عراقیها بود كه دیوانه وار مى ریخت. لحظاتى بعد صداى تانكهایشان به گوش رسید . به آرامى نگاهى به جلو انداختم. دیدم سه تاى آنان پیشاپیش چون میهمانان ناخوانده اى در حال پیشروى هستند. باید جلوى آنان را مى گرفتیم و این فقط كار آرپى جى زن ها بود . داشتم اطراف را نگاه مى كردم كه ناگهان چشمم به عباس افتاد. در حالى كه او كمك آرپى جى بود با یك قبضه آرپى جى به مقابله با تانكها برخاسته بود . یك ساعتى از تك عراقیها مى گذشت . عراقیها همچنان براى پیشروى تقلا مى كردند . عباس كماكان در حال شلیك بود . گوشهایش دیگر چیزى نمى شنید . عراقیها را كلافه كرده بود . در حالى كه ما همه به عباس چشم دوخته بودیم یكى از تانكهاى عراقى از بقیه جدا شده بود و رو به جلو حركت مى كرد. عباس او را دید . در یك لحظه فقط شلیك عباس را دیدیم و آتشى كه تانك در آن مى سوخت . عباس عجیب خوشحال بود . سر از پا نمى شناخت . با دیدن این صحنه تصمیم گرفتم به كمك او بروم . آمدم بالاى خاكریز تا تانك بعدى را من شكار كنم . اما دیدم باز هم عباس جلو تر از من آمد نشست و شروع كرد به نشانه روى و شلیك كردن! وقتى كه اوضاع را چنین دیدم سریع آمدم پایین تا از آتش عقب آرپى جى در امان باشم. لحظاتى گذشت و چشمهایم را بستم . در حالى كه چشمهایم بسته بود ، ناگهان دیدم زمین زیر پایم لرزید و از خاكریز بلند شدم. سریع برخاستم چشمهایم را گشودم . همه جا خاك بود . همه اش فكر عباس بودم . خدایا!! او سالم است!! وقتى كه گرد و غبار نشست ، آمدم بالاى خاكریز ، دیدم عباس نبود . هر چه گشتم او را نیافتم . فقط قسمتى از بدنش را یافتم كه از كمر به پایین بود . شادی روح شهدا ، صلوات🌷 @fatholfotooh
هدایت شده از کانال ‌متن روضه
14000211-narimani-roze.mp3
3.08M
|⇦•تب گرفته تمامِ جسمِ مرا .. و توسل به امیرالمومنین ویژۀ شب های قدر اجرا شده ماه مبارک رمضان ۱۴۰۰ به نفس سیدرضا نریمانی•✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ خبر در مسجد را که پخش کردند اَهالی شهر می‌گفتند: مگر نماز می‌خواند! از ، جایِ و را خیلی خوب عوض کرده بود! 🆔 @babolharam_net 🖥 www.babolharam.net
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠صحنه‌های دیده‌نشده از مناجات عارفانه جاویدالأثر🌷 فرمانده لشکر امام حسین(علیه السلام ) ۲۱_رمضان در جمع رزمندگان الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از اول ماه رمضان می دویم تا تقدیرمان در شب بیست و سوم عاقبت بخیر باشد. جبهه ها هم شب قدری داشت. بیست و سه روز در جبهه می ماند و تقدیر شهادت برایش رقم می خورد. لاتی که از همه مدعیان، جلو زد. شادی روح شهدا صلوات🌷 @fatholfotooh
🔸به‌جای پیش‌دبستانی به بهشت رفت چهار سال پیش محمدطاها اقدامی کیفش را بسته بود تا فردا پیش‌دبستانی برود؛ اما شیطان تجزیه‌طلب در رژه ۳۱ شهریور اهواز، آمد بالای سر مادرش که طاها را محکم بغل کرده بود، تیر خلاص زد و طاها در خون غلتید. اسم ‎ هیچ وقت ترند نشد؛ اما اشک‌های پدر و مادرش یک‌ لحظه بند نیامده است‌. پر از حرف های ناگفته...
یکی از مراسم های حاجی در مسجدی با یادبود شهید آقاعبدالهی یکی بود که شهید گمنام هم آوردند. حاجی همیشه شهید مراسم آن مسجد را هماهنگ می‌کرد. بعد شهادت علی آقا هرجا مراسمی برایش بود حاجی پای کار بود. بعد از چهلم حاجی ، پدر شهید عزیز کنار عکس حاجی برچسب عکس پسر شهیدش را چسباند . چقدر خوشایند بود که در نداشتن قبری از پسرش قابل دانسته بود اینجا می آمد. مزار حاج اکبر دو تا کاشی آبی بزرگ دارد و چند کاشی آبی کوچک . نیت کردم هر کاشی برای یک شهید مفقودالجسد باشد 👇 🌷شهید حاج رضا فرزانه، همکار حاجی 🌷شهید محمد بلباسی، دوست حاجی 🌷شهید مجید قربانخانی 🌷شهید مرتضی کریمی 🌷شهید علی آقا عبدالهی، هم محله ای حاجی 🌷شهید سید مرتضی (شهید لبنانی) هربار روی کاشی ها برای آنها فاتحه ای خوانده می‌شد حالا صاحبان ۵ کاشی برگشتند و فقط مانده یکی .... امروز به نیابت از حاج اکبر صباغیان بر مزار رفیق شهیدش حاضر شدیم شهدا ، نام ما را شما سنگ نشانی بگذارید که پیدا شویم 📿نماز لیله الدفن به نیابت شهید مدافع حرم علی آقاعبداللهی فرزند محمدعلی بخوانید 🌷شادی روحش صلوات🌷 @fatholfotooh
-علی-صیاد-شیرازی گفت جناب سرهنگ! من یک لیسانسه بودم، ولی افتخار می کنم که این جا تلفن چی دفتر تیمسار بودم. گفتم «چه طور؟» گفت: «من توی این مدت سه چیز از تیمسار یاد گرفتم؛ کم بخورم، کم بخوابم، زیاد عبادت کنم». راست می گفت. صیاد کم می خورد و کم می خوابید و زیاد عبادت می کرد. سه ماه رجب و شعبان و رمضان هر روز روزه بود. ماه های دیگر هم دوشنبه ها و پنج شنبه ها. وقتی هم روزه نبود و می خواست ناهار بخورد ناهارش چی بود، یک تکه نان بربری با مقداری کاهو، با یک لیوان شیر. اگر خودش مهمان داشت، یا توی جمعی بود، مثل دیگران ناهار می خورد، وگرنه غذایش معمولاً همین بود که گفتم. راوی: احمد آرام کتاب خدا می خواست زنده بمانی؛ کتاب علی صیاد شیرازی. نویسنده: فاطمه غفاری. ناشر: روایت فتح. نوبت چاپ: هفتم-۱۳۹۵٫؛ صفحه ۲۳ و ۲۴. @fatholfotooh
وقتی کوله بارش را می بست دیدم پرچم ایران را درون کوله اش گذاشت. گفتم: این را برای چه می بری؟ گفت: تا هر جا باشیم عزت و اقتدار ایران همراه ما باشد. 👈وقتی «نبل و الزهرا» از محاصره خارج می کنند حاجی در ورودی شهر سجده و بر پرچم ایران بوسه می زند. 🍃🍃🍃🍃 ورزشکار بود و از طرف دیگر به تربیت فرهنگی و ورزشی نسل جوان هم اهمیت می دادند، به همین خاطر سال ۷۵ ریاست هیئت فوتبال شهرستان اندیمشک را بر عهده گرفت و با راه اندازی مدرسه فوتبال یادآوران دو کوهه توانست جوانان و نوجوانان مستعد اندیمشکی را به فوتبال کشور معرفی کند و برای اولین بار در سال ۸۳ تیم های اندیمشک ضمن قهرمانی در استان به مسابقات کشوری راه یافتند و مدرسه فوتبال ایشان نیز پنج سال پیاپی به عنوان مدرسه فوتبال نمونه کشوری انتخاب شد. در رونمایی از پیراهن جدید تیم ملی فوتبال پیراهنی به نام ایشان به عنوان شهید مدافع حرم ورزشکار و فوتبالیست رونمایی کردند. 👈شما کجاها خواستی پرچم ایران را برافراشته نگه داری⁉️🇮🇷💐 شهید حاج قربان بوسه شهید مدافع حرم بر پرچم ایران در سوریه https://www.hayat.ir/news/128295/ @fatholfotooh
⭐️ : ✨ در صحنه شرکت فعال داشته باشید و صحنه را ترک نکنید که این خواست دشمن است. 🔶کمیته مرکزی خادمین شهدا ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅┄ ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ @khademinekoolebar ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅
⚫️انا لله و انا الیه راجعون 🗳آخرین ماموریت پدر شهید فریدونکناری برای انقلاب اسلامی♦️ پدر شهید صبح امروز در پای صندوق رای حاضر شد و به تکلیف خود عمل کرد و تا آخرین لحظه پای آرمان های انقلاب ماند و پس از رای دادن به رحمت خدا رفت و آسمانی شد. . 🚩 ای از : در انجام واجبات از نماز ، روزه ، خمس و زکات بسیار مقید بود. کلاس پنجم بود من بودم بیرون به مادرش گفت: به من بگوید که حساب سال باز کنم و من گفتم: من که هیچی ندارم. گفت:« یک قرآن هم داری مال خودت باید حساب سال باز کنی.» من هم همین کار را کردم. . 🌷 حمزه درزی مخلص ویژه ۲۵ در تیرماه ۱۳۶۱ رسید و بعد ۱۴ سال پیکرش از جبهه بازگشت.شادی . .
-صدیقه-رودباری دست نوشته شهیده صدیقه رودباری در تاریخ : ۲۷ تیر ۵۹ (یک ماه قبل از شهادت ) خدایا ! وقتی به خاکم می سپارند به یادم باش چرا که در زنده بودنم ، همیشه با یاد تو همراه بودم خدایا ! خدایا ! شهادت را نصیبمان گردان و دل پر درد پاسداران اسلام را با فتح و پیروزی دادن بر کافران خوشحال و شاداب گردان
📷 به این عکس‌ها خیره‌شو، خیره‌شو... 🇮🇷گلچینی از تصاویر شهدای مدافع امنیت اغتشاشات ۱۴۰۱ ✍چقدر در رسانه ضعیف هستیم که نتوانستیم مظلومیت این شهدا و خباثت زامبی‌های مقابل‌شان را به‌درستی تبیین کنیم... اما در نقطه‌ی مقابل ببینید که چگونه رسانه‌های معاند می‌توانند روی اعدام یک محارب، پروپاگاندا به راه بیاندازند و به‌راحتی جای و را عوض کنند
🔰در منطقه، بستان گلو درد شديدي گرفته بودم. از خدا خواستم که در اين شهر غريب زود شفا پيدا کنم و زمين گير نشوم. همان شب، در خواب (ص) را ديدم، گويي حضرت انتظار مرا مي کشيد. يک نفر مرا به مسجدي دعوت کرد و گفت حضرت منتظر شما هستند. وارد شدم و گفتم کجا هستند، گفت آنجا دارند مي آيند. پيغمبر يک جمال نوراني داشت که در وصف من نمي گنجد. يادم است شال و عمامه اي سبز به سر و گردن انداخته بود. به پاي حضرت افتادم تا پاي ايشان را ببوسم که حضرت نشستند و مانع من شدند. نا خودآگاه گريه مي کردم، چيزي يادم نبود، نه شهادت، نه جنگ و نه پيروزي! گفتم يا رسول الله روز قيامت من را شفاعت مي کنيد! فرمودند اگر خودت را به من برساني من تو را شفاعت مي کنم... از خواب پريدم، براي يکي از دوستان خوابم را تعريف کردم، گفت تو در اين عمليات شهيد مي شوي! ☝️وصیت نامه صوتی حاج شیرعلی سلطانی 🌱🍃🌷🌱🍃 شيرعلي سلطاني شيرازي https://eitaa.com/shohadaye_shiraz