eitaa logo
فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
446 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
1.7هزار ویدیو
211 فایل
پرورش جوانان خداجوی بسیجی، فتح الفتوح امام خمینی است. مقام معظم رهبری یاد مسئول گروه تحقیقاتی فتح الفتوح؛ حاج محمد #صباغیان که انتظار بر شهادت را رسم پرواز می دانست، صلوات.🌷 مدیر گروه @fathol_fotooh نذر صاحب الامر عجل الله فرجه الشریف 🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از Sh_ali_heydary
یادم هست علی۱۴ یا ۱۵ ساله بود. توی منزل بحثی شد و کار به بدگویی در مورد یکی از همسایه ها رسید. در همین گیر و دار بود که علی با لباس خانه به حیاط رفت و شروع کرد به دو چرخه بازی اون هم در وسط زمستان های آن موقع تهران! پدر و مادر آمدند تو حیاط بیرون که علی جان هوا خیلی سرده، مریض می شوی. علی گفت: شما غیبت می کنید تا وقتی غیبت می کنید من توی خانه نمی آیم. خلاصه اینقدر پافشاری کرد که پدر و مادرم گفتند باشه بیا ما دیگه ادامه نمی‌دهیم. (قسمتی از کتاب ) @shaliheydary
هدایت شده از Sh_ali_heydary
من و خیلی از دوستان یقین داشتیم که او شهدا را می‌بیند. یک شب به من گفت می خواهی شهدا را ببینی ؟ با تعجب گفتم مگر می‌شود شهدا را دید؟ گفت :باید به آیه ی «و لا تَحْسَبنَّ الذین قُتِلوا فی سَبیل‌ِالله اَمواتاً بَلْ اَحیاٌ عِندَ رَبِّهِم یُرْزَقون» اعتقاد داشته باشی... مانده بودم چه بگویم . می خواستم از خودش سوال کنم که آیا خودش... بلافاصله گفت:من برخی از شهدا را میبینم... (قسمتی از کتاب ) @shaliheydary
هدایت شده از Sh_ali_heydary
هر کس در گوشه‌ای از بهشت زهرا با خدای خودش خلوت کرده بود. خودمون رو به قطعه ای رسوندیم که قبر های زیادی برای شهدا آماده شده بود. مدتی آنجا بودیم بعد قرار شد برگردیم. شروع کردم به شمردن بچه ها، یک، دو، سه... آخ یکی از بچه‌ها نیست. بعد از چند بار شمردن فهمیدیم علی نیست! دوباره برگشتیم. یکی از بچه‌ها داد زد بیاید پیدایش کردم. همه به اون سمت دویدیم.دوست ما داخل قبر رو نشون میداد و گریه میکرد. علی در اون شب زمستانی لباسش رو در آورده و درون قبر خوابیده و غرق در مناجات با خدا بود. همه بچه‌ها منقلب شده بودند و گریه میکردند. حقیقتا علی از جلد ظاهری خودش خارج شده بود.گفتم علی جان پاشو بریم،من را قسم داد و گفت تو رو خدا برو و منو تنها بذار،بعد از چن دقیقه که هوا سرد تر شد مجدداً به سراغ علی رفتیم و به هر سختی ای بود علی را از قبر بیرون آوردیم.اونشب تا صبح با علی توی مسجد بودیم،علی تا سحر تو حال خودش بود. (خلاصه قسمتی از کتاب)
هدایت شده از Sh_ali_heydary
هر کس در گوشه‌ای از بهشت زهرا با خدای خودش خلوت کرده بود. خودمون رو به قطعه ای رسوندیم که قبر های زیادی برای شهدا آماده شده بود. مدتی آنجا بودیم بعد قرار شد برگردیم. شروع کردم به شمردن بچه ها، یک، دو، سه... آخ یکی از بچه‌ها نیست. بعد از چند بار شمردن فهمیدیم علی نیست! دوباره برگشتیم. یکی از بچه‌ها داد زد بیاید پیدایش کردم. همه به اون سمت دویدیم.دوست ما داخل قبر رو نشون میداد و گریه میکرد. علی در اون شب زمستانی لباسش رو در آورده و درون قبر خوابیده و غرق در مناجات با خدا بود. همه بچه‌ها منقلب شده بودند و گریه میکردند. حقیقتا علی از جلد ظاهری خودش خارج شده بود.گفتم علی جان پاشو بریم،من را قسم داد و گفت تو رو خدا برو و منو تنها بذار،بعد از چن دقیقه که هوا سرد تر شد مجدداً به سراغ علی رفتیم و به هر سختی ای بود علی را از قبر بیرون آوردیم.اونشب تا صبح با علی توی مسجد بودیم،علی تا سحر تو حال خودش بود. (خلاصه قسمتی از کتاب)