هدایت شده از راويان نور، سربازان ظهور
#تاریخ_تطبیقی
#جلسه_صد_و_سی_نهم
#قسمت_صد_و_سی_نهم
#استاد_طائب
در دوران مغول به زمانی رسیدیم که هلاکو بغداد را تصرف کرد و به حسب ظاهر مرکزیت حاکمیت بنی عباس را در هم ریخت.
چنانکه قبلا گفتیم بلاد اسلامی در اون تاریخ با همه ی نوساناتی که در حاکمیت های منطقه ای داشتند وقتی به عمق این جوامع می رفتید میدیدید که براثرتعالیمی که علمای هر منطقه در بین مردم ایجاد کرده بودند یک اعتقادی به حاکمیت مرکزی بنی عباس داشتند و یک نخ تسبیح وحدتی به طور پنهان در جوامع اون روز بود. یعنی به نوعی به هر تقدیر این تفکر اشراب می شد. بدلیل این که تربیت شده های مکتب فقهی در اون زمان اعم از: حنبلی، شافعی، حنفی،مالکی تمام اینها به نوعی مطالبشون از مرکزیت بغداد از علمای بغداد اشراب می شد.
ما در یهود یک تفکری را می بینیم «قالت الیهود: نحن ابناءالله و احبائه» ما فرزندان خداییم در پس این اعتقاد می گفتند خدا ریاست عالم را داده به ما، چون ما نژاد برتریم، هر کس بخواهد با این ریاست ما مقابله کند حتما از بین می رود و خدا او را از بین می برد چون مشیت الهی این هست نمی توانند از آن برگردند. (مشیت الهی این هست که خوبان در عالم رئیس بشوند.)
این ادعا که یهود (قوم بنی اسرائیل) برگزیدگان هستند برای حکومت تفکر باطلیست و ما می بینیم که این تفکر در جریان بنی عباس هست.
زمانی که هلاکو می خواهد به بغداد حمله بکند رئیس مستعصم عباسی است.
هلاکو برای مستعصم نامه می نویسد که تسلیم شو.
مستعصم وقتی هلاکو میرسد به اطراف همدان نامهای یا پیکی برایش میفرستد ایشون در نامه به هلاکو اینطور مینویسد:
که از آغاز خلافت عباسی تا این غایت هر پادشاهی که قصد خاندان ما کرد به عاقبتی وخیم دچار شد.
بعد مثال میزند چنانکه:
در ایام ماضی یعقوب لیث صفاری قصد خلیفه ی عهد کرد و با لشکر انبوه متوجه بغداد شد به مقصد نرسیده از درد شکم جان داد و.... چندتا از این مثالها میزند.
چی در این کله آقای خلیفه عباسی است؟
اینکه خدا اصلاً ما رو برای این کار خلق کرده هر کس بیاید ما را از کار بندازد برطرف میشود. یعنی این خودش رو یک کسی که موظف است مصالح مسلمین را رعایت کند ، الان برای دفع شر باید چارهاندیشی کند بیاید وارد میدان بشود از اینها این فقط برای این آقا نامه مینویسه که تو نمیتوانی.
این یک تفکر یهودی است که میگوید اصل ماییم از چه زمانی این موضوع وارد کله اینها شده باید تحقیق بشه.
در اینجا یک نکته ای است آن اینکه هلاکو طبق برخی نقل ها برای این آقا نامه نوشت که من میآیم به همان خدایی که گفته بود که تو مثلاً اینطوری میشی همون خدا مقدر کرده که من بیام تو رو از بین ببرم .
بعضی از مورخین آمدن گفتند که وقتی مستعصم برای هلاکو نامه نوشت ،هلاکو ترسید و با خواجه نصیرالدین طوسی مشورت کرد و نظر ایشان را در مورد این نامه جویا شد. می گویند خواجه نصیر به او گفت نه بابا این حرفها کدام است اینکه خدای متعال او را در برابر همه حفظ میکند این حرفها کدام است؟ اون هم یک پادشاه است.
هلا کو گفت اگر در جریان جنگ خلیفه کشته شود هیچ حادثهای ناگواری رخ نخواهد داد (یعنی به تشجیع خواجه نصیر هلاکو به بغداد حمله کرد)
میخواهیم ببینیم این حرف درست است؟!
مورخی است انگلیسی به نام ادوارد براون ایران شناسی نوشته اون در این ایران شناسیسم میآید میگوید که خواجه در تحریک هلاکو در حمله به بغداد خیانت کرد، نیرنگ به کار برد. به چه کسی خیانت کرد؟ (خائن به کسی میگن که بره به دشمن کمک کنه، راه نفوذ رو نشون بده و بعد منافع شخصی خودش رو بر منافع مردم و دین و اعتقاد و ضعفا ترجیح بده) در اینجا دو مطلب است؛ یک مطلب اینکه آیا واقعاً خواجه چنین چیزی اصلاً به هلاکو گفت؟ یعنی هلاکو در این رابطه آیا با خواجه واقعاً مشورتی داشت؟
مطلب دیگه اینکه از هلاکو نقل میکنند اون مطلب حاکی از این است که خود هلاکو حرف مستعصم براش مسخره بود. اگر کسی تعالیم چنگیزی رو دیده باشه میداند که چنگیز چقدر در این امور بی پروا بود. و برعکس چنگیز و چنگیزیها در این اعتقاد بودند که خدای بزرگ مقدر کرده است که مغول بر دنیا مسلط بشود؛ که ما قبلا گفتیم که حرکت مغول بوی یهودی گری می دهد.
یک عبارتی داره چنگیز در مغول که اصل تسلیم، تسلیم شو سالم بمان در غیر این صورت خدای بزرگ خواهد دانست که تو چه خواهی شد.
این هلاکو تو تعالیم او بزرگ شده این حرف مسخره که هر کی اومده ما رو بزنه، اینها اصلاً در فرهنگ اینها جا نداشت چون اینها به تجربه دیده بودند که هر کسی رو سر راه خواستن زدن داغون کردن.