چگونه ما برتر از فرشتگان نباشيم
در حالى كه نسبت به معرفت پروردگار و تسبيح و تهليل و تقديس او از آنها پيشى گرفتيم،
زيرا اوّل چيزى كه خداوند آفريد ارواح ما بود،
ما را به توحيد و ستايش خود گويا نمود، سپس فرشتگان را آفريد، آنها وقتى ارواح ما را نور يگانه اى مشاهده كردند امر ما را بزرگ شمردند،
ما تسبيح حق تعالى كرديم تا بدانند كه ما خلقى هستيم كه آفريده شده ايم و او منزّه از صفات ما است،
به تسبيح ما فرشتگان تسبيح گفتند و او را از صفات ما پاك و منزّه دانستند.
و وقتى عظمت شأن ما را مشاهده كردند حق تعالى را تهليل كرديم تا فرشتگان بدانند خدائى جز خداى بى همتا نيست و ما بندگان او هستيم و خدائى نيستيم كه همراه با او يا بعد از او عبادت ما واجب باشد،
پس فرشتگان «لا إله إلاّ اللَّه» گفتند، و وقتى بزرگى محلّ و موقعيّت ما را مشاهده كردند تكبير گفتيم تا فرشتگان بدانند خداوند بزرگتر از آن است كه كسى جز به سبب او به شأن و مقام بزرگى برسد.
و وقتى عزّت و قوّت ما را مشاهده كردند گفتيم: «لا حول ولا قوّة إلّا باللَّه» تا اينكه فرشتگان بدانند هيچ نيرو و قدرتى جز بسبب خداوند نيست.
..
و وقتى نعمتى را كه خدا بما داده و وجوب اطاعت ما را مشاهده كردند گفتيم: الحمد للَّه،
تا فرشتگان بدانند حمد و ستايش به خاطر نعمتها سزاوار پروردگار متعال است،
آنها هم گفتند: الحمد للَّه.
پس فرشتگان به سبب ما به شناخت توحيد، تسبيح، تهليل، تحميد و تمجيد خداوند هدايت شدند.
..
ثمّ إنّ اللَّه تبارك وتعالى خلق آدم فأودعنا صلبه، وأمر الملائكة بالسجود له تعظيماً لنا وإكراماً،
سپس خداوند تبارك و تعالى آدم را آفريد
و ما را در صلب او به وديعه نهاد
و آنگاه فرشتگان خود را دستور داد تا او را به خاطر تعظيم و بزرگداشت ما كه در صلب او بوديم سجده كنند.
پس سجود آنها براى خداوند بخاطر عبادت و پرستش و براى آدم بخاطر اطاعت پروردگار و احترام او بود،
زيراما در صلب او بوديم،
پس چگونه ما برتر از فرشتگان نباشيم در حالي كه همه آنها به آدم سجده كردند. [۲]
----------
|بحارالانوار
4_5940654032019262850.mp3
14.3M
•
السلام علیک یا امیرالمؤمنین ع🤍
#حسین_طاهری
| فضائل مولـٰا
• السلام علیک یا امیرالمؤمنین ع🤍 #حسین_طاهری
غبطه خورده ملک اول عرش
به مقامات گدای تو علی ع!✨️
احمد بن فارس ادیب میگوید:
در بغداد حکایتی را شنیدم و آنچه شنیده بودم برای دوستان و غیره با زگو کردم، پس از من خواسته شد که آن حکایت را بنویسم پس هیچ راهی برای مخالفت برای نوشتن آن حکایت نداشتم،
آن حکایت را نوشتم و کسی که این حکایت را از او شنیده بودم مهر تأیید بر آن زد و آن حکایت چنین بود.
در شهر همدان گروهی از شیعیان هستند که معروف به بنی راشد بودند
که همه آنها شیعیه دوازده امامی بودند،
پس علت شیعه شدن آنها را پرسیدم،
ریش سفید آنها به ما چنین گفت:
جد ما که اصل و نسب ما به او ختم میشود به خاطر اتفاقی که برای ایشان افتاده بود ما شیعه شدیم و حکایت آن بزرگوار چنین است :
ایشان میگوید:
وقتی از موسم حج فارغ شدم همراه کاروان در منزلگاهی در بیابان رفتیم و هم چنان راه میرفتیم تا این که خسته شدیم،
پس در جایی ایستادیم و در آن جا منزل کردیم من به همراهان خود گفتم:
در این جا مقداری استراحت کنم،
پس من در آن جا به خواب رفتم و هم چنان خوابیده بودم تا وقتی که خورشید غروب کرد و در آن وقت من از خواب بیدار شدم،
وقتی بیدار شدم هیچ اثری از قافله و راه پیدا نکردم پس به خاطر همین بسیار وحشت زده شدم
و به خداوند متعال توکل کردم و با خود گفتم:
به راه خود ادامه میدهم.
راوی میگوید:
مقدار زیادی راه نرفته بودم که یکباره به سرزمینی سرسبز که گویا آن سرزمین بسیار قدیمی بود و خاکش بهترین خاک بود رسیدم،
پس در همان تاریکی به آن سرزمین نگاه کردم و یکباره قصری در آن جا دیدم که مانند شمشیر میدرخشید،
با خود گفتم: عجیب است!
این قصر مال کیست؟
به راستی وقتی که با کاروان به این جا میآمدم این قصر و این سرزمین وجود نداشت
و اصلاً نشنیده بودم که در این مکان و مکان دیگر چنین قصری وجود دارد،
| فضائل مولـٰا
راوی میگوید: مقدار زیادی راه نرفته بودم که یکباره به سرزمینی سرسبز که گویا آن سرزمین بسیار قدیمی بو
پس به سوی آن قصر حرکت کردم تا به آن رسیدم
در آن جا دو خادم سفید پوست دیدم
به آنها سلام کردم
و آنها با نیکی جواب سلامم را دادند
و به من گفتند:
خوب جایی آمده ای، در همین جا بنشین.