سلمان خدمت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم آمد و قصّه خود را چنين آغاز كرد:
اى رسول خدا ؛
من اوصاف شما را در انجيل خواندم و محبّت شما در دلم جاى گرفت، همه اديان غير از دين شما را رها كردم و آن را از پدرم مخفى كردم تا سرانجام متوجّه شد و نقشه كشتن مرا كشيد ولى دلسوزى او نسبت به مادرم مانع مى شد و دائماً چاره اى در قتل من مى انديشيد، و مرا به كارهاى سخت و دشوار وادار مى كرد،
تا اينكه فرار كردم،
به سرزمينى به نام «ارژن» برخورد كردم ودر آنجا خواستم ساعتى استراحت كنم، خوابم برد و محتلم شدم.
وقتى از خواب بيدار شدم كنار چشمه اى كه در همان نزديكى بود رفتم، لباسهاى خود را بيرون آوردم و داخل آب شدم تا غسل كنم،
..
ناگهان شيرى ظاهر شد و نزديك آمد تا روى لباسهاى من قرارگرفت،
وقتى او را ديدم به وحشت افتادم،
ناله و زارى كردم و از خداوند نجات خود را از چنگال او درخواست نمودم
كه اسب سوارى پديدار شد و شير را با شمشير خود ضربه اى زد و دو نيم كرد.
من از آب بيرون آمدم و خود را بر ركاب اسبش انداختم و آن را بوسيدم،
و چون فصل بهار بود و صحرا پر از گلها و سبزيها بود شاخه گلى گرفتم و به او هديه كردم و چون گلها را گرفت از چشمان من ناپديد گشت و بعد از آن از او اثرى نديدم،
از اين جريان بيشتر از سيصد سال مى گذرد و من اين قصّه را براى هيچكس نگفته ام،
امروز پسر عموى شما علىّ بن ابى طالب عليه السلام به من آن قضيّه را گفت.
..
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:
اى سلمان ؛
هنگامى كه مرا به آسمان بردند،
به سدرة المنتهى كه رسيدم جبرئيل از من جدا شد و فاصله گرفت،
من تا كنارعرش پروردگارم بالا رفتم و در حاليكه با خداوند گفتگو مى كردم ناگهان شيرى را مشاهده كردم در كنارم ايستاده است،
نگاه كردم ديدم على بن ابى طالب عليه السلام است.
وقتى به زمين برگشتم على عليه السلام بر من وارد شد، و پس از عرض سلام، به من بخاطر الطاف و عناياتى كه خداوند در اين سير ملكوتى نموده تبريك گفت
سپس از تمام گفتگوهاى من با پروردگارم خبر داد.
اعلم يا سلمان، أنّه ما ابتلي أحد من الأنبياء والأولياء منذ عهد آدم إلى الآن ببلاء إلّا كان عليّ هو الّذي نجّاه من ذلك.
بدان اى سلمان ؛
هر كدام از انبياء و اولياء از زمان حضرت آدم عليه السلام تاكنون كه گرفتار شده است على عليه السلام او را از گرفتارى نجات داده است. [۱]
----------
[۱]: محدّث نورى رحمه الله اين حديث را در كتاب «نفس الرحمان: ۲۷» با كمى اختلاف روايت كرده است.
.
السَّلامُ عَلَيْكَ یَا قائم آل محمد عج
اللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ و عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، و فی کُلّ ساعَة وَلیّا و حافظاً و قائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً و تُمَتّعَهُ فیها طَویلاً
برحمتک یا ارحم الراحمین
| فضائل مولـٰا
از ابن عبّاس نقل مى كند كه گفت:
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم در مسجد حضور داشتند و جمعى از مهاجرين و انصار نزد آن حضرت بودند،
ناگهان جبرئيل عليه السلام بر آن حضرت نازل شد و عرض كرد:
اى محمّد ؛
حق تعالى بر تو سلام مى رساند و مى فرمايد:
على را حاضر كن و او را روبروى خودت بنشان.
جبرئيل اين فرمان الهى را رسانيد و به آسمان برگشت.
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم هم على عليه السلام را حاضر كرد و اورا روبروى خود نشانيد.
..
جبرئيل دوباره نازل شده و به همراه خود طبقى از خرما آورد، و بين آن دو بزرگوار قرار داد و عرض كرد:
از آن ميل كنيد، و آنها خوردند،
سپس طشت و آفتابه آبى آورد و عرض كرد:
اى رسول خدا ؛
پروردگارت فرموده است كه:
تو آب را روى دستهاى على بن ابى طالب عليه السلام بريزى.
فرمود: سمعاً و طاعة،
آنچه را خداوند امر كند اطاعت مى كنم،
آنگاه آفتابه را برداشت و برخاست كه آب روى دستهاى على عليه السلام بريزد.
..
على عليه السلام به آن حضرت عرض كرد:
اى رسول خدا ؛
من سزاوارترم كه آب روى دستهاى مبارك شما بريزم.
فرمود: اى على ؛
خداوند چنين فرمان داده است،
و به من چنين مأموريّتى داده است
و آب را روى دستهاى على عليه السلام كه مى ريخت قطره اى از آن در طشت نمى ريخت.
على عليه السلام عرض كرد:
اى رسول خدا ؛
آبها را نمى بينم كه در ميان طشت بريزد.
فرمود:
يا عليّ، إنّ الملائكة يتسابقون على أخذ الماء الّذي يقع من يدك فيغسلون به وجوههم ليتباركون به.
اى على ؛ فرشتگان از يكديگر سبقت مى گيرند در اينكه آبى كه از دستهاى تو مى ريزد بگيرند و به عنوان تبرّك چهره خود را با آن شستشو دهند.
----------
|بحارالأنوار
جوان کافری عاشق دختر عمویش شد،
عمویش یکی از رؤسای قبایل عرب بود.
جوان کافر رفت پیش عمو و گفت: عمو جان من عاشق دخترت شدهام، آمدم برای خواستگاری ...عمو گفت: حرفی نیست ولی مهر دختر من سنگین است ...!
جوان کافر گفت: عمو جان هرچه باشد من میپذیرم.
عمو گفت: در شهر بدیها (مدینه)
دشمنی دارم که باید سر او را برایم بیاوری آن وقت دختر از آن تو ...
جوان گفت عمو جان این دشمن تو
اسمش چیست، گفت:
اسم زیاد دارد ولی بیشتر او را به نام علی بن ابیطالب میشناسند
جوان فوراً اسب را زین کرد با شمشیر و نیزه و تیر و کمان و سنان راهی شهر مدینه شد.
به بالای تپهی شهر که رسید دید در نخلستان، جوان عربی در حال باغبانی و بیل زدن است.
به نزدیک جوان رفت. گفت:
ای مرد عرب تو علی را میشناسی؟
جوان گفت:
تو را با علی چه کار است؟
مرد کافر گفت:
آمدهام سرش را برای عمویم ببرم چون مهر دخترش کرده است.
جوان گفت:
تو حریف علی نمیشوی.
مرد کافر گفت:
مگر علی را میشناسی؟
جوان گفت:
بله من هر روز با او هستم و هر روز او را میبینم.
کافر گفت:
مگر علی چه هیبتی دارد که من نتوانم سر او را از تن جدا کنم؟!
جوان گفت:
قدی دارد به اندازهی قد من، هیکلی همهیکل من.
| فضائل مولـٰا
جوان گفت: تو را با علی چه کار است؟ مرد کافر گفت: آمدهام سرش را برای عمویم ببرم چون مهر دخترش کرد
مرد کافر گفت:
خب اگر مثل تو باشد که مشکلی نیست
جوان گفت:
اول باید بتوانی مرا شکست بدهی تا علی را به تو نشان بدهم.
خب چه برای شکست علی داری؟
مرد کافر گفت:
شمشیر و تیر و کمان و سنان.
جوان گفت: پس آماده باش
مرد کافر خندهی بلندی کرد و گفت:
تو با این بیل میخواهی مرا شکست دهی؟پس آماده باش!
سپس شمشیر را از نیام کشید و از جوان پرسید: نام تو چیست؟
جوان جواب داد:
عبدالله(بندهیخدا)
و از کافر پرسید:
نام تو چیست؟
کافر گفت: فتاح، و با شمشیر به عبدالله حمله کرد.
عبدالله در یک چشم به هم زدن، کتف و بازوی جوان کافر را گرفت و به آسمان بلند کرد و به زمین زد و با خنجر خود خواست تا او را بکشد که دید از چشمهایش اشک میآید!
رو به کافر گفت:
چرا گریه میکنی؟
کافر گفت:
من عاشق دختر عمویم بودم آمده بودم تا سر علی را ببرم برای عمویم تا دخترش را به من بدهد، حالا دارم به دست تو کشته میشوم
جوان، مرد کافر را بلند کرد، گفت:
بیا این شمشیر، سر مرا برای عمویت ببر!
کافر گفت: مگر تو کی هستی؟
جوان گفت:
منم اسدالله الغالب علی بن ابیطالب، که اگر من بتوانم دل بندهای از بندگان خدا را شاد کنم، حاضرم سر من مهر دختر عمویت شود.
مرد کافر، بلند بلند زد زیر گریه و به پای مولای دو عالم افتاد و گفت من میخواهم از امروز، غلام تو شوم یا علی.
پس فتاح شد:
قنبر غلام علی بن ابیطالب
بحارالانوار ج3 ص 211 امالی شیخ صدوق
| فضائل مولـٰا
بحرانى رحمه الله در تفسير «برهان»
از امام صادق عليه السلام نقل كرده است كه
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:
يا عليّ من أحبّك ثمّ مات فقد قضى نحبه ومن أحبّك ولم يمت فهو ينتظر وما طلعت الشمس وما غربت إلّاظلّت عليه برزق وإيمان.
اى على ؛
كسى كه تو را دوست داشته باشد و با دوستى تو از دنيا برود در راه خدا شهيد گشته است
و كسى كه تو را دوست داردو هنوز مرگش فرا نرسيده باشد منتظر است [۱]،
و خورشيد طلوع و غروب نمى كند مگر اينكه بر او به رزق و ايمان سايه مى افكند. [۲]
----------
[۱]:
اشاره به فرمايش پروردگار متعال در سوره احزاب، آيه ۲۳ است: «مِنَ المُؤْمِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّه عَلَيْه فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَن يَنْتَظِر وَما بَدَّلُوا تَبْديلاً» از ميان مؤمنان مردان بزرگى هستند كه به عهد و پيمان خود با خداوند وفا كردند، بعضى از آنان (حضرت حمزه و جعفر عليهما السلام) در راه آن به درجه رفيعه شهادت رسيدند و بعضى (حضرت على عليه السلام) در انتظار شهادتند و هيچگونه عهد خود را تغيير ندادند.[۲]: تفسير برهان: ۳۰۳/۳ ح۷، به نقل از كافى: ۳۰۶/۸ ح ۴۷۵.
سَلامٌ عَلَی قَلبِ زَینبِ الصَّبور
وَلِسانُهَا الشَّکور،
سَلامٌ عَلَی مَن عَجَبَت مِن
صَبرِها مَلائِکَةُ السَماءِ
سلام بر قلب زینبِ شکیبا
و زبان سپاسگزارش،
سلام بر آن بانویی که ملائکه آسمان
از صبر او در شگفت شدند ...
8d5f6af3-b7dc-4a65-9905-80d59671c191.mp3
6.36M
•
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي وَلِيِّكَ وَ أَخِي نَبِيِّكَ وَ وَزِيرِهِ وَ حَبِيبِهِ وَ خَلِيلِهِ وَ مَوْضِعِ سِرِّهِ✨️ #سجاد_محمدی
| فضائل مولـٰا
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:
اى گروه قريش ؛
چگونه خواهيد بود هنگامى كه كافر شويد
و مرا در ميان لشكرگاهى ببينيد كه بر صورتهاى شما مى زنم.
جبرئيل نازل شد و به آن حضرت اشاره نمود
و عرض كرد:
اى محمّد ؛ بگو اگر خدا و على بن ابى طالب عليه السلام بخواهند.
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:
«إن شاء اللَّه وعليّ بن ابى طالب عليه السلام»
اگر خدا و على بن ابى طالب عليه السلام بخواهند.
----------
| بحارالانوار
بسیار نقل شده است که خداوند در معراج پیامبر (صلی الله علیه و آله) با صدای حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) که مورد علاقه رسول الله (صلی الله علیه و آله) بودند سخن گفتند.
محمد بن احمد سنانی (رضوان الله علیه) با اسنادی از ابن عباس نقل می کند:
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به على (علیه السّلام) فرمودند:
اى على تو امام مسلمانان و امير مؤمنان و قائد الغر المحجلين و پس از من حجت خدا بر همه خلق هستی. تو سيد اوصياء و وصى سيد انبيا هستی.
هدایت شده از ‹ بابحِطّة ›
و خوشا به حال کسی که بخاطر
گناهانی که مرتکب شده؛
گریه میکند و پشیمان است...🪴
#امیرالمؤمنینعلیهالسلام-
.
السَّلامُ عَلَيْكَ یَا قائم آل محمد عج
اللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ و عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، و فی کُلّ ساعَة وَلیّا و حافظاً و قائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً و تُمَتّعَهُ فیها طَویلاً.
| فضائل مولـٰا
برسى رحمه الله در كتاب «مشارق» از حذيفة بن يمان نقل كرده است كه گفت:
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم را ديدم كه دست امام حسن مجتبى عليه السلام را گرفته بود و مى فرمود:
أيّها النّاس هذا ابن عليّ فاعرفوه، والّذي نفس محمّد بيده إنّه لفي الجنّة، ومحبّه في الجنّة، ومحبّ محبّيه في الجنّة.
اى مردم!
اين فرزند علىّ بن ابى طالب است، او را بشناسيد،
سوگند به آن كسى كه جان محمّد در قبضه قدرت او است، او در بهشت است،
دوستان او و دوستان دوستانش نيز در بهشت خواهند بود.
----------
|مشارق الأنوار: ۵۳.
| فضائل مولـٰا
محمّد بن جرير طبرى رحمه الله از محمّد بن حجاره نقل مى كند كه گفت:
امام حسن مجتبى عليه السلام را ديدم در حالى كه عدّه اى آهو از كنار او مى گذشتند.
امام عليه السلام آنها را صدا زد،
همگى جواب دادند و در مقابل او حاضر شدند.
عرض كرديم: اى فرزند رسول خدا!
اينها حيوانات وحشى هستند،
معجزه اى آسمانى به ما نشان بده.
..
امام عليه السلام به آسمان نگاه كرد،
گويا درهاى آن باز شد،
نورى فرود آمد و همه خانه هاى مدينه را احاطه كرد، آنگاه خانهها شروع به لرزيدن كرد كه نزديك بود خراب شود.
عرض كرديم: اى فرزند رسول خدا!
آن را برگردان.
امام عليه السلام فرمود:
نحن الأوّلون والآخرون، ونحن الآمرون، ونحن النور، ننوّر الروحانيّين، ننوّر بنور اللَّه ونروّح برَوحه، فينا مسكنه وإلينا معدنه، الآخر منّا كالأوّل، والأوّل منّا كالآخر.
ما اوّل هستيم كه آفرينش با ما آغاز شده،
و ما آخر هستيم كه هستى با ما پايان مى پذيرد،
و ما فرمانروايانى هستيم كه امر ما را همه موجودات تكويناً اطاعت مى كنند،
ما نورى هستيم كه فرشتگان را روشنى مى بخشيم،
به نور خداوند آنها را منوّر و به بشارت الهى آنها را مسرور مى گردانيم،
جايگاه نور خداوندى در ما و معدن آن به سوى ما است. اوّل ما مانند آخر ما، و آخر ما همانند اوّل ما است [۱] . [۲]
----------
[۱]: يعنى امامانى كه قبل از ما آمده اند از نظر علم و قدرت و ساير صفات مانند آنهائى هستند كه بعد از ما مى آيند، و بالعكس. و شايد بتوان عبارت را اينگونه معنى كرد كه: ما از نظر علم و قدرت و ساير صفات در آخر عمر همانند هنگام ولادت، و نيز در هنگام ولادت علم و قدرت ما همانند آخر عمر ما است.
[۲]: نوادر المعجزات: ۱۰۳ ح ۸، دلائل الامامة: ۱۶۸ ح ۱۳، مدينة المعاجز: ۲۳۶/۴ ح ۱۹.