eitaa logo
فضایل‌امیرالمومنین‌ و بقیه‌ الله
12هزار دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
7.1هزار ویدیو
262 فایل
@admin_onlin110 پل 📣 فضیلت مولا 🌸 @fazayell_amiralmomenin_Ali 🤲اللهم احینی علی ما احییت علیه علی بن ابی طالب و امتنی علی مامات علیه علی بن ابی طالب علیه السلام. واحشرنا معه ، انّک سمیع الدّعاء🤲 👌لعن الله قاتلک ، حتی ترضی زهرا سلام الله علیها
مشاهده در ایتا
دانلود
🛑 سبب همنشینی با در بهشت 🖇 ⭕️ قال الرضا صلوات الله علیه: ✅ يا ابن شبيب إن سرك أن تسكن الغرف المبنيه في الجنه مع النبي و آله صلى الله عليه و آله فالعن قتله الحسين ... يا ابن شبيب إن سرك أن تكون معنا في الدرجات العلى من الجنان فاحزن لحزننا و افرح لفرحنا و عليك بولايتنا فلو أن رجلا تولى حجرا لحشره الله معه يوم القيامه ⭕️ امام رضا فرمودند: 🔰اى پسر شبيب اگر خواهى در غرفه‌هاى ساخته بهشت با پيغمبر ساكن شوى بر قاتلان حسين كن اى پسر شبيب اگر خواهى شهيدان با حسين را دريابى هر وقت بيادش افتادى بگو كاش با آنها بودم و بفوز عظيمى مى‌رسيدم اى پسر شبيب اگر خواهى با ما در درجات بلند بهشت باشى براى حزن ما باش و و براى ما شاد باش و ملازم ما باش و اگر مردى را دوست دارد با آن خدا روز قيامت محشورش كند. 📚الأمالی (للصدوق) ج ۱، ص ۱۲۹ 💠 طبق روایات امام رضا کردن بر قاتلان کربلا موجب همنشینی پیامبر است و ایضا اینکه گفتن ان ذکر موجود در روایت ثواب یاری را نسیب ما می کند 💠 ایضا یکی دیگر از شروط همنشینی با اهل‌بیت در بهشت این است که در شادی و غم تابع اهل‌بیت باشیم و ماه یکی از اون غم هایی هست که شیعیان باید به غم اهل‌بیت باشند. 💠 مراقب باشیم چه کسی در دل های ما هست چرا که طبق روایت امام رضا ولو به محبت یک سنگ انسان با ان میشود حالا چه بماند که انسان محبت را دل داشته باشد https://eitaa.com/fazayell_amiralmomenin_Ali
🛑 وقایع به میدان رفتن بن الحسن و کردن ایشان توسط اباعبدالله الحسین 🖇 (5) 👤 محدث کبیر بحرانی می‌نویسد: 🔰وقتی که نوبت جنگ به علیه السلام رسید، قاسم آمد و عرض کرد که عمو جان! اجازه می‌خواهم تا به جنگ این بروم! ▪️امام حسین علیه السلام فرمود: ای پسر برادرم! تو برادرم هستی و می خواهم که تو باقی بمانی تا به واسطه تو تسلی(از داغ برادر) پیدا کنم. پس حضرت، جنگ را به قاسم نداد. قاسم و ناراحت شد از اینکه چرا امام حسین علیه السلام به برادرانش اجازه جنگ را داده اما به او اجازه جنگ را نداده است و همین که با حالتی گوشه‌ای نشسته بود و سرش را روی پاهایش گذاشته بود،یادش آمد که پدرش به بازوی راستش بسته بود و به او وصیت کرده بود که هر وقت دچار اندوه و دردی شد، حرز را باز کند و بخواند و معنایش را بفهمد و هر چه که در آن نوشته شده بود به آن عمل کند. 🔻قاسم با خودش گفت سالهای زیادی گذشته برمن، ومثل این اندوه و درد تا به حال به من دچار نشده است. پس آن را باز کرد و نگاه کرد که در آن نوشته شده بود: 💠يَا وَلَدي قاسِمَ، اُوصيكَ إنّكَ إذا رَأيْتَ عَمَّكَ الْحسينَ عليه السّلامُ في كَربَلاءِ وَ قَد أَحَاطَتْ به الْأعْداءُ، فَلا تَتْرُكِ الْبِرازَ وَ الْجِهادَ لِأعْداءِ رَسولِ اللّهِ ، و لا تَبْخَلْ عليه بِروحِكَ، و كُلّما نَهاكَ عَنِ الْبِرازِ عَاوِدُهُ لِيَأذَنَ لَكَ في الْبِرازِ لِتَخُصَّ في السَّعادَةِ الْأبَديَّةِ 💔پسر جانم قاسم! تو را می کنم وقتی که دیدی عمویت حسین علیه السلام در سرزمین تنها شده و دشمنان او را احاطه کرده اند،پس جنگ در رکاب او را از دست مده و با دشمنان رسول خدا صلی الله علیه و اله، به قتال برخیز. و از فدا کردن روح و جانت برای عمویت بخل نورز و هر چه که او تو را از جنگ نهی کرد، باز سراغش برو و کن تا به تو اجازه دهد که به این وسیله سعادت ابدی را به دست آورده ای. 🔰پس قاسم بلند شد به خدمت عمو جان آمد و آن حرز و نوشته امام حسن علیه السلام را به دست عمو داد. امام حسین علیه السلام وقتی که آن نوشته را قرائت فرمود، کرد و ناله و زد و در نهایت آه سردی کشید و فرمود: 🔹ای پسر برادرم! این وصیت پدرت برای توست؛ اما پدرت وصیت دیگری به نزد من دارد و ناچارم به آن عمل کنم. 🔹پس امام حسین علیه السلام دست قاسم گرفت و به خیمه برد و عباس و عون را خبر کرد و به مادر قاسم فرمود: آیا برای قاسم جدیدی داری؟ عرضه داشت نه آقا جان! امام علیه السلام به خواهرش فرمود: صندوق را برایم بیاور. وقتی که زینب کبری علیها السلام صندوق را آورد و جلوی امام حسین علیه السلام گذاشت، حضرت آن را باز کرد و امام حسن علیه السلام را بیرون آورد و او را به تن قاسم کرده و امام حسن را بر سرش گذاشت و 👈 را گرفت که از کودکی نام او برای قاسم گذارده بودند. و او را برای قاسم خواند و دست دخترش را گرفته و در گذاشت و از خیمه بیرون آمد.👉 قاسم نگاه به دخترعمویش می‌کرد و می‌کرد تا اینکه صدای دشمنان را شنید که می‌گویند: 🔥آیا دیگر برای جنگ نیست؟! پس دست همسرش را رها کرد و خواست که از خیمه بیرون بیاید. همسرش گفت: چه در ذهنت می گذرد و چه می‌خواهی انجام دهی؟ قاسم گفت: می.خوام به ملاقات این دشمنان بروم چرا که آنها طلب مبارز می‌کنند و این من هستم که به جنگ آنها میروم. و به همسرش گفت: مرا رها کن که👈 ما باشد برای آخرت. 👉 همسرش زد و با قلبی حزین اشکهایش روی گونه‌اش جاری شد و گفت: تو میگویی عروسی‌مان باشد برای آخرت. پس من در تو را چگونه بشناسم؟ و در کدام مکان تورا ببینم؟ قاسم با دستش تکه نخی را پاره کرده و به او داد و گفت: دخترعمو! مرا به واسطه این تکه نخ بشناس و به یاد آور. پس اهل خیمه از اینکار قاسم شدیدا گریه کردند و همه فریاد و واویلا سر دادند. 📚المنتخب، ج۲ ص۳۷۲ 📚الدّمعة السّاكبة،ج ۴ ص۳۱۵ 📚أسرار الشّهادة، ص۳۰۵ 📚مدينة المعاجز، ص ۲۲۴ 📚معالي السّبطين،ج ۱ ص۴۵۷ https://eitaa.com/fazayell_amiralmomenin_Ali