زآنهمه دلبستهٔ خاطرپریش
هیچ ندیدی بهجز از رنگِ خویش...
#نیما_یوشیج
@fazel_nazarrii
میبینی چه طور راست حرف می زنم؟
محبت با دروغ مبانیت دارد.
خطِ تو، تقریراتِ تو، به من امید می بخشد.
«تو روشنی قلبِ منی، خودم را به هدر نداده ام.»
از نامههای #نیما_یوشیج به "عالیه"
@fazel_nazarrii
میخواهی چشمهایم را ببندی،
اما اشك...
اشك راهِ سرازیر شدنش را
از گوشههای چشم بلد است...
#نیما_یوشیج نامه به "عالیه"
۱۸ اردیبهشت ۱۳۰۵
@fazel_nazarrii
چرا شعلههای قلب اینقدر ممتد است؟
این آتش چرا خاکستر نمیشود؟
در نامهای از #نیما_یوشیج به "عالیه"
@fazel_nazarrii
یک چند به گیر و دار بگذشت مرا
یک چند در انتظار بگذشت مرا
باقی همه صرفِ حسرتِ روی تو شد
بنگر به چه روزگار بگذشت مرا...
#نیما_یوشیج
@fazel_nazarrii
قلبِ من قطرهٔ آبیست
که یا میخواهد به صورتِ بخار به هوا بالا رود
یا اینکه به قعرِ زمین خود را فرو برده
به هر صورت میخواهم خود را مخفی کنم...
از #نیما_یوشیج به یک "دوست" ۱۳۰۲
@fazel_nazarrii
هان ایشبِ شومِ وحشت انگیز!
تا چند زنی به جانم آتش؟
یا چشمِ مرا ز جای برکَن
یا پرده ز رویِ خود فروکش...
#نیما_یوشیج
@fazel_nazarrii