eitaa logo
کانال شهدای مورک
99 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
2.9هزار ویدیو
185 فایل
کانال شهدای مورک ادمین کانال @Mork69
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام،این جهیزیه به مبلغ۱۳۳۵۰۰۰۰تومان نیاز به سند ازدواج هم نیست اگر کسی خواست تماس بگیرد.👆👆👆👆
باران از اتاق بیرون آمد، کتابش را روی میز گذاشت، جلوی تلویزیون نشست، مشغول تماشای برنامه‌ی پاشو پاشو کوچولو شد. مبین توپش را بغل کرده بود آمد، کنترل را برداشت و کانال را عوض کرد، گفت :«مستند دایناسورها دارد» باران بغض کرد و با لب و لوچه ی آویزان گفت:« اصلا قهرم» و به اتاق رفت. غذا آماده شد مامان باران را صدا کرد و گفت:« باران بیا دخترم غذا آماده است.» باران از اتاق بیرون آمد، رویش را از مبین برگرداند و به آشپز خانه رفت. مامان غذا را کشید، بشقابی جلوی باران و بشقابی جلوی مبین گذاشت. مامان یادش رفته بود برای باران قاشق بگذارد، باران گفت:« اصلا قهرم» و به اتاقش رفت! عصربابا از راه رسید، باران دوید و خودش را توی بغل بابا انداخت. بابا اورا بوسید، باران به دستان بابا نگاه کرد، عروسکی که بابا قول داده بود را ندید. گفت:« اصلا قهرم» و به اتاقش رفت. روی تخت دراز کشید، چشمانش را بست با خودش گفت:« اصلا با همه قهرم» صدایی شنید چشمانش را باز کرد و نشست، مداد آبی اش بود گفت:« اصلا من قهرم» و رفت توی کشو! باران خواست بپرسد چرا! جوراب صورتی اش را دید که رویش را برگرداند و گفت:«اصلا قهرم» خواست بپرسد چرا! عروسکش موقرمزی را دید که گفت:« اصلا قهرم » و رفت توی کمد. باران بلند شد و گفت:« آخر چرا قهر؟خب بگویید چه شده؟» مداد آبی سرش را از کشو بیرون آورد و گفت:« چون امروز با من نقاشی ات را رنگ نکردی» جوراب صورتی نخ هایش را کج کرد و گفت: « چون دو روز است من را این گوشه انداختی!» موقرمزی از توی کمد سرک کشید و گفت:« چون امروز با من بازی نکردی» باران اخم کرد، خواست بگوید :« خب این را از اول می گفتید این که قهر ندارد» صدایی شنید :« باران جان دخترم» چشمانش را باز کرد، بابا را دید عروسکی که قول داده بود در دستش بود، باباگفت:« عروسک را در ماشین جا گذاشته بودم » باران خندید و خودش را توی بغل بابا جا کرد. 🌸🍂🍃🌸 @fdsfhjk
چهلمین روز روز از شروع چـله عاشقـي✔️ :👇 ✔️السلام‌علیك‌یا علی‌بن‌موسی‌الرضا‌المرتضی (۱مرتبه)... ✔️السلام علیك یاصاحب‌الزمان(۱مرتبه).. ✔️السلام‌علیك یافاطمة‌المعصومة(۱مرتبه) ✔️ذکر شکرالله(۸مرتبه در سجده).... ✔️ذکر استغفار(۸ مرتبه).... ✔️سوره یٓس(۱ مرتبه).... ✔️ذکر صلوات( ۸ مرتبه)... 👈شـرایطِ‌ چله:👇 🧡هنگام انجام چله تاحد امکان باوضو و روبه قبله باشیم... 💛نماز هامون اول وقت بخونیم و بهش اهمیت بدیم... 🧡غیبت کردن ممنوع.... 💛با دیگران مهربون تر باشیم... ان‌شاءالله بحق اقاامام‌زمان و امام‌رضاعلیه‌السلام وخانم معصومه سلام‌الله علیها حاجت تون ختم بخیر بشه لطفا به شرط لیاقت خادمین کانال روهم دعابفرمایید..... ....💚💫 💚💫..... @fdsfhjk
پشتِ در ایستاده ای، من انتظارت میکشم مهدی زهرا بیا، عمریست حسرت میکشم در هوای جمکرانت، حالُ روزم خوشتر است مهدی زهرا بیا، در سَر شوری مَحشَر است در دعاهای سحر، زمزمه ی نامِ تو را میخوانم مهدی زهرا بیا، من برای قدمِ مبارکت جان میفشانم 🌹تعجیل در فرج صلوات🌹 @fdsfhjk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چهاردهمین روزاز چݪھ زیاࢪت عاشوࢪا✨ به نیابـت از 🌷 و 🌷 اݪتماس دعاۍ فرج♥️🌱
هدایت شده از سخنرانی ها/حجت الاسلام غفاری
تربیت درمحیط خانواده.MP3
21.6M
حجت الاسلام والمسلمین علی صالح غفاری/موضوع:تربیت درمحیط خانواده {جلسه 278} @eslam20
نيروي هوايي ارتش جمهوری اسلامی ایران از بین جوانان(پسر) مومن، متعهد و علاقه‌مند به رزمندگی دارای روحیه انقلابی، ایثارگری و بسیجی در طیف درجه داری با شرایط ذیل همرزم می‌پذیرد: 1.صرفاً از متولدین 1379/03/17 الی آخر 1384/12/29 ثبت نام بعمل می آید. ۲.داشتن مدرك تحصيلي ديپلم در رشته های ریاضی فیزیک ، علوم تجربی ، علوم انسانی ومعارف اسلامی و فنی و حرفه ای (الکترونیک، الکتروتکنیک، مکاترونیک و متالوژی) با حداقل معدل کل 14 و حداقل معدل کتبی10 ۳.بسیجیان فعال نیز از اولویت استخدام برخوردار می باشند. داوطلبان لازم است با همراه داشتن اصل و روگرفت مدارک از 1400/03/17 الی 1400/04/29 در ایام هفته از ساعت (8:00 الي 13:00) و دوشنبه‌ها و پنج‌شنبه‌ها ساعت (8:00 الی 11:00) به آدرس ذیل مراجعه نمایند: مشهد: انتهاي خيابان فداییان اسلام (نخريسي)–روبروی دفتر مرکزی مترو _دفتر استخدام منطقه پدافند هوايي شمال شرق – جنب بانك سپه و فروشگاه اتکا – تلفن : 05133442828 توضیحات و شرایط تکمیلی: 🌐https://www.aja.ir/portal/home/?NEWS/17557/53102/1958055/ @fdsfhjk
🔴 اگر این تصویر برای ایران بود ❌ چه استعاره‌هایی از مرکز نکبت بودن و نفرین شده بودن و گودال مرگ بودن کشور سروده نمی‌شد، سرباز خبرنگارهای ملکه چه التماس‌ها که نمی‌کردند برای دخالت «جوامع بین‌المللی»، مزدورهای سعودی اینترنشنال چه یقه‌ها که پاره نمی‌کردن. 👤 Zahra Shafei 🇮🇷 🔮کانال مرجع گفتمان 🤦‍♂ @fdsfhjk
روایتی واقعی ⭕ *هنوز جای تاوَل‌ها روی مچ دستم باقیست*❗ 🛑خاطره‌ای عجیب از راویِ کتاب سه دقیقه در قیامت ✔️(این خاطره، در ویرایشِ جدید به کتاب اضافه شده است) 📗كتاب سه دقيقه در قيامت، چاپ و با ياري خدا، با اقبال مردم روبرو شد. استقبال مردم از اين كتاب خيلي خوب بود و افراد بسياري خبر مي‌دادند كه اين كتاب تأثير فراواني روي آنها داشته . ✍️ *اصل داستان* يك روز صبح، طبق روال هميشه از مسير بزرگراه به سوي محل كار مي‌رفتم . يك خانم خيلي بدحجاب كنار بزرگراه ايستاده و منتظر تاكسي بود. از دور او را ديدم كه دست تكان مي‌داد، بزرگراه خلوت و هوا مساعد نبود، براي همين توقف كردم و اين خانم سوار شد. ✴️بي‌مقدمه سلام كرد و گفت: مي‌خواهم بروم بيمارستان ... من پزشك بيمارستان هستم. امروز صبح ماشينم روشن نشد. شما مسيرتان كجاست؟ گفتم: محل كار من نزديك همان بيمارستان است. شما را مي‌رسانم. آن روز تعدادي كتاب سه دقيقه در قيامت روي صندلي عقب بود. اين خانم يكي از كتاب‌ها را برداشت و مشغول خواندن شد. بعد گفت: ببخشيد اجازه نگرفتم، مي‌تونم اين كتاب را بخوانم؟ گفتم: كتاب را برداريد. هديه براي شماست. به شرطي كه بخوانيد. تشكر كرد و دقايقي بعد، در مقابل درب بيمارستان توقف كردم . خيلي تشكر كرد و پياده شد . ✴️من هم همينطور مراقب اطراف بودم كه همكاران من، مرا در اين وضعيت نبينند! كافي بود اين خانم را با اين تيپ و قيافه در ماشين من ببينند و ... چند ماه گذشت و من هم اين ماجرا را فراموش كردم. تا اينكه يك روز عصر، وقتي ساعت كاري تمام شد، طبق روال هميشه، سوار ماشين شدم و از درب اصلي اداره بيرون آمدم . ✳️همين كه خواستم وارد خيابان اصلي شوم، ديدم يك خانم چادري از پياده‌رو وارد خيابان شد و دست تكان داد! توقف كردم. ايشان را نشناختم، ولي ظاهرا او خوب مرا مي‌شناخت! شيشه را پايين كشيدم. جلوتر آمد و سلام كرد وگفت: مرا شناختيد؟ خانم جواني بود. سرم را پايين گرفتم وگفتم: شرمنده، خير. گفت: خانم دكتري هستم كه چند ماه پيش، يك روز صبح لطف كرديد و مرا به بيمارستان رسانديد. چند دقيقه‌اي با شما كار دارم. گفتم: بله، حال شما خوبه؟ رسم ادب نبود، از طرفي شايد خيلي هم خوب نبود كه يك خانم غريبه، آن هم در جلوي اداره وارد ماشين شود . ✴️ماشين را پارك كردم و پياده شدم و در كنار پياده‌رو، در حالي كه سرم پايين بود به سخنانش گوش كردم. گفت: اول از همه بايد سؤال كنم كه شما راوي كتاب سه دقيقه هستيد؟ همان كتابي كه آن روز به من هديه داديد؟ درسته؟ مي‌خواستم جواب ندهم، ولي خيلي اصرار كرد . گفتم: بله بفرماييد، در خدمتم. ✳️گفت: خدا رو شكر، خيلي جستجو كردم. از مطالب كتاب و از مسيري كه آن روز آمديد، حدس زدم كه شما اينجا كار مي‌كنيد. از همکارانتان پيگيري کردم، الان هم يكي دو ساعته توي خيابان ايستاده و منتظر شما هستم. گفتم: با من چه كار داريد؟ گفت: اين كتاب، روال زندگي‌ام را به هم ريخت. خيلي مرا در موضوع معاد به فكر فرو برد. اين‌كه يك روزي اين دوران جواني من هم تمام خواهد شد و من هم پير مي‌شوم و خواهم رفت. جواب خداوند را چه بدهم؟! درسته که مسائل ديني رو رعايت نمي‌كردم، اما در يك خانواده معتقد بزرگ شده‌ام . يك هفته بعد از خواندن اين كتاب، خيلي در تنهايي خودم فكر كردم. تصميم جدي گرفتم كه توبه كامل كنم . ❇️من نمي‌توانم گناهانم را بگويم، اما واقعاً تصميم گرفتم كه تمام كارهاي گذشته‌ام را ترك كنم. درست همان روز كه تصميم گرفتم ،تصادف وحشتناكي صورت گرفت و من مرگ را به چشم خود ديدم! من كاملاً مشاهده كردم كه روح از بدنم خارج شد، اما مثل شما، ملك‌الموت مهربان و بهشت و زيبايي‌ها را نديدم! ✴️دو ملك مرا گرفتند تا به سوي عذاب ببرند، هيچ‌كس با من مهربان نبود. من آتش را ديدم. حتي دستبندي به من زدند كه شعله‌ور بود. اما يك‌باره داد زدم: من كه امروز توبه كردم. من واقعاً نيت كردم كه كارهاي گذشته را تكرار نكنم. ✴️يكي از دو مأموري كه در كنارم بود گفت: بله، از شما قبول مي‌كنيم، شما واقعاً توبه كردي و خدا توبه‌پذير است. تمام كارهاي زشت شما پاك شده، اما حق‌الناس را چه مي‌كني؟ گفتم: من با تمام بدي‌ها خيلي مراقب بودم كه حق كسي را در زندگي‌ام وارد نكنم . حتي در محل كار، بيشتر مي‌ماندم تا مشكلي نباشد. تمام بيماران از من راضي هستند و... ❇️آن فرشته گفت: بله، درست مي‌گويي، اما هزار و صد نفر از مردان هستند كه به آنها در زمينه حق‌الناس بدهكار هستي! ادامه دارد.... 🍃🌹@ @fdsfhjk