به نام خدا
افق
توپ پلاستیکی را با سر گرفتم.
کلاهم با توپ روی زمین افتاد. آن را برداشته بر سر گذاشتم. با نوک پنجهی پا توپ را نگه داشتم. دوباره محکم شوت کردم. توپ از کنار پای سعید داخل دروازه رفت. به کنار آجر دروازه خورد با سرعت به ته کوچه رفت. بچهها با دست اشاره کردند خودت توپ را بیاور. دنبالش دویدم. توپ از زیر لاستیک ماشین عبور کرد. از طرف دیگر در آمد. چشمم به آرم ماشین افتاد.
ماشین سپاه؟... در خانهی ما؟...
بدون توجه به توپ، که توی جوی آب کنار کوچه افتاد.
آرام به سمت خانه قدم برداشتم، دم در حیاطمان را صبح با کمک مادر شسته بودیم، هنوز خیس بود. قرار بود مادربزرگم که خانهشان ته کوچه بود، ناهار مهمان ما باشد.
مرد از ماشین پیاده شد. زنگ خانهمان را زد. نفسم بند آمد. ایستادم.
بچهها کنارم آمدند. آب دهانم را به زور قورت دادم. سعید بازوی مرا گرفت، به جلو هل داد. گفت:
«بیا ببینیم برای چه آمدهاند؟»
دم در خانه رسیدیم. مادر بیرون آمد. مادر بزرگ هم، از راه رسید. با دیدن ماشین سپاه زنبیل قرمز از دستش افتاد، کاموای بافتنی روی آسفالت قل خورد.
مرد بعد از سلام، از مادرم پرسید:
«پسر شما جبهه است؟»
مادر خیلی ترسیده بود. نگاهی به ماشین کرد گفت:
«نه پسر من جبهه نیست!»
مرد دستی به موهایش کشید و گفت:
«حاج خانم مگر اسم پسر شما امیر محمدی نیست؟»
مادر از در حیاط فاصله گرفت. به طرف مادربزرگ رفت کنار او ایستاد و گفت:
«نه پسر من اندیمشک رفتند، جبهه نیست!»
مادربزرگم کمی جلو رفت و پرسید:
«آقا! راستش را بگویید!...»
مرد سرش را پایین انداخت و گفت: «نترسید! مادر ما میخواهیم شما را برای مراسم دعوت کنیم!»
برگهای را به مادر داد و رفت. کاموا را برداشتم در زنبیل انداختم. کنار مادر بزرگ ایستادم پرسیدم: «همین مرد خبر شهادت پدر را آورده بود؟»
با اشاره دستش به داخل حیاط رفتیم مادر بزرگ روی پله نشست و گفت:
«نه! نمیدانم شاید ماشین همین بود.»
مادرم که به دیوار حیاط تکیه داده بود. آمد روبروی ما ایستاد گفت:
«سریع آماده شوید برویم.»
به خانه رفتیم. آماده شدیم با مادربزرگ و مادرم پیاده به آدرسی که داده بودند، رفتیم. نزدیک بود ده دقیقه راه بود. ولی ما بعد از یک ربع رسیدیم. هر سه وارد ساختمان بزرگ شدیم. مردی جلو آمد. گفت:
«هوا سرد است داخل سالن بروید.»
به داخل سالن تاریک رفتیم. دقیقههای آخر فیلم بود. وقتی فیلم تمام شد. مردم از سالن بیرون رفتند. ما روی صندلی کنار هم نشستیم. فیلم افق شروع شد. خیلی قشنگ بود. از همه با شیرینی پذیرایی کردند. مادر بزرگ اشک گوشهی چشمش را با چادر پاک کرد و گفت: «اینها همه شهید شدند. حالا ببین! ما را به اینجا آوردند خبر شهادت بدهند!»
فیلم تمام شد. به خانه برگشتیم. مردی با لباس سپاه دم در حیاط روی زمين نشسته بود. جلو رفتم. سرش را بلند کرد. برادرم بود.
#داستانک
#بهار
🌸🍂🍃🌸
@fdsfhjk
✍ تدابیری برای ورود به بهار
🌸 فصل طبی #بهار
🌱 زمانیکه پوشش و لباس مردم کمتر بشه و گلها شکوفه بزنن و آب و هوا ملایم بشه و پرندهها آواز بخونن..، یعنی بهار شده
⬅️ فصلی که مقوی قوا و قوهی مدبرهی بدن هست، برای خاصتاً خشک مزاجان سرد بهترین فصل هستش
✅ فصل خونسازی
📌 مطلبی که در این امر مهمه اینکه:
فضولات انباشته شدهی بدن در زمستان قصد خروج دارن و به صورت امراض مختلف خودشونو بروز میدن
🔸 آلرژی یک نوع برون ریزی است و علاج آن پاکسازی با روش هایی مثل حجامت است
https://eitaa.com/fdsfhjk
🌸﷽🌸
#بهار_حجامت
اما فصل #بهار و آن انرژی روزگار است،
اولین ماه آن #آذار 31 روز است.
(23اسفند تا 24فروردین)
🔹در این ماه شب و روزش #شادی آور است.
🔸 زمین نرم می شود.
🔹 غلبه #بلغم از بین می رود.
🔸 #خون به هیجان می آید.
🔹 مصرف غذای #لطیف و گوشتها و #تخم_مرغ نیمبِرشت مفید است.
🔸 #شربت_رضوی را که با آب رقیق شده باشد بنوشید.
🔴از خوردن #پیاز و #سیر و #ترشی پرهیز شود.
🔸نوشیدن شربتهای #مُسْهِل مفید است.
📚 #رساله_ذهبیه
(#شربت_مسهل مانند: انواع #سکنجبین ، #ترنجبین ، شربت زبیب رضوی، شربت تخم شربتی+ #اسفرزه+ #خاکشیر، سنا+گلسرخ و همچنین شیر+ #شکرسرخ و ...)
خوردن سبزی #آلاله_شنگ( #شنگ) که در ایام #نوروز رویش دارد نیز مفید است.
❤️ همچنین توصیه به #حجامت و #فصد می باشد ، البته حجامت در ده روز اول ماه آذار(23 اسفند تا سوم فروردین) همانند خانه تکانی سالانه منزل ، برای عموم بسیار توصیه شده است. در ماه رمضان و روزهداری، حجامت ساعتی بعد از افطار انجام شود.
✍ #سیدرضا_صالحی
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯