#یک_قصه_یک_حدیث
#قصه_کودکانه
🌼کمربند
نیهات پسر بسیار فضولی بود. او عادت داشت برادران خود را اذیت کند. او همواره در حال دعوا بود و خیلی هم بی ادب بود. رفتار او مادرش را بسیار ناراحت میکرد. مادرش همیشه او را راهنمایی میکرد:
"عزیزم، احساسات دیگران را جریحه دار نکن. به مردم چیزهای بی ادبانه نگو."
اما نیهات هیچ گاه نمی پذیرفت که کاری که انجام داده غلط بوده است. او میگفت:
"مشکل از من نیست. من کار اشتباهی انجام نداده ام. آنها مرا عصبانی میکنند و این باعث میشود که من این طوری با آنها برخورد کنم. "
یک روز مادرش به نیهات گفت که اگر تا بعدازظهر با کسی دعوا نکند برایش کمربندی را که او درمغازه دیده است را خواهد خرید. نیهات واقعا آن کمربند را میخواست.
برادرانش این قول مادر را شنیدند و سعی کردند تا با نیهات بحثی را به وجود آورند. اما آنها نتوانستند نیهات را عصبانی کنند. نیهات برای یک بار تصمیم گرفته بود که خودش را کنترل کند.
بعدازظهر مادرش او را صدا کرد:
می بینم که میتوانی خودت را برای یک کمربند کنترل کنی. تو باید این کار را برای خدا نیز انجام دهی و این چیزی است که خداوند نه فقط برای چیزهای سادهی مادی بلکه برای همهی کارها دستور داده است. "
ای کاش کسی فقط به نیهات حدیثی که در ادامه آمده است را گفته بود:
🍃"من ضمانت میکنم که هرکسی که از دعوا هنگام برانگیخته شدن خودداری کند، خانه ای در بهشت به او داده خواهد شد. "
من ترک المرا و هو محق بنی له فی وسط الجنه
🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸
@fdsfhjk