eitaa logo
فکر روشن
137 دنبال‌کننده
912 عکس
734 ویدیو
4 فایل
در دنیایی که رسانه حکمرانی میکند به یک فکر روشن برای تشخیص حرف درست از دروغ و تحریف نیاز داریم استفاده از مطالب کانال آزاد است @fekree_roshan
مشاهده در ایتا
دانلود
من شهادت میدهم پدرم در طول عمر یک گندم حرام وارد زندگی اش نکرد عضو شوید👈 @fekree_roshan
دختر جوانی با سر برهنه و موهای کاملا بلند در پیاده رو در حال حرکت بود، که در آن روزها یک امر طبیعی بود در پیاده رو یک پاسبان شهربانی به او جسارتی کرد این عمل زشت او در روز عاشورا برآشفته ام کرد، بدون توجه به عواقب آن تصمیم به برخورد با او گرفتم پاسبان شهربانی به سمت دوستش رفت که پاسبان راهنمایی بود و در چهار راه که جنبِ شهربانی مستقر بود به سرعت با دوستم از پله های هتل پایین آمدم، آنقدر عصبانی بودم که عواقب این حمله برایم هیچ اهمیتی نداشت دو پلیس مشغول گفتگو با هم شدند ، برق آسا به آنها رسیدم با چند ضربه کاراته او را نقش بر زمین کردم ، خون از بینی هایش فَوَران زد پلیس راهنمایی سوت زد ، چون نزدیک شهربانی بود دو پاسبان به سمت ما دویدند، با همان سرعت فرار کردم و به ساختمان هتل پناه بردم ، زیر یکی از تخت ها دراز کشیدم تعداد زیادی پاسبان به هتل هجوم آوردند ، قریب دو ساعت همه جا را گشتند اما نتوانستند مرا پیدا کنند. بعد از هتل خارج شدم و به سمت خانه مان حرکت کردم ، زدنِ پاسبان شهربانی مغرورم کرده بود حالا دیگر «از چیزی نمی ترسیدم» خاطره ای از «شهید سلیمانی» عضو شوید👈 @fekree_roshan
اگر حاج قاسم نبود ... تخت جمشید - فارس عضو شوید👈 @fekree_roshan
اگر حاج قاسم نبود ... میدان امیر چخماق - یزد عضو شوید👈 @fekree_roshan
اگر حاج قاسم نبود ... سی و سه پل - اصفهان عضو شوید👈 @fekree_roshan
اگر حاج قاسم نبود ... پل سفید - خوزستان عضو شوید👈 @fekree_roshan
اگر حاج قاسم نبود ... بازار سرپوشیده - مرکزی عضو شوید👈 @fekree_roshan
اگر حاج قاسم نبود ... کوه دنا - کهکیلویه و بویراحمد عضو شوید👈 @fekree_roshan
خاطره ای از دورانِ سختِ کودکی شهید سلیمانی : «تازه دادنِ بیسکویت به دانش آموزها باب شده بود و کارتن های بیسکویت را که خالی می کردند ، بوی بیسکویت گرجی حالی به ما می داد که از سینه ما شیرین تر ، وقتی زنگ تفریح مدیر بیسکویت ها را توزیع می کرد چه صفایی داشت «اولین بار» بود بیسکویت می خوردم ، هنوز شیرینیِ طعم آن را در کام خود دارم ... هوا کاملا تاریک شده بود ، به سمت پَلاس هایمان حرکت کردیم ، در تاریکی شب، کفش های لاستیکی مان که پاره بود و تا حالا ۴ بار با انبُرِ داغ آن را پینه کرده بودم ، در حال لَق زدن در پایم بود همه سرانگشتان پایم به دلیل برخورد با سنگ شکسته و خونی بود ، روزی نبود که خار در پایمان نرود ، روزها کارمان در آوردن خارها با سوزن بود از جوراب هم اصلا خبری نبود سالی دو کفش پلاستیکی داشتیم که با پاچینیِ کتیرا یا گردو، خودمان می خریدیم پیراهن هایمان هم «بشور و بپوش» بود که خاله کبری می دوخت ، یا ایران زن کرامت هوا خنکِ خنک شده بود و کمی سردی را در بدن نحیفِ خودم ، در حالی که «تنها یک پیراهن» مُندرس تنم بود ، حس می کردم ، دره تاریکِ تاریک بود و ما سه بچه ده یازده ساله صدای آوازمان دره را پر کرده بود ، صدای کُردی من از همه بهتر بود ...» برگرفته از کتاب «از چیزی نمی ترسیدم» عضو شوید👈 @fekree_roshan
سید_رضا_نریمانی_در_رثای_شهید_قاسم.mp3
5.14M
نمیشه باورم ... سید رضا نریمانی عضو شوید👈 @fekree_roshan
9.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فرودگاه بغداد محل شهادت حاج قاسم سلیمانی و یارانش عضو شوید👈 @fekree_roshan
سی سال است که نخوابیده ام ... خیلی خسته ام سی سال است که نخوابیده ام اما دیگر نمی خواهم بخوابم من در چشمان خود «نمک» می ریزم که پلک هایم جرأت بر هم آمدن نداشته باشد تا نکند در غفلت من «آن طفل بی پناه را سر ببرند» ... شهید قاسم سلیمانی عضو شوید👈 @fekree_roshan