eitaa logo
فرشتگان سرزمین من تهران
1.7هزار دنبال‌کننده
625 عکس
422 ویدیو
28 فایل
﷽ °ما اینجاییم تا حس خوب #ریحانگی را باشما به اشتراک بزاریم 🌱☺️° °زیر نظر کانال دختران چادری 🧕🏻✨:‌ ° @clad_girls ° جهت ثبت نام و ارتباط با پویش تهران💕😍: ° @fereshtegane_tehrann °حرفتو ناشناس بزن 📜👇🏻° https://6w9.ir/Harf_9481316
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊|کمی از تو میگویند... فائزه خیلی خدمت میکرد! یعنی هرجا که میرفت توی دوره ها همیشه خادم میشد و خیلی دوست داشت، دوره هارو شرکت کنه. خیلی دوست داشت، یه جایی باشه که تاثیر گذار باشه. و بخاطر همین خیلی خیلیی فعال بود و اینو تو خیلیا مخصوصا تو سن ماها زیاد شاید نباشه! 📜|نقل از رفیق شهیده ⤹ 𝒇𝒆𝒓𝒆𝒔𝒉𝒕𝒆𝒈𝒂𝒏_𝒕𝒆𝒉𝒓𝒂𝒏♡
🙂❤️‍🩹|اینبار کمی دردناک است این حرف هارا بگویم... فائزه جان راستی، کجا رفتی دختر؟!؟ هنوز امتحانات ترم ۵ را ندادی که !!! خدای نکرده درس ها را نیفتی ... این ترم هم مثل ترم ۳ سال گذشته، ارائه ها را گذاشتی اول ترم که آخر ترم با راهیان مقاومت تداخلی ایجاد نکند ؟؟ استاد های این ترم چطور بودن؟ این ترم حسی نزدیک به معلم بودن را با کارورزی در مدارس لمس میکردی .... خانم معلم، تدریس شهادت، اینقدر عینی لازم نبود. الگوی تدریس ایفای نقش را انتخاب کردی اما طرح درس اینبارت مورد رضایت استاد ها و خانواده ات نیست دختر .... فائره جان، درست است نمیشناسمت ، تا کنون یکبار هم ندیدمت ، اما باز هم دلم از غم نبودنت، میسوزد .... نمیدانم چرا ، شاید تو شهیده ترین شهیدی هستی که میتوانم خودم را جای او بگذارم. منی که امسال لیاقت حضور نداشتم اما باز هم دلم قرار ندارد .... شهادتت مبارک خانم معلم ماندگار .... 📸|برگه امتحانی شهیده ⤹ 𝒇𝒆𝒓𝒆𝒔𝒉𝒕𝒆𝒈𝒂𝒏_𝒕𝒆𝒉𝒓𝒂𝒏♡
❤️‍🩹|کمی از تو بگویم... یکی از خصوصیات خوب فائزه این بود که:«هیچوقت دروغ نمیگفت!» یعنی حتی اگه به ضررش هم میشد باز حرفشو میزد که اره من این کارو کردم. ولی هیچوت دروغ نمیگفت حالا بندازه گردن کسی! 📜|نقل از مادر شهیده ⤹ 𝒇𝒆𝒓𝒆𝒔𝒉𝒕𝒆𝒈𝒂𝒏_𝒕𝒆𝒉𝒓𝒂𝒏♡
🕊|اینبار کمی شاگردانت از تو میگویند.... بعد از اینکه برای ما فیلم پخش کردند در مورد هویت حرف زدند. ما خسته شدیم و به نظرمون حوصله سرور اومد ولی یه خرده که گوش گردیم دیدیم واقعا حرف هاشون خیلی قشنگههه.❤️ ایشون گفتن قدر هویت خودتون رو بدونید! هویت یعنی چیزی که شماها دارید اما شاید بچه ای که همسن شماعه نداشته باشه راجب افغانستانی هاهم گفتن البته ما به نظرمون دلشون برای اونا یه خرده می‌سوخت گفتن که اونا که تو کشور ما هویت ندارن حق خیییلی از کارا رو هم ندارن! حق مثلا خرید کتاب و... و حتی خیلی براشون سخته که تو کشور غریب هستن چون تو کشور خودشون جنگ هست و... . 📜|نقل از شاگرد شهیده ⤹ 𝒇𝒆𝒓𝒆𝒔𝒉𝒕𝒆𝒈𝒂𝒏_𝒕𝒆𝒉𝒓𝒂𝒏♡
(تو بگو یه ذره این بچه تکبر نداشت) تو مدرسه همیشه رو سکو ها به عنوان مجری بود و تو تئاتر و سرود فعالیت داشت . تو تئاتر نقش فرشته رو بازی می‌کرد غافل از اینکه داره نقش خودشو بازی میکنه. تو تئاتر بازیگر برتر شده بودم و بقیه میگفتن چطوری با سنش و اینکه نقش اول نبوده برتر شده .فائزه متوجه حرف ها شد ،اومد پیشم بغلم کرد و گفت :موفقیت که کوچیک و بزرگ نداره کارت از بقیه ماها بهتر بوده که برنده شدی. تو بگو یه ذره این بچه تکبر نداشت 📜|نقل از دوست شهیده ⤹ 𝒇𝒆𝒓𝒆𝒔𝒉𝒕𝒆𝒈𝒂𝒏_𝒕𝒆𝒉𝒓𝒂𝒏♡
شیطنت.... هم سفر هم بودیم به مقصد خرمشهر شیطنت های بچگانه مان بالا گرفت و ده نفری در آن دو تخت بالای کوپه نشستیم. گرم صحبت شدیم هر کسی راجب خودش چیزی گفت .من گفتم آدم سخت گریه کنی هستم یعنی اگر بغض خفه ام کند هم،در حضور کسی اشک نمیریزم، حالا هم مثل آن زمان ها هستم البته به استثنای دیشب آمده ام تخت بالای کوپه به بهانه ی سردرد و خواب سرم را روی بالشت گذاشته ام و اشک میریزم 📜|به نقل ازهمکلاسی شهیده در کلاس نویسندگی ⤹ 𝒇𝒆𝒓𝒆𝒔𝒉𝒕𝒆𝒈𝒂𝒏_𝒕𝒆𝒉𝒓𝒂𝒏♡
🕊|خستگی ناپذیری هفته ای دوباربه مرکز پژوهش های مجلس میرفت، اونجا مشغول بود و وقتش را پر کرده بود یک بار ازش پرسیدم خاله پس کی وقت میکنی درست را بخوانی؟ گفت خاله شب ها درس میخوانم همیشه یادمه میگفت خاله کی جمعه ها میشود که من یک دل سیر بخوابم. فکر های بزرگی داشت بیست سال اش بود ولی تفکرش اندازه تفکر یه خانم سی ساله بود البته ناگفته نماند این کار ها و فعالیت هارا انجام میداد اما تفریح و خوشگذرانی هم میکردند و آدم شادی هم بود اینطوری نبود که مثلا آدم خشکی باشد خیلی اهل بگوبخند و شاد بود 📜|نقل از خاله شهیده ⤹ 𝒇𝒆𝒓𝒆𝒔𝒉𝒕𝒆𝒈𝒂𝒏_𝒕𝒆𝒉𝒓𝒂𝒏♡
🕊|خالصانه برای خدا..📿 اصلا تقلب نمیکرد.من چندین بار سعی کردم راضیش کنم تا در امتحانات تقلب کنیم اما شهیده میگفت من اگر امتحانم را قبول نشوم سنگین تر است تا با تقلب نمره بگیرم! 📜|نقل از دوست شهیده ⤹ 𝒇𝒆𝒓𝒆𝒔𝒉𝒕𝒆𝒈𝒂𝒏_𝒕𝒆𝒉𝒓𝒂𝒏♡
🕊|برویم تا بدانند ما هنوز هستیم👋 دقیقا یادم نمیاد از کی با هم دوست شدیم ،امااز یه زمانی به بعد به خودم اومدم و دیدم بافائزه و ریحانه خیلی صمیمی شده ام. حتی با هم برنامه ریخته بودیم که خانه هم برویم و شب بخوابیم قرار بود اول هم از خانه فائزه شروع شود که صبح روز بعدش وسایلشان را جمع کنیم و برویم کنار دریاچه چیتگر ،فائزه میگفت لب دریاچه معمولا چادری ها نیستند و اتفاقا ما باید بریم تا مارا ببیند و بدانند ما هنوز هستیم و تعجب نکنند چون اتفاقا ماهم اهل تفریح و خوشگذرانی هستیم🌌 فائزه اصلا دورو و ریاکار نبود اینطور نبود جلوی من یک جور رفتارکند اما اون شکلی نباشد یا بعدا پشت سرت حرف بزند هر مشکلی بود با خودت صحبت میکرد و آن را حل میکرد🤝 📜|نقل از دوست شهیده ⤹ 𝒇𝒆𝒓𝒆𝒔𝒉𝒕𝒆𝒈𝒂𝒏_𝒕𝒆𝒉𝒓𝒂𝒏♡
🕊|برنامه ریزی📝 شهیده کارهای روزمره خودش را جدی میگرفت و با برنامه ریزی پیش میرفت ،ودر تقویمش میدیدم که قشنگ برنامه ریزی کرده بود که از کرمان بیاد چی کارا بکند یعنی کلا توی تقویمش برنامه ریزی میکرد و کارهایش را مینوشت که فراموش نکند و برای آینده خودش برنامه های زیادی داشت که همه رو جلو جلو پیش میرفت تا به اهدافش برسد 📜|نقل از دوست شهیده ⤹ 𝒇𝒆𝒓𝒆𝒔𝒉𝒕𝒆𝒈𝒂𝒏_𝒕𝒆𝒉𝒓𝒂𝒏♡
🕊|همه جانبه✏️📖 شهیده در همه چیز سر رشته داشت من هر وقت سوالی برایم پیش می آمد یا در مسائل مختلف دچار سردرگمی می شدم پیش فائزه میرفتم و از او میپرسیدم معمولا جواب سوال ها را میدانستم اما اگر هم نمیدانست یا شک داشت خیلی راحت بیان میکرد و میگفت حتما میپرسم بعدا بهت جواب میدم آنقدر با دلیل و سند و مدرک پاسخ میداد که دوست داشتی همه سوالاتت رو از او بپرسی... 📜|نقل از دوست شهیده ⤹ 𝒇𝒆𝒓𝒆𝒔𝒉𝒕𝒆𝒈𝒂𝒏_𝒕𝒆𝒉𝒓𝒂𝒏♡
آبجی فائزه ³ماه مونده تا یکسال بشه که به روز وصال نزدیک بشیم:) معنی این دلتنگ یک سال رو بریم‌از کی‌بپرسیم مادرت خواهرت پدرت رفقایت رفیق های که کم مونده یکسال بگذره ولی داغ تو هر روز برایش هان سنگین تر و دلتنگ ای هایشان طولانی تر میشود:)💔 📜|نقل از بچه‌ها پویش ⤹ 𝒇𝒆𝒓𝒆𝒔𝒉𝒕𝒆𝒈𝒂𝒏_𝒕𝒆𝒉𝒓𝒂𝒏♡
🌱|کمی از ارتباط خواهری که بعد از شهادتت براب خیلیا شروع شد میگویند... یه روز آبجی فائزه خواهرت بودی ولی حالا خیلی ها تو رو آبجی فائزه خودشون میدونن حتی من . و تو هم که رسم خواهری رو خوب بلدی‌. حالا خیلی ها بخشی از قلبشون رو به تو اختصاص دادن و میخوان مثل تو بشن تو شدی الگوشون ،رفیق شهیدشون،آبجی فائزه شون . حالا آبجی هوای ما ها رو داشته باش ما تو یه قفسی گیر کردیم که خیلیا میخوان توش باشن اما ماها هر لحظه که میگذره حالمون بدتره و نامه اعمالمون سیاه تر .تو با قلب سفیدت یه نوری به سمت ما بفرست . 📜|نقل از بچه‌ها پویش ⤹ 𝒇𝒆𝒓𝒆𝒔𝒉𝒕𝒆𝒈𝒂𝒏_𝒕𝒆𝒉𝒓𝒂𝒏♡
🎥|میگویند اهل فیلم و سریال بودی... فائزه چون معمولا چند تا کتاب رو با هم شروع میکرد و سرش شلوغ بود، کتاب های متفرقه را ترجیح میداد وقتی چند نفر تعریف کردند و پیشنهاد کردند بخواند تا کتاب مفید بخواند خیلی اهل فیلم و سریال بود و سینما را خیلی دوست داشت ولی اینطور نبود که فیلم و سریال صرفا ببیند 📝با هم تحلیل میکردیم و اکر ارزش دیدن داشت به هم معرفی میکردیم معمولا فیلم و سریال های ایرانی میدید و خارجی دوست نداشت همه فیلم های نمایش خانگی را دیده بود🎥 📜|نقل از دوست شهیده ⤹ 𝒇𝒆𝒓𝒆𝒔𝒉𝒕𝒆𝒈𝒂𝒏_𝒕𝒆𝒉𝒓𝒂𝒏♡
من برای فرشتگان شهید روز میلاد حضرت خورشید چه بگویم برای فائزه ها؟ چه بنویسم برای خواننده ها؟ من بهمن ماه ۱۴۰۲ که در کرمان ۱ ماه از زنده تر شدنت گذشته بود داخل کانالی که عاشقانت برای شما زده بودند با شما آشنا شدم و هیچوقت فکر نمیکردم که شما دنیای من بشی🥲 البته نگو کرمان بگو کربلا! آبجی فائزه من اگه بخوام صحبت کنم حرف زیاده... فقط میتونم بگم میدونم که نگام میکنی و هوامو داری و خیلی خوشحالم از این بابت که شناختمت🌸 میخواستی معلم بشوی تا به ما دهه نودی ها و کودکان درس بدهی اما حالا که شهید شدی الگوی ما هستی و شده ای معلم اصلی من که درس شهادت را به من می آموزی👩‍🏫 همیشه حسرت میخورم که کاش از قبل شهادت میشناختمت آبجی فائزه نزدیک ۹ ماه از دوستیمون میگذره و من به هیچ عنوان زمانی که کانال مختص به شما رو چک میکردم فکرش را نمیکردم که ۹ ماه بعد جوری عاشق همان عکس ها بشوم که خدا میداند و دلتنگ رفیقم❤️ حرفام زیاده بخوام بنویسم رمان میشه... من به نیابت از شما در بینهایت شرکت کردم خانم معلم♾️ و میخوام در پویش فرشتگان سرزمین من ادامه دهنده راه شما باشم🌸 لطفا دست خواهرت کوچکترت رو بگیر قدش نمیرسه دست خدارو بگیره🥹 فائزه جان من از وقتی با شما آشنا شدم گناه رو گذاشتم کنار... شما شدی همه ی دنیام... شما اصلی ترین رفیق من هستی خواهرم و میتونم بگم شمارو بیشتر از خودم دوست دارم دلتنگتم آبجی جان میشه دست منو هم بگیری؟ خیلی خستم؛ خسته ز دنیا :) هروقت از زندگی نا امید میشم پادکست با صدای شمارو گوش می‌کنم و غرق در آرامش میشم؛ خیلی خوبه که باهام حرف میزنی🫂 شما الگوی منی و من هم میخوام معلم بشم و ادامه دهنده راه شما🪴 امیدوارم توفیق اینکه راه شمارو ادامه بدم رو داشته باشم🇮🇷 به امید دیدار🤚 برام دعا کن خواهری دعای خواهر در حق خواهرش مستجاب میشه🤲 دعای درست شدن کارام... دعای شهادت... 📜|نقل از رفقا پویشی ⤹ 𝒇𝒆𝒓𝒆𝒔𝒉𝒕𝒆𝒈𝒂𝒏_𝒕𝒆𝒉𝒓𝒂𝒏♡
"خاطره شماره سه" من برای فرشتگان شهید روز میلاد حضرت خورشید چه بگویم برای فائزه ها؟ چه بنویسم برای خواننده ها؟ من بهمن ماه ۱۴۰۲ که در کرمان ۱ ماه از زنده تر شدنت گذشته بود داخل کانالی که عاشقانت برای شما زده بودند با شما آشنا شدم و هیچوقت فکر نمیکردم که شما دنیای من بشی🥲 البته نگو کرمان بگو کربلا! آبجی فائزه من اگه بخوام صحبت کنم حرف زیاده... فقط میتونم بگم میدونم که نگام میکنی و هوامو داری و خیلی خوشحالم از این بابت که شناختمت🌸 میخواستی معلم بشوی تا به ما دهه نودی ها و کودکان درس بدهی اما حالا که شهید شدی الگوی ما هستی و شده ای معلم اصلی من که درس شهادت را به من می آموزی👩‍🏫 همیشه حسرت میخورم که کاش از قبل شهادت میشناختمت آبجی فائزه نزدیک ۹ ماه از دوستیمون میگذره و من به هیچ عنوان زمانی که کانال مختص به شما رو چک میکردم فکرش را نمیکردم که ۹ ماه بعد جوری عاشق همان عکس ها بشوم که خدا میداند و دلتنگ رفیقم❤️ حرفام زیاده بخوام بنویسم رمان میشه... من به نیابت از شما در بینهایت شرکت کردم خانم معلم♾️ و میخوام در پویش فرشتگان سرزمین من ادامه دهنده راه شما باشم🌸 لطفا دست خواهرت کوچکترت رو بگیر قدش نمیرسه دست خدارو بگیره🥹 فائزه جان من از وقتی با شما آشنا شدم گناه رو گذاشتم کنار... شما شدی همه ی دنیام... شما اصلی ترین رفیق من هستی خواهرم و میتونم بگم شمارو بیشتر از خودم دوست دارم دلتنگتم آبجی جان میشه دست منو هم بگیری؟ خیلی خستم؛ خسته ز دنیا :) هروقت از زندگی نا امید میشم پادکست با صدای شمارو گوش می‌کنم و غرق در آرامش میشم؛ خیلی خوبه که باهام حرف میزنی🫂 شما الگوی منی و من هم میخوام معلم بشم و ادامه دهنده راه شما🪴 امیدوارم توفیق اینکه راه شمارو ادامه بدم رو داشته باشم🇮🇷 به امید دیدار🤚 برام دعا کن خواهری دعای خواهر در حق خواهرش مستجاب میشه🤲 دعای درست شدن کارام... دعای شهادت...
"خاطره شماره چهار" خواهر شهیده ام سلام؛ از اینکه با شما همکلام شدم خیلی خوشحال میدونی که من خواهر ندارم و خیلی از این بابت ناراحت و دل نگران بودم اما از زمانی که کسی نمی‌دانست بر سر مزارم حاضر میشدی و با من درد دل میکردی و حتی شهادت را از من کمترین طلب مینمودی فهمیدم و پی بردم که خداوند ز حکمت ببندد دری ز رحمت گشاید در دیگری.. آری از آن روز به بعد تو را خواهرم خطاب کردم تا اینکه خداوند وجود نازنینت را در قالب شهیده ی فرشته ای بمن عطا نمود راستی چقدر افکار ما شبیه به هم است تو در راه علم و آموزش شهید حاج قاسم شدی من هم در راه کسب علم و معرفت و برای حفاظت از آرمان های شما. روز قشنگت بخیر خواهر شهیدم.. از طرف
"خاطره شماره پنج" سلام آبجی فائزه جونم من همیشه آرزو داشتم یه خواهر بزرگتر داشته باشم که الان تو رو دارم عزیز دلم ،آبجی فائزه تو شدی الگوی من تو همه کارها. آبجی فائزه میدونم همیشه هوامو داری و صدا مو می‌شنوی خوشبحال من که شدم خواهر تو بهت افتخار میکنم آبجی فائزه تو به آرزوی قشنگت شهادت رسیدی حالا که پیش حاج قاسم هستی برای عاقبت بخیری منم دعا کن. همه تلاشم رو میکنم آبجی فائزه که بتونم راهت رو ادامه بدم و مثل تو بشم . آبجی فائزه آرزومه بیام سر مزارت تا اونجا بیشتر باهات درد و دل کنم آخر حرف زدن با خواهر حال دل آدم را خوب می‌کند ،چون او معنی حس خواهرانه را خیلی خوب می فهمد . خیلی دوست دارم آبجی فائزه🫀
"خاطره شماره شش" نحوه آشنایی من با شهیده فائزه رحیمی به پارسال یه روز بعد از شهادت ایشون برمیگردد. من از طریق فضای مجازی فهمیدم که چنین کسی در همان حادثه تروریستی کرمان به شهادت رسیده و فهمیدم که مزارشون در گلزار شهدای بهشت زهرا هست ولی نمیدانستم مزارشون در کدام قطعه هست، و چیز زیادی راجب شخصیت و زندگی ایشان نمیدانستم. یه سالی میشد که در فکر انتخاب یک رفیق شهید برای خود بودم و امسال تابستون یک روز به قصد دیدن مزار شهیده ناهید فاتحی کرجو به گلزار شهدا رفتیم و دیدم که کنار مزار ایشون مزار شهیده فائزه رحیمی قرار دارد و من از اینکه بدون اطلاع و احساس اینکه انگار خوده شهیده عنایتی بهم کردن و دعوتم کردن که به مزارشون برم خیلی خوشحال شدم بعد از چند هفته و با بازگشایی مدارس دیدم بالای سر هر کلاسی عکس یک بانوی شهیدی را گذاشتند و وقتی به کلاس خودم رسیدم دیدم عکس شهیدی که برای کلاس ما گذاشتن عکس شهیده فائزه رحیمی رو گذاشتن و از این اتفاق منقلب شدم و راجب زندگی و شخصیت ایشان بیشتر تحقیق کردم و تصمیم گرفتم رفیق شهیدم را ایشان قرار بدهم و او را الگوی خودم قرار بدهم و جای خواهر نداشتم برام خواهری کنند و مرا به عنوان خواهر کوچک خود بپذیرد و هوایم را همیشه داشته باشد و در آخر اگر لایق شهادت بودم مثل آبجی فائزه به شهادت برسم🙂❤️‍🩹🌱
"خاطره شماره هفت" سلام وقت بخیر من از وقتی ک با ابجی فائزه اشنا شدم فائز را ب عنوان رفیق شهیدم میدونم و خیلی جاها کمکم کرد،وقتی قران حفظ میکنم ب نیت ابجی فائزه حفظ میکنم و فائزه کمکم میکنه امیدوارم ک بتونم راه ابجی فائزه رو ادامه بدم🌱
"خاطره شماره هشت" سلام🌸 از داستان دوستیم با فائزه جان بخوام بگم؛پارسال روز ولادت حضرت زهرا بود و منم جشن دعوت بودم آماده شدم برم که خبر تلخ انفجار کرمان رو شنیدم،پیگیر اخبار شدم تا شهدا رو بشناسم... از بین همه شهدا،فائزه خیلی بیشتر دلبری میکرد💗 همون سالی بود که باید برای خودم هدف تعیین میکردم؛سال سرنوشت ساز کنکور! برای من هیچی مهم نبود،نه شهرت و نه ثروت...دلم می‌خواست مسیری رو برم که تهش شهادت و عاقبت بخیری باشه..هدفم یه چیز دیگه بود..فکر می‌کردم به شهادت خیلی نزدیک تره!وقتی که عنوان قشنگ دانشجو معلم بسیجی رو پشت اسم قشنگ فائزه دیدم دلم لرزید🥲😭💔 همیشه شک داشتم به مسیر انتخابیم که واقعا به خواسته ام میرسم یا نه،تهش شهادت هست یا نه! اونجا بود که کم کم مسیرم عوض شد،هدفم حالا یه چیز دیگه بود🌼 خاطرات و فعالیت های جهادی فائزه برام شد مثل یه نشونه،یه نشونه که راه رو برام روشن کرد..من هر روز مطمئن تر و مصمم تر از قبل میشدم... حالا الان درست اول مسیرم و به لطف فائزه با افتخار یه دانشجو معلم بسیجی ام :)
"خاطره شماره نه" سلام میخام یکی از خاطره های خودمو و فائزه رو بگم از زمانی که نمیدونستم چه فرشته ای کنارمون هست 🥺 اجرا داشتیم برای شب یلدا بود و بعد از دوران اغتشاشات اولین اجرا بود همه نگران بودن و مضطرب ولی خیلی آرامش داشت به بچه ها گفت توسل کنید به حضرت زهرا بریم اجرا چیزی نمیشه خیلی از آرامشش خوشم اومد بچه ها داشتن آماده سازی میکردن و تازه رسیده بودم اولین بار بود می‌دیدمش یهو سلام کردم و باب آشنایی رو باز کردم از خودش گفت که دانشجو معلم فرهنگیان میخاد بشه و برحسب تجربه از فرهنگیان منم چند تا نکته در مورد مصاحبه بهش گفتم خیلی براش جذاب بود و تشکر کرد ازم و استقبال کرد منم داشتم دوربینم رو تنظیم میکردم همش تو اجرا میخاست بهم کمک کنه که کلیپ و عکس های قشنگتری بگیرم و این حس حمایتگر بودنش و ادب و احترام اش برام قابل ستایش بود خیلی حس آرامش خوبی بهم میداد وقتی باهاش حرف زدم و از خودم گفتم براش چه قدر بهم تبریک گفت و استقبال کرد ازم اصلا باور نمیکردم که یکی اینقدر غریبه باسه و بار اول این همه استقبال کنه ازم کاش بیشتر باهاش حرف میزدم و کاش بیشتر پیشش بودم و کاش .... 💕خاطره از یه عکاس حسرت دیده از رفیق شهیده
"خاطره شماره ده" سلام آبجی فائزه حالت خوبه ؟😊 میدونم که الان بهترین حال دنیا رو داری چون به آرزوت رسیدی و پرکشیدی رفتی پیش کسایی که اینقدر دوستشون داشتی که عکسشون رو قاب کردی و زده بودی به اتاقت🧡 آبجی من که خواهر ندارم تو خواهر بزرگتر من کمکم کن من از وقتی که شناختمت ۲ ماهی میگذره زندگیم به کل تغییر کرده شیرینی در زندگیم هست که قبلا حسش نیمکردم❤️ واسم دعا که بدجور محتاجم 🤲 دعا کن به آرزوم برسم بیام پیش خودت 🥺 میخوام معلم بشم تا راهتو ادامه بدم 👩‍🏫 هوای ما دهه هشتادی ها رو داشته باش آبجی قشنگم اللهم الرزقنی توفیق شهادت فی سبیلک🤲 خیلی دوستت دارم بهترین خواهر دنیا ❤️🥺
"خاطره شماره یازده" بیا و پر بکش پریدنت مقدسه... سلام فائزه جان سلام جوونی که شدی عاقبت به‌خیر خوشا به سعادتت به همه ثابت کردی دخترا هم شهید میشن حقیقتا خیلی بهت غبطه خوردم تو به همه ی آرزو های من رسیدی شنیدم قرار بوده خانم معلم آینده بشی... الانم فرقی نکرده شدی معلم ایثار و شهادت برای ما بهم بگو تو روضه های فاطمیه چی گفتی در گوش مادر که خریدنت چیکار کردی؟! راستی زیارتت قبول ! چقدر طابوت پرچم پیچت میون صحن های حرم امام رضا دلبری میکرد... من از دوستات شنیدم از اول با همه فرق داشتی همون موقع که همه درگیر کار هاشون بودن برای اجرا تو در تکاپوی نماز اول وقت بودی ... همون موقع که برگشتی عقب کاروان  که ببینی کسی جانمونده و پر کشیدی... میشه حواست به ماهم باشه که جا نمونیم؟! این رو هم شنیدم که شهدا برای هدایت کردن رفیقاشون خیلی تلاش میکنن ! خب الحمدلله که ما هم رفیق و هم خواهرت هستیم خداروشکر هم سنگرت هم قراره بشیم پس فراموشمون نکن ... پس کمکمون کن... پس دستمون رو بگیر از اول مسیر و ببر تو همین راهی که تا آخرش رفتی ... به امید دیداری زیبا🤍