eitaa logo
فرشتگان سرزمین من تربت حیدریه
205 دنبال‌کننده
979 عکس
286 ویدیو
1 فایل
پویش فرشتگان سرزمین من تربت حیدریه💐 برای عضویت لطفا پیام دهید @fereshtegan_thb به صورت ناشناس باما درارتباط باشید😍♥️ https://harfeto.timefriend.net/17489646910560
مشاهده در ایتا
دانلود
📖درس خوندن، سخته....:)! ولی 🌥اگه برای شما سخته، بدون که یه نوجوونی درست تو سن و سال شما اون سر دنیا هست که داره درس می خونه و تعلیم میبینه تا با اسلام مبارزه کنه کدومتون بیشتر تلاش میکنید🙃؟ راستی تو یه فرقی داری... 💜تو خدایی داری که پناهِ قدرتمندِ توئه... و اون تو مسیرِ باطلِ خودش همچین پناهِ قدرتمندی نداره..‌.! برگرفته از آیه ی ۱۰۴ سوره نساء❤: 💌در تعقیب و جستجوی دشمن سستی نکنید، اگر شما در این مسیر رنج می بینید آنها هم رنج میبینند، و شما از خدا چیزی را امید دارید که آنها ندارند... (ترجمه‌برگرفته‌ازترجمه‌‌انصاریان) 🎓 |📚💚| ‌ ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ✅ کانال برتــر حجاب ✅ برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی👇🏻 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
فرشتگان سرزمین من تربت حیدریه
#زیبایی_پوشالی... 💅همه ی دغدغه اش شده بود ظاهرش... 👇🏻
💅همه ی دغدغه اش شده بود ظاهرش. 👧🏻دختر کوچکش می گفت: مامان میای فقط یه کوچولو با هم بازی کنیم؟ اما مادر... سه ساعت بود که جلوی آینه مشغول آرایش بود، آخر قرار بود یک ساعت برود بیرون! می گفت: یک لحظه آرام باش! مگر نمی بینی دارم آرایش می کنم؟! مدتها بود که همسرش میخواست ماشین قدیمی اش را عوض کند، اما نمی توانست، چون او حتماً باید هر ماه به آرایشگاه می رفت و خرج های آنچنانی می کرد. هر هفته سر این موضوع با همسرش دعوا بود. همین چند وقت پیش ابرویش را یک مدلی زده بود ولی حالا باید می رفت آرایشگاه و عوضش می کرد، چون مدل دیگری مد شده بود. یک روز نبود که به شکل بینی اش فکر نکند. همه ی فکر و ذکرش شده بود اینکه یک جوری پولی جور کند تا بتواند عملش کند. حاضر نبود حتی یک بچه ی دیگر بیاورد، چون شنیده بود "با هر بچه زیبایی آدم کم می شود". زیبایی برای زندگی بود، اما او زندگی می کرد برای زیبایی. ⏱️اما زمان را نمی توان با لوازم آرایشی نگه داشت. یک روز که بین همه ی این هیاهو ها رفت جلوی آینه، دید هر کرم پودری می زند، هر چقدر رژ را روی لبش خالی می کند، هر خط چشمی که می کشد... آن آدم قدیم نمی شود. یک دفعه به خودش آمد و تازه فهمید چه اتفاقی افتاده... ۶۰ ساله شده بود . .  . لب و لوچه اش آویزان شد... از آینه کمی فاصله گرفت. تک دخترش دیگر نیازی به همبازی نداشت و حالا سر زندگی اش بود. همسرش پیر شده بود و دیگر حرفی از ماشین جدید نبود. خبری از سر و صدای نوه ها و عروس ها و داماد ها هم نبود. آری آخر "با هر بچه از زیبایی آدم کم می شود"... یاد نماز هایش افتاد... نماز هایی که هر بار به یک بهانه آنها را نخوانده بود. یک بار به خاطر پودر ها و کرم های روی صورتش، یک بار به بهانه ی لاک ناخنش، یک بار... نگاهش از توی آینه افتاد به کتاب های دست نخورده ی توی قفسه. 📖و بعد نگاهش خورد به قرآن. اشک توی چشم هایش جمع شد... یاد روزی افتاد که آیه ی عفاف را دیده بود، همان آیه ای که تویش خدا با مهربانی گفته بود زن‌ها زینتهایشان را آشکار نکنند... یک لحظه به فکر فرو رفت. معلوم نبود با آرایش هایش برای نامحرمان، چند زندگی را سرد کرده بود. معلوم نبود. به مد های روز که روزی همه ی دنیایش بودند فکر کرد. یک لحظه حالش از فکر کردن به کلمه ی "مد" بد شد. اصلا چه کسی مد ها را تعیین می کرد؟ چه کسی برای ۳۰_۴۰ سال از زندگی او تصمیم گرفته بود؟ چرا باید به حرفِ کسی که نمی دانست کیست، دست توی ظاهر خدادادی اش می برد؟ چرا وقتی برای علم و اندیشه اش نگذاشته بود؟ چرا از زیبایی اش به جای خانه برای بیرون از خانه استفاده کرده بود؟ پس چرا برای زیبا کردنِ "روحش" کاری نکرده بود؟... 🪞دوباره در آینه به خودش نگاه کرد. او تمام زندگی اش را برای زیبایی گذاشته بود و حالا زیبایی از دستش رفته بود. راه توبه همیشه باز بود. اما با خودش گفت:... کاش این ۶۰ سال زندگی ام را کمی بیشتر صرف "زندگی کردن" می کردم! ✍دختران چادری ؟ ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ▪️کانال برتــر حجاب ▪️برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی👇🏻 🥀 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
◖💙👀◗ • • ⚠️ ⚠️ یه روز یه خانم مثل هر روز بعد از کلی آرایش کنار آینه,مانتو تنگه و کفش پاشنه بلنده شو پا کرد و راهی خیابونای شهر شد. همینطوری که داشت راه میرفت وسط متلک های جوونا یه صدایی توجهش رو جلب کرد : ⭕️خواهرم حجابت !! خواهرم بخاطر خدا حجابت رو رعایت کن !!. نگاه کرد، دید یه جوون ریشوئه از همون ها که متنفر بود ازشون با یه پیرهن روی شلوار و یه شلوار پارچه ای داره به خانم های بد حجاب تذکر میده. به دوستش گفت من باید حال اینو بگیرم وگرنه شب خوابم نمیبره مرتیکه سرتاپاش یه قرون نمی ارزه، اون وقت اومده میگه چکار بکنید و چکار نکنید. تصمیم گرفت مسیرش رو به سمت اون آقا کج کنه و یه چیزی بگه که دلش خنک بشه‌ وقتی مقابل پسر رسید چشماشو تا آخر باز کرد و دندوناش رو روی هم فشار داد و گفت تو اگه راست میگی چشمای خودتو درویش کن با این ریشای مسخره ات ، بعدم با دوستش زدن زیر خنده و رفتن.. پسر سرشو رو به آسمون بلند کرد و زیر لب گفت : خدایا این کم رو از من قبول کن !! شبش که رفت خونه به خودش افتخار میکرد گوشی رو برداشت و قضیه رو با آب و تاب برای دوستاش تعریف میکرد. فردای اون روز دوباره آینه وآرایش و بعد که آماده شد به دوستاش زنگ زد و قرار پارک رو گذاشت. توی پارک دوباره قضیه دیروز رو برای دوستاش تعریف می کرد و بلند بلند میخندیدند شب وقتی که داشت از پارک برمیگشت یه ماشین کنار پاش ترمز زد : خانمی برسونیمت؟ لبخند زد و گفت برو عمه تو برسون بعد با دوستش زدن زیر خنده ، پسره از ماشین پیاده شد و چند قدمی کنار دختر قدم زد و بعد یک باره حمله کرد به سمت دختر و اون رو به زور سمت ماشین کشید. دختر که شوکه شده بود شروع کرد به داد و فریاد اما کسی جلو نمیومد ، اینبار با صدای بلند التماس کرد  اما همه تماشاچی بودن ، هیچ کدوم از اونایی که تو خیابون بهش متلک مینداختن و زیباییشو ستایش میکردن، حاضر نبودن جونشون رو به خطر بندازن دیگه داشت نا امید میشد که دید یه جوون به سمتشون میدوه و فریاد میزنه : آهای ولش کن بی غیرت !! مگه خودت ناموس نداری ؟؟ وقتی بهشون رسید، سرشو انداخت پایین و گفت خواهرم شما برو ، و یه تنه مقابل دزدای ناموس ایستاد !! دختر در حالی که هنوز شوکه بود و دست و پاش میلرزید یک دفعه با صدای هیاهو به خودش اومد و دید یه جوون ریشو از همونا که پیرهن رو روی شلوار میندازن از همونا که به نظرش افراطی بودن افتاده روی زمین و تمام بدنش غرق به خونه  ناخودآگاه یاد دیروز افتاد ، اون شب برای دوستاش اس ام اس فرستاد : وقتی خواستن به زور سوارش کنند ، همون کسی از جونش گذشت که توی خیابون بهش گفت : خواهرم حجابت !! همون ریشوی افراطی و تندرو همون پسری که همش بهش میخندید.. اما الان به نظرش یه پسر ریشو و تندرو نبود ، بلکه یه مرد شجاع و با ایمان بود💪🏻 دیگه از نظرش اون پسر افراطی نبود ، بلکه باغیرت بود✌️🏼 ❤️‍🩹حالا متوجه شدیم که این جوون ریشو کسی نیست جز شهید امر به معروف و نهی ازمنکر  ❤️‍🩹 • • ‹ ッ. › °°°°°°°°°°•🕊•°°°°°°°°°° @fereshtegan_th
هـمه‌مون یه داعشِ درون داریم؛ ڪه دونه دونه عقایدمون رو سر میبره! دقیقا همون جایی کہ میگیم، یه شب که هزار شـب نمیشه.. °°°°°°°°°°•🕊•°°°°°°°°°° @fereshtegan_th
وقتى‌دارى روزهاى‌سختى‌رو‌ميگذرونى... و‌متعجبى🦋 كه‌پس‌خدا‌‌كجاست🤷🏻‍♀ يادت‌باشه‌استاد‌هميشه‍ موقع‌امتحان📃 سكوت‌ميكنه :) °°°°°°°°°°•🕊•°°°°°°°°°° @fereshtegan_th
اگه دوستی که ناراحته، مشکلی داره میاد سراغتون واسه درد دل کردن سعی نکنید با شوخی و مسخره بازی درآوردن خوشحالش کنید ... اون الان نیاز به شاد شدن نداره نیاز داره کسی بهش توجه کنه به حرفاش گوش بده و درکش کنه ... هیچ وقتم بهش نگید اینکه مشکلی نیست، چون ناخودآگاه بهش القا میکنید که ضعیفه..🪴👌 | 💡| | 🥰✅| •°•°•°•°•°•🌸•°•°•°•°•°• https://eitaa.com/fereshtegan_th
اگر روزي ، بے منت دلے را شاد ڪردي .. بے " گناه " لذت بردی بی ریا دستے را گرفتی .. بدان رسم جوانمردی را آموخـــته ای... •°•°•°•°•°•🖤•°•°•°•°•°• https://eitaa.com/fereshtegan_th
◖💙👀◗ • • 💡 ‼یادتون باشه‼ دین👇 سبد میوه 🍎 نیستش ڪه مثلا موز🍌 رو برداری و خیار 🥒رو نه! روزه بگیری🗣 و نماز 🌼 نه! ذڪر بگی و ترڪ غیبتـــــ نه! نماز بخونی و اهنگـــــ غیر مجاز گوش بدی!! چادر بپوشی و حیا نداشته باشی😏 ریش بذاری اما چشم چرونی ڪنی😒 {تمامی تلنگرها مخاطبـــــ اولش خودمونیم} اللّهُم عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ الفَرج❤️🌱 ‹ ッ . › •°•°•°•°•°•🌸•°•°•°•°•°• https://eitaa.com/fereshtegan_th
+گفتم:‌تقوا‌یعنی‌چه؟ -گفت:‌تقوا‌یعنی‌اگر‌یک‌هفته‌مخفیانه از‌همه‌ی‌کارهای‌ما‌فیلم‌گرفتند‌ وگفتند‌اعمال‌هفته‌ی‌گذشته‌ات درتلویزیون‌پخش‌شده،ناراحت‌نشویم...😔 •°•°•°•°•°•🌺•°•°•°•°•°• https://eitaa.com/fereshtegan_th
‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌ همیشه مراقبِ حرف‌هایی که میزنی باش مخصوصا وقتی عصبی یا دلخور هستی...😓 بعضی کلمات همچو تَرکِشی می‌ماند که کنارِ قلب می نشیند. نمی کُشد.. ولی تا آخر عمر عذاب می‌دهد💔 حواسمون‌باشه(: •°•°•°•°•°•🌺•°•°•°•°•°• https://eitaa.com/fereshtegan_th
هـمه‌مون یه داعشِ درون داریم؛ ڪه دونه دونه عقایدمون رو سر میبره! دقیقا همون جایی کہ میگیم، یه شب که هزار شـب نمیشه.. •°•°•°•°•°•🕊•°•°•°•°•°• https://eitaa.com/fereshtegan_th