eitaa logo
فرشتگان‌ سرزمین‌ من‌ اصفهان 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
378 عکس
284 ویدیو
3 فایل
پویش مردمی و سراسری فرشتگان سرزمین من Instagram: @fereshteganeman.ir Rubino : @fereshteganeman ارتباط با ما ✔️ @fereshtegan_esfahan حرفتو #ناشناس بزن 👇 https://daigo.ir/secret/2637741745
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ف نقطه جعفریان
بسم الله الرحمن الرحیم سلام.. تاحالا حس شب دهم محرم رو داشتید؟ وقتی اکثر جاها پرچم سیاه های امام حسین پایین میان و روضه خونیا کم کم تموم میشن.. ده شب شور و حال به عشق حرصت ارباب رو به تمومی میره اینکه اون لحظه دلت نمیخواد چیزی تموم بشه حتی اگه خیلی سختی کشیده باشی.. دلت میمونه تو اون شبا و خودت همراه زمان میری اما بازم ذهنت، فکرت، روحت توی اون شباس این حس قشنگ همیشه توی مراسمای اهل بیت بوده و هست چه باشه چه روضه حسی که تک تک خادمای شب آخر تجربه کردن از وقتی رسیدیم پل خواجو و چشممون به اخرین نمای روز پل خواجو کنار ماکت غدیر افتاد.. آروم آروم شروع کردیم فضا رو چیدیم و وسایلو آماده مرتب گذاشتیم و آروم آروم شاهد شلوغ شدن بودیم.. آخرین غروب غدیری پل خواجو رو دیدیم و بچه ها وقت اذان یکی یکی میرفتن برای نماز و بچه های دیگه جاشون وایمیسادن.. انگار این اجرای آخری همه حس مثبت اون نه شب رو توی خودش جمع کرده بود و حالا یه دفعه داشت تموم میشد.. کسایی که میومدن و میگفتن ما شبای قبلی هم بودیم حالا با همون مدل روسری که برامون بستید اومدیم پیشتون 😍 یا ذوق و حال خانواده هاشون بعد دیدن قیافه جدیدشون حس زیباشون بعد از وایستادن کنار بال فرشتمون.. ماکت قلبمون! وقتی یک دفعه یکی از بچه ها از افق😁 میومد و یه سینی شربت خنک از غرفه بغلی اورده بود برای بچه های خسته که نفسشون تازه بشه و وقتی حتی بعضیا با پشمک سوپرایز شدن 😋😂 حتی وقتی بعد از تند تند بادکنک باد کردن و دست بچه ها دادن نفسمون میگرفت و لازم میشدیم 😮‍💨 و سمت کلمن پر آب میرفتیم.. روی حصیر که میشستیم بعد از پنج دیقه با ندای مواجه میشدیم که استراحت بسه 🤨😂 دور میز شلوغ شده، نیرو کمه! دوباره کنار میز می ایستادیم و وقتی به خودمون میومدیم که خوراکی جدیدی میرسید 😛 حرفای 😌 موقع کار قوت قلبی بود برای هممون ❤️ وقتی اتفاق جدیدی میافتاد و حال یه نفر دیگه هم خوب میشد همدیگه رو صدا میزدیم تا همه ازین خبردار بشن از روستا های اطراف اصفهان تا توریست مهمون غرفمون بودن.. و همین حس قشنگی بود مثل گلب تو چشمامون 😍 وقتی قیافه جدید ی سری با حجاب متفاوت میشد و کنار بال پروانمون مثل فرشته میشدن 🤩 یا وقتی بعد از اجرا متنای جالب و بعضا خنده دار چالش دلنوشتمونو میخوندیم و گلبمون اکلیلی میشد 🥺😁 به غرفه های دیگه هم سر میزدیم و از برنامه هاشون خبر دار میشدیم.. تااا میشد ساعت یازده شب! خسته و کوفته دورهم جمع میشدن و کم کم خداحافظی میکردن جمع و جور کردن وسایل باز میموند رو دوش سرگروها!😬 میرفتیم ولی دلمون میموند تازه شروع میکردیم به تعریف کردن خاطره هاش.. اتفاقات .. حس هاش.. همه و همه اینا شده بود یه حس مشترک بین ما مایی که حالا بعد ده شب این آخرین بار بود که داشتیم این رو تجربه میکردیم ☹️ دلمون نمیخواست دل بکنیم ولی چاره چی بود؟ آخرین عکس دسته جمعیمون وقتی گرفته شد که بچه ها با بغض به دوربین خیره شده بودن و تک تک این خاطره ها تو ذهنشون میپیچید.. آما.. اون شب چراغای غرفمون مثل همیشه خاموش نشد 🤫 حس و حال غرفمون یک دفعه ساکت نشد! این بار ندای یه اتفاق تازه میومد.. وقتی عکسو گرفتیم و همزمان با خاموش کردن چراغای رنگی جشن آقا امیرالمومنین، یک دفعه توی فضای غرفمون مداحی پخش شد.. دل بی تاب اومده چشم پر از آب اومده اومده ماه عذا لشکر ارباب اومده لشکر مشکی پوشا سینه زنای ارباب دم همه دم میخونن روضه برای اربااب 😭😭 ندای محرم و ماه عذای آقامون توی کل خواجو پیچیده بود.. و مردم داشتن نگاه مون می کردن حالا به عشق محرم و پرچم مشکی که قرار بود آذین بخش غرفه هامون بشه نفس میکشیدیم و اشک میریختیم و بغل میکردیم همو.. یاد اون ده شب که بدون هیچ چشم داشتی یاد مولامونو زنده نگه داشتیم و حالا شده خاطره ای تو دلمون که هیچ وقت پاک نمیشه.. آخرین بار که سوزن هارو از پارچه های آویزون شده به بنر هامون میکندیم و همراهش بغض خوشحالی و ناراحتی.. اینبار یه حس 🥲 حالا ما اینجاییم و چیزی تموم نشده ✋🏽 تازه کارمون شروع شده به عشق حضرت اباعبدالله نفس کشیدنمون پرقدرت تر شده و انگیزمون بیشتر.. به امید تایثر گذاری بیشتر ❤️ التماس دعا.. ارسالی از طرف یکی از اعضای پویش فرشتگان سرزمین من اصفهان ( ف نقطه حیدری 😍)‌ ➖➖➖➖➖ 📝 تجارب و ایده نوشته های یک فعال فرهنگی ❗️ ف نقطه جعفریان 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3149922437C26432d609b