هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۵٠٧
#سختیهای_زندگی
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#مخالفت_همسر
دوران کودکی و نوجوانی بشدت سختی رو گذراندم، طلاق پدر و مادرم در یک سالگی من باعث شد، من از هر دو شون دور باشم و با مادر بزرگ پدری زندگی بسیار سخت ولی شیرینی را تجربه کنم، از تنهایی خسته شده بودم، از بس که همه کارهای یه بچه مثلا کلاس اول رو خودم به تنهایی انجام داده بودم، حتی یادمه کسی نبود دیکته بهم بگه، من مجبور میشدم، متن کتابها رو حفظ کنم و بعدا خودم از حفظ بنویسم و به خودم نمره بدم.
خلاصه گذشت و گذشت تا راهنمایی که مادر بزرگ فوت شد و بالاجبار پیش پدر و زن بابا رفتم و ادامه تحصیل دادم و ازدواج کردم. همسرم قبل از عقد از من تعهد گرفت که هیچ وقت بچه دار نشیم، من هم قبول کردم.
از تنهایی و نبود یک همدم افسردگی شدید گرفتم، در مورد بچه که اصلا نمی تونستم با همسرم صحبت کنم، می گفتم حوصلم سر رفته، می گفت برو کلاس خودتو مشغول کن، برو قرآن حفظ کن مشغول میشی...
حفظ قرآن را شروع کردم. اواخر حفظِ قرآن، دیدم دیگه تنهایی خیلی بهم فشار میاره، از خدا خواستم که مهر بچه داری رو تو دل شوهرم بندازه، از بس دعا کردم، آخرای حفظ قرآن باردار شدم شوهرم به سختی موافقت کرد.
فکر نمیکرد اینقد زود باردار بشم، البته ۴ سال از زندگی مشترکمون گذشته بود، گل پسرم سید محمدحسین که بدنیا آمد، زندگی مون رونق پیدا کرد، اما ناگفته نماند که خیلی اذیت میکرد، همه چیز رو پرتاب می کرد و میزد، اقوام شوهر میگفتن از بس سر این بچه قرآن حفظ کردی از نظر مغزی مشکل دار شده...
از دست نیش و کنایه تا ۴ سال جایی نرفتم تا اینکه بکربلا مشرف شدم از خود آقا خواستم که همسرم راضی بشه یه بچه دیگه بیاریم، اما از بس اولی اذیت کرد اصلا موافق نبود، همش میگفت این یکی هم گول تو رو خوردم، محاله قبول کنم، تا اینکه بعد کربلا ورق برگشت و من باردار شدم، این بار هم بچه پسر بود، یه پسر زیبا، به یاد امام حسن اسمشو سید محمد حسن گذاشتیم.
بعد از سه سالگی سید محمد حسن مشرف به مشهد شدیم و از امام رضا خواستم که شوهرم رو راضی کنه، باورتون نمیشه به محض اینکه از مشهد برگشتیم فهمیدم باردارم، و الان ماه هفتم بارداری هستم، و این یکی هم پسره و اسمش رو سید محمد علی میگذاریم انشالله
بعد این همه سختی تو زندگی و شهر غریب فهمیدم که چقدر زندگی گذشته منو مقاوم کرده و همه این سختی ها از لطف خدا بوده که بنده طاقت بیارم و تحمل کنم والا بچه های من بشدت شیطنت های بچگی شون زیاده و من هم چنان برای دوری از سرزنش و زخم زبان اطرافیان کمتر به منزلشان میرم ، خصوصا خواهر همسرم که میگن با این خرج گرون مثلا شما هر دو تحصیل کرده هستید چرا مثل عوام فکر میکنید. کی میخواد خرج سومی رو بده، منم همیشه جواب آماده دارم که مگه خدای امروز با خدای دیروز فرق کرده، یا خدا دو بچه رو میتونه خرج بده سومی رو نه....
انشاالله بنا دارم بعد از این دو سال گذشت چهارمی رو بیارم، این حداقل کاری که میتونم برای شیعه انجام بدم و الان ۳۵ سالمه، انشالله خدا به همه توفیق و توان بده در این راه
اینم بگم پسر بزرگم سید محمدحسین الان ۸ سالشه و حافظ ۷ جز قرآن شده و همه اینها رو مدیون اون دوران حفظ کردن قرآن می دونم که باردار بودم و اثراتش رو الان میبینم.
فقط کافیه آدم استقامت بخرج بده و حرف اطرافیان براش مهم نباشه...
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1