به بهانه ۲۰ شهریورماه سالروز شهادت دانشمند #شهید_احمد_حاتمی
شاید این بار من شهید شدم
روز آخری که ایشان ایران بودند، یکشنبه بود، پسر یکی از دوستانمان فوت کرده بودو ما برای تشییع رفتیم بهشت زهرا، آنجا دو سه دور اطراف یادبود شهدای مکه دور زد، دخترم گفت اگر من شهید شدم شما من را تنها نگذار و سر خاکم بیا، آقای حاتمی گفت چه میدانی؟شاید این بار من شهید شدم.
من دیدم گویا بین اینها یک رقابتی ایجاد شده است، خیلی عصبانی شدم و گفتم بحث بهتر از این ندارید که با هم انجام دهید؟ بعد ایشان به دخترم گفتند: تو هم من را شب اول قبر تنها نگذار.
من دیگر عصبانی شدم و گفتم دور این محوطه دارید میچرخیدو راه هم پیدا نمیکنید، وقت هم نداریم، جلسه هم دارید و باز هم دارید از این حرفها میزنید.آن روز در شورای عالی انقلاب فرهنگی جلسه داشتند. و این اولین باری بود که من دیدم دارند در مورد شهادت حرف میزنند؛ البته هروقت خیلی دلش میگرفت کجاییدای شهیدان خدایی را میخواند.
شب قبل از رفتنش به مکه هم که همسایهها آمده بودند یکی از آنها گفت تو این همه کار داری و تا حالا چند بار هم که مکه رفتهای، برای چه میخواهی بروی؟جواب داده بود حالا اگر شهادت را رقم زدند چه؟ او هم خیلی ناراحت شده بود و گفته بود الان زنگ میزنم به خانمت میگویم، دیدم آقای حاتمی با عجله آمدبالا، تلفن که زنگ زد خودش گوشی را برداشت،این برایم خیلی عجیب بود، او هیچ وقت داوطلب برداشتن گوشی نبود. گفتم چه شده؟ گفت همسایهمان میخواهد چیزی بگوید. گویا او میخواسته من را خبردار کند و آقای حاتمی اجازه نداده بود.
شادی روح شهیدصلوات...
@fereshtehrouhafza