eitaa logo
﴿آخـرین‌خاطرھ﴾
338 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
547 ویدیو
13 فایل
گمگشتہ در خیال خویش بہ دنبال خاطره‌اۍ یادۍ گذشتہ‌اۍ صداۍخنده‌اۍ محو شدیم دیگر قلب‌ها هم یاریمان نمےڪند # آنہ‌باموهاۍمشکے اطلاعات: @aramesh_00 هرچہ‌مۍخواهد دل‌تنگت بگو :) https://daigo.ir/secret/916609249
مشاهده در ایتا
دانلود
ڪلیدقلبم‌فقط‌دست‌یہ‌نفره همون‌ڪہ‌هربارباگفتن‌جملہ‌ی‌دوست‌دارم‌ داخل‌قلبم‌جریان‌عصبے‌ایجادمیڪنہ:)
بعد از مدت ها ... 128روز تا فارغ تحصیلی سرمای عجیبی قفسه سینه مو فشار میده ، صدای ماشین هایی که داخل خیابون با سرعت زیاد حرکت می کنند شنیده میشه... همه جا اروم و ساکته و این خونه, هیچ وقت چنین سکوتی به خودش ندیده... اتاق بهم ریخته کلافه ام میکنه و این کلافگی منو تحریک میکنه که همه جا رو با خشم بهم بریزم ... اما صبوری میکنم و به خودم میگم : آروم آروم آرومتر.... سالهاست قصه همینه سالهاست همه ما در تلاشیم برای مهار اون نفس خشمگینمون ، سالهاست نمی خوام دوباره اتیش بگیرم... خودمو و اروم میکنم و به خودم میگم پاشو اینجا رو مرتب کن .. در کل عرضی که داشتم صد و بیست هشت روز فقط مانده تا فارغ تحصیلی و این بدان معناست که؛ صد و بیست و هشت روز مانده تا اخرین قهقه های من داخل راهرو های مدرسه ... صد و بیست و هشت روز مانده تا اخرین روز وجود من در اینجا ... صد و بیست و هشت روز مانده تا یک خدافظی سهمگین :) میگذرد و چو میگذرد غمی نیست ... شاعر میفرماید که : خدا به یاد تو افتاد و ماه شکل گرفت تو را به من نرسانید و آه شکل گرفت
قلب‌هایی که شکستم . .! تلاش‌ بی‌فایده‌ در برابر تقدیری از پیش تعیین شده فراری بسیار از روزی که خواهد آمد! آیا می‌شود سرنوشت را از سر و با دست نوشت؟ آیا می‌توان‌روزهایی‌ که منتظرمان‌ هستند را تغییر دهیم؟! آیا انچه که از آن هراس داریم بالاخره اتفاق خواهد افتاد؟! آیا سایه‌ی ما دلیل مرگمان خواهد شد و آیا سرنوشت ما... مارا در غم غرق خواهد کرد؟! آیا با کنایه حرف زدن لازم است؟! آیا رابطه‌ی خوب با کلمات کافی نیست؟! آیا کافی بودن لازم است؟! آیا گریختن و ایستادگی پاسخگوست؟! آیا زمان آن رسیده که زانوهای خودرا درآغوش گرفته و با صدای بلند فریاد سر دهم؟! در ندانستن‌ترین حالت ممکنم اما روزی خواهد امد! روزی خواهد آمد که دربرابر آنچه نوشته شده در تقدیرم و آن قلب‌هایی که با دست خود شکسته‌ام بایستم! خواهد آمد! خواهد آمد! روزی خواهم ایستاد! استوار! استوار! استوار!
توی یه جای خیلی خیلیییی دور توی سرزمین هیچستان جایی که همه چی تو پوچی معنا میگرفت و هیچ رنگی و حسی وجود نداشت یه پسر وجود داشت که همه مهارتهای بلد بودن هر چی تو اون سرزمین وجود داشت رو داشت چیزی کم نداشت اون همه چی داشت اما یه رازی بهت بگم همه زندگیش داخل حسرت یه چیز بودم و هیچ وقت به کسی نگفت... همه فکر میکردن اون شاده همه چی داره و همیشه خوشحاله کسی نمی دونست که اون یه چیزی مخفی میکنه و کمبود یه چیزی همیشه حس میکنه داخل اون سرزمین کسی قلب نداشت سالها پیش شاه اون سرزمین قلب یه چیز بدرد نخور دونست و میگفت فقط مایه ی دردسر و درده! دلیل این حرفش این بود که همسرش با یه مرد دیگ فرار کرده بود شاه رفت پیش یه جادوگر معروف که توی بلند ترین کوه سرزمین هیچستان زندگی میکرد وبهش دستور داد تا این سرزمین طلسم کنه و همه ی قلب های این سرزمین بگیره و بعد از اون حتی بچه های اون سرزمین هم بدون قلب متولد میشدن اما میدونی پسر قصه ما دلش میخواست قلب داشته باش حس میکرد بدون قلب ناقصه برا همین راه افتاد دنبال اون جادوگر تا شاید پیداش کنه رفت و رفت بلندترین کوها ها رو رد کرد از خشک ترین صحرا ها گذشت تا رسید پیش جادوگر جادوگر گفت براچی ابنجا اومدی پسر گفت میخوام قلب داشته باشم جادوگر گفت ولی تو همه چیز این دنبا داری قلب میخوای چیکار؟ اگه قلب میخوای یه شرط داره تو بعد از اینکه قلب دار بشی همه چیزتو از دست میدی قبوله؟ پسر یکم فکر کرد و گفت حالا که وقتی قلب ندارم با وجودهمه چیزهای دنیا حس میکنم هیچی ندارم پس قلب انتخاب میکنم جادوگر گفت مطمعنی توانشو داری ؟ پسر گفت میخوام امتحان کنم جادوگرهم گفت باشه و پسر یهو از حال میره وقتی از خواب بیدار میشه اروم دستشو میزاره رو سینه اش اره پسرر قصه ما همینطوری به صدای تپش های قلب خودش گوش میداد که یهو صدای اه یه پیرزن شنید رفت سمتش نفهمید چرا اصلا میره سمت کسی که گریه میکنه قبلا اینکارو نکرده بود ولی الان غیر ارادی بود اخه قلبش بهش میگفت اینکارو بکن پیرزن با گریه از مرگ همسرش میگفت پسر اونو بغل کرد و ارومش کرد پیرزن اروم شد ولی پسر رو قلبش احساس سنگینی میکرد انگار درد پیرزن الان روقلبش بود یکم جلوتر به یه بچه یتیم خورد که حسابی گرسنه بود بهش غذا داد و نازش کرد ولی قلبش سنگین تر شد الان درد اون بچه رم حس میکرد همینطوری گذشت و قلب پسر بچه سنگین و سنگین تر می شد تا جایی که گفت اخ درد داره! اما کسی نبود صداشو بشنوه کسی نبود بگه بهش چیزی نیس! حل میشه! خودش بود و یه دنیا دردی که تا حالا حس نکرده بود پسر قصه ی ما خیلی تنها بود اما میدونی چیه یه روز از طرف جادوگر یه گل براش هدیه فرستادن یه گل معمولی که زیادم زیبا نبود شاید اصلا زیبا نبود ولی پسر مراقب اون گل بود تا شکوفه زد و اون گل شد کسی که پسر باهاش حرف میزد حرف زدن با گل دردهای پسر کمتر میکرد دیگه پسر تنها نبود سالها گذشتن یه رز پسر دیده که گلش بی دلیل پژمرده شده کم کم خشک شد و مرد روزی که دیگ اون گل نداشت و داشت با خودش فکر میکرد چرا گل مرد با خودش گفت ولی یادم رفت ازش بپرسم یادم رفت بهش بگم گل من ایا تو هم درد میکشی ؟ مراقب گل های زندگیتون باشید پایان
در زمانی که قلبم نامت را فریاد می‌زد! در زمانی که در این دنیای پلید چشمانم تورا جستجو می‌کردند... وجودتو در میان اینهمه تاریکی به‌ ناباورانه‌ترین شکل ممکن زیبا بود! رخ‌ات همانند گلی شب‌نما درمیان تاریکی‌های قلبم درخشید زمانی که تورا دیدم گویی میان تاریکی مطلق می‌درخشیدی و حقیقت را بگویم .. چیزی جز تو ندیدم:)!
هدایت شده از ﴿آخـرین‌خاطرھ﴾
*اخرین خاطرات سال تحصیلی * امروز مصادف است با 1 مهر 1401 بنده انه با موهای مشکی هستم سال اخر دبیرستان بزارید بگم از هر کسی بپرسید بهترین دوران مدرسه شون چه زمانی بوده و از کجا خاطرات بهتری دارن در هشتاد درصد مواقع از خاطرات خوش دبیرستانشون میگن اما با تاسف زیاد من وهم سن های من بخاطر کرونا به طور تقریبی دوسال از دبیرستانشونو از دست دادن اما ... اما این دلیل نمیشه نا امید شیم و دست بکشیم از یه سالی که باقیمونده به اندازه ی سه سال خاطره میسازیم و تبدیل اش میکنیم به بهترین خاطرات دوران دبیرستان ما تسلیم نمیشیم چون ما بچه ها ی مثل و مثالیم .... به زندگی من خوش اومدید
دوباره پیگیر حال و احوالت شدم، پیگیر اینکه کجایی؟ چیکار میکنی؟ با خودت چیکار کردی ؟ با ادمی که می‌شناختم و دوست داشتم چیکار کردی ؟ با کسی که دستمو ول نکرد زیر بارون، با رفیقی که میشناختم(: رفتی یه جای فوق العاده دور یادت رفته روزهای دوتایی مونو چیزهای قشنگ تری تجربه میکنی ؟ باشه اوکی ! اما میگم پیامامو خوندی یا هنوز سین نخورده باقی موندن🙂 تماس هامو دیدی ؟! یا نشناختی و نخواستی بفهمی ؛ نه من درگیر سالها پیشم نیستم (: من رشد کردم رفیق های جدید دنیای جدید روزگار جدید اها راستی .. هنوز گه‌گدار یادت میکنم") هنوزم دلتنگی گنده ای میشینه رو قلبم و تنگش میکنه (: هنوز به سرم میزنه بیام بگم سلام خانوم محترم من همونم که یه روزی مهم ترین آدم زندگیت بود و الان هیچ کس برای تو نیستم اومدم عرض کنم خدمتتون میشه چشمایی که بلدشون بودم رو تجدید دیدار کنم میشه دو تا لبخند از لبخندهای نازت نسار چشمای دلتنگم کنی بعدش میرم نمی خوام چیزی بگی نمیخوام کاری بکنی فقط اومده بودم بگم سلام خانوم محترم یه روز بهم گفتی تو بهترین دوست منی 🙂 اما این روزا فک میکنم تو سرم با خودم بحث میکنم؟ آیا تو؟ هنوز دوست خوب منی ؟
سختی های مسیر من (۱) آخرین باری که اینهمه حالم بد شد تابستون بود ! داشتم اسنپ میگرفتم برم کتابخونه که زن دایی ایم گفت نه خودمون می رسونیمتون صدای داد و بی داد ها می اومد آنه کیانا دو ساعته دارید آماده میشید کجاموندید الان ما می ریم 😂🙂 +کیانا مقنعه ام کجاست اون رژ ول کن کمکم بگرد _دارم مانتونو اتو میکنم ! +اگه آنقدر درگیر آرایش نبودی الان آماده بودیم [کیانااا!آنههه] اومدیم اومدیم! سوار ماشین شدیم داخل بغلم پر وسیله بود یه پلاستیک و دوتا کیف کولر ماشین خراب بود در یه تعمیر گاه ایستادیم هوای امروز خیلی گرم بود و شرجی منتظر شدیم کولر درست کنیم زیر گرما همش عرق میکردم خورشید نوک سرم رخ نوازی می‌کرد باد گرم همه چی بدتر می‌کرد بوی سیگار ! از بوی سیگار متنفرم دیشب بخاطر همین بو چندین ساعت سردرد گرفتم بلاخره ماشین درست شد کولر خوب کار نمی‌کرد همینطور عرق میکردیم سرم گیج میرفت نزدیک بود بالا بیارم چشمام بزور باز بود رنگم پریده بود بازم بوی سیگار آخه آدم مگه تو ماشین سیگار میکشه الانه که بمیرم دنیا دور سرم میچرخید صبح نون نبود صبحانه بخورم ترافیک همه جا ترافیک بود چراغ قرمزها شهر شلوغ سیگار دود بوی بنزین سرممم دنیا دور سرم میچرخه (: بلاخره رسیدیم در پارک پیاده شدیم چون اونا کار داشتن پونزده دقیقه پیاده روی بود داخل یه پارک خیلی قشنگ هوا گرم بود معده ام میسوخت کیفم و وسایل سنگین بود یهو افتادم روی زمین کیانا اومد بالا سرم چند دقیقه بلند نشدم بزور خودمو بلند کردم بریم ! وقتی رسیدیم کتابخونه پیراهنم و شالمو عوض کردم سرمو خیس خیس کردم نزدیک بود بالا بیارم رفتم آب میوه و کوراسان گرفتم(: ولی آخرین بار تابستون آنقدر حالم بد شده بود بزور نفس میکشیدم 🙂
﴿آخـرین‌خاطرھ﴾
سختی های مسیر من (۱) آخرین باری که اینهمه حالم بد شد تابستون بود ! داشتم اسنپ میگرفتم برم کتابخون
سختی های مسیر من (۲) هوا تاریک تاریک شده چندتا مسیر رفتم چندتا تاکسی گرفتم تا بلاخره رسیدم ترمینال تا برگردم خونه. توراه چندین بار قلبم اومد تو دهنم، خستگی از سرو بدنم میباره هنوز سه ساعت از برنامه امروزم مونده ... چشمام بزور باز مونده (: دلم میخواد به راننده بگم میشه من اهنگ بزارم یه آهنگی که الان آرومم کنه ولی نمیشه 🙂😂 حیف روم نمیشه🙂 مسیر تاریک نگاه میکنم جاده دراز که انگار آخر نداره (: جی پی اس روشن میکنم که هر ۱۵ دقیقه موقعیتم برا بابام ارسال شه 🙂😂 با خودم تکرار میکنم تو به این روزها لبخند خواهی زد به جاهای بالایی میرسی حرف های دایی مو مرور میکنم تو خیلی موفق میشی(؛ از ته قلبم لبخند میزنم با خودم زمزمه میکنم برگردم خونه اول برنامه مو تموم میکنم بعد میخوابم🙂
﴿آخـرین‌خاطرھ﴾
سختی های مسیر من (۲) هوا تاریک تاریک شده چندتا مسیر رفتم چندتا تاکسی گرفتم تا بلاخره رسیدم ترمینا
سختی های مسیر (۳) یکی از بدترین حس هایی ک تجربه کردم تنهایی تنهایی واقعا بد دردیه ! بچه ها تنهایی داریم تا تنهایی! خدا کسی رو تو سال کنکور هیچ وقت تنها نکنه ! هر وقت حس کردی تنهایی با همه وجود باور کن و ایمان داشته باش ! یه نفر اون بالاهست ک تو سخت ترین شرایط باورت داره ! سحر خیلی قشنگ میگه میگه اگ یه ساعت هم درس خوندی قدر بدون یعنی بگو اره من یه ساعت تلاش کردم اگ بعد از هشت ساعت درس خوندن راضی نبودی و بگی ک ن من خوب تلاش نکردم مغزتم میگه حالا ک تو خودت قبول نداری خوب خوندی من چرا یادم بمونه و همه اطلاعات پاک میکنه ! پس قدردان تلاش های خودتون باشید ! #
امروز 1401/8/30. 2022/11/21 اولین بازی ایران در جام جهانی مقابل انگلیس باخت. سال دیگه این موقع مدرسه نیستیم😂 یا خونه‌ایم یا دانشگاه یا برا کنکور میخونیم. پینش میکنم تا سال آینده(: 🤍🧸 امروز 1401/9/5 2022/11/26 روز شنبه آیناز: امروز خوندیم و چرخیدیم و رقصیدیم زیر بارون یکی دیگه از آرزوهای لیست ارزوهامون خط خورد .... بهترین حس دنیاست حس میکنم از مهمترین کارهایی که تو زندگیم انجام دادم تکمیل این لیسته میخوام امسال تا آخرین نفسم تو ذهنم جاودان بمونه نمی خوام چیزی جا بمونه الانم میخوام برا اولین بار یه چیزی بپزم .. تا فردا با بچه ها باهم مسموم شیم خلاصه که آره اینجوریاس. لیلا: بارون بارید زنگ آخر خوندیم و رقصیدیم و کلاسو پیچوندیم اینقد خوش گذشت که تا الان یادش میوفتم ناخوداگاه لبخند میزنم. فردام قرار شد ناهار ببریم. الانم بتول داره به آیناز یاد بده چی بپزه😂 شوهر بتولم الان میاد براش چیزی نپخته😭😂 "زادروزمون" لیلا جون و ماندانا🧸: 1383/12/1 آیناز جونی🧸 : 1384/2/25 لیلیِ آیناز،آیات جون🧸 : 1385/10/24 معصوم جان🧸 : 1384/2/30 کوثر شکلاتی جون🧸 : 1383/8/13 نگین زون زونم🧸 : 1384/7/7 بتول عروس جون🧸 : 1383/4/20 آمنه جونوم🧸 : 1383/7/25 رقیه جون جونی🧸 : 1384/1/10 بنین جون جونم🧸 : 1385/6/31 بنین غرباوی جونم🧸 : 1384/3/27 لمیا جون🧸 : 1384/6/27 غزال خوشگله جون🧸 : 1383/9/10 مرضی جون🧸 : 1383/6/6 رومینا جون من🧸: 1384/1/21 نسترن جون🧸 : 1383/12/17 حسنه جونی🧸 : فعلا فقط شهریور زهرا جون جونم🧸 : 1383/8/11 مری ساکی جون‌دلُم🧸 : نمیدانم،اطلاعی ندارم مری جرفی جون🧸 : 1383/8/6 بتول حامدی سسخل جونم🧸 : 1383/10/14 امروز 1401/9/6 2022/11/27 اولا تولد چانیولمه که بچه‌ها نمیشناسنش😂 دوما خیلی خوش گذشت تو مدرسه امروز، گرچه غذارو کوفتمون کردن و منفی و غیبت گذاشتن برامون ولی در کل خوب بود. زنگ دومم که تیره بود نشستیم خاطره تعریف کردیم. جای کوثر و غزال و نسترن که نیومدن خالی بود آیناز: مدرسه قشنگ بود مثل همیشه کنار بچه های مثل و مثال بودن قلب ادمو اکلیلی میکنه با اینکه اتفاقات تلخی هم بود امروز اما خب تلخی ها ماندگار نیست پس شادیم و خوشحال ... راستی امروز دوتا از ارزوهای لیست ارزوهامون خط خورد موقعی که داشتم خطشون میزدم ساتیا پرسید چه احساسی داره اینارو تیک میزنی گفتم.... بهترین حس دنیا:) خلاصه که آره اینجوریاش امروز 1401/9/27 2022/12/18 یکشنبه فینال جام جهانی بین فرانسه و آرژانتین بود. خیلی هیجانی بود ولی خب آرژانتین برد. تازه هم بِشِت تنِ مسی کردن😂 مجبورش کردن البته. خب فردا امتحان نوبت اول مدیریت داریم. بای امروز 1401/10/25 2023/1/15 یکشنبه. فردا آخرین امتحان نوبت اولمونه(: و همین پنجشنبه اولین کنکورمونه. امروز 1401/10/28 چهارشنبه 2023/1/18 _فردا کنکور داریم. جالبه نه؟ یکی امروز گفت تا کنکورو نرینی که لذت دنیارو نچشیدی. و راستش انرژی گرفتم از گفته‌اش. آیناز: از دیروز ساعت 11 سردر شدیدی گرفتم بعد اینکه چندتا اثر برا مسابقه ی نویسندگی فرستادم سردردم بدتر شد کتاب کنار گذاشتم و سعی کردم ده دقیقه بخوابم اما نشد بابام اومد بالا سرم و شروع کرد به مسخره بازی خانوم انه باموهای مشکی خوابی ؟ و بعدش گفت پاشو بریم بیرون گفتم نمیام گفت غذای روح تفریحه (گفته خودش)پاشو بریم باید روحیه ات عوض شه زدم بیرون و سردردم بدتر شده بود یه کتاب باخودم بردم ولی نتونستم بخونمش شیشه رو کشیدم پایین بادو بارون میومد صورتمو کردم بیرون و اجازه دادم خون صورتم یخ بزنه هرچی داد زدن سرده گفتم منو اوردید روحیه ام عوض شه بزارید عوض شه تا رسیدیم یه جایی پیش چندتا عشایر که گاومیش داشتن باد شدیدی میومد رفتم نشستم داخل و وقت برگشتنی هوا تاریک بود حالت تهوع سردرد و ... رسیدیم خونه دوستای بابام اومده بودند من رفتم تو تخت نفسم بالا نمی یومد بزور نفس میکشیدم حس میکردم پوستم میسوزه روی تخت بودم تا صبح راحت نخوابیدم یه بار از خواب پریدم و جیغ زدم و فکر کنم چند باری چند نفری اومدن بالا سرم که خوبی یه چندتایی قرص بهم دادن رو پیشونیم پارچه خیس گذاشتن و فقط میدونم یه بارم بالا اوردم و اره خلاصه از صبح که بیدار شدم همچنان حالم بهم میخوره فردا کنکور ازمایشی دی داریم و فکر میکردم حداقل سرحال تر از الانم باشم از صبح یه فیلم سینمایی دیدم الکی تو گوشی میچرخیم و تمرکز میکنم که بالا نیارم یا موقع تایپ کردن اشتباه نکنم چون انقدر سرم گیج میره که صفحه چت درست نمی بینم تمام حسم نسبت به فردا داخل یه پوچی خلاصه میشه و اینکه اگه اونجا بالا بیارم خیلی ضایع است اها دارم فکر میکنم شاید حامله باشم راستی بی اشتهاهم شدم از دیروز تاحالاهم چیزی نخوردم الانم عجیب خوابم میاد خسته و دلتنگم
هدایت شده از ﴿آخـرین‌خاطرھ﴾
بعد یه دعوای درست حسابی بهش گفتم دارم میرم ... برا همیشه میرم منتظر جوابش بودم به صفحه چت نگاه میکردم و خدا خدا میکردم احساساتشو زنجیر نکنه و بهم بگه بمون قبلا بهش گفته بودم در برابر من مقاومت نکن اگه داری منو از دست میدی احساساتتو مخفی نکن به صفحه چت نگاه میکردم و منتظر بودم فقط بگه بس کن فقط بگه بمون فقط بگه اینطوری اذیتم بدون تو اذیتم ... با خودم گفتم این اخرین باره بهش امید میبندم این اخرین باره منتظر میشم این اخرین باره وقتی جواب داد فقط گفته بود خداحافظ همه چیزو بستم و سعی کردم ازش فاصله بگیرم اما یه چیزی اون وسط ها بود که منو سمت اون میکشوند شاید چند روز بعد شایدم فرداش یه کاری پیش اومد رفتم پی وی اش به قول خودش ازهم گذشته بودیم همو ول کرده بودیم سعی میکرد جبران کنه سعی میکرد بگه خیلی احمق بوده که بازم جلوی من خودش نبوده بهش گفتم اشتباه میکنی تو واقعا منو دوست نداری اگه داشتی وقتی شب گفتم دارم میرم فکر از دست دادنم تو رو می ترسوند ... گفت ... گفت بمون گفت بدون تو نمی تونم گفت دوست دارم گفت برام خاصی بهش گفتم فقط یه دلیل برا موندنم بیار گفت اینکه دوست دارم کافی نیست اینکه بدون تو نمی تونم کافی نیست گفت چرا نمی فهمی بعد تو به هر کسی برسم با هر کسی باشم دنبال تو داخل رفتارش میگردم تو روداخلش میبنم با تو مقایسه اش میکنم ... الان با خودم میگم دیدی شد دیدی گفتم دوسم نداری نگفتم بهت ...! الان که خونواده ی خودتو داری الانکه زن و بچه داری یه دختر خیلی دوست داشتنی داری دقیقا همونطوری که میگفتی بغلت میکنه و بوست میکنه میگه بابا بریم مغازه .... الان فقط از دور گاه گاه به سرم میزنه نگات کنم تو رو ببینم با خونواده ات خوشبختی یه لبخند گشاد میشینه رو لبم اون موقع ها بیشتر از همیشه حس میکنم عاشقم دیدنت خوشبخت با هرکسی حتی بدون من لذت بخشه اقای یار...