انه
257 روز تا فارغ تحصیلی
پارت یک
دیشب 8 ساعت خوابیدم و وقتی بیدار شدم حس کردم پُر پُر شدم یا به قول نهال فول شدم خب بزار ببینم بعدش یکم مطالعه کردم ...
نزدیک شش و نیم اماده شدم برم مدرسه زنگ اول ورزش داشتیم برنامه ی صف با ما بود و داخل سه دقیقه یه برنامه نسبتا عالی درست کردیم معلم پرورشی و معاون یکم صحبت کردن سر صف رفتیم داخل صدای کشیدن میزها اومد و ترجیح دادم از کلاس بهم ریخته دوور شم تا دوباره اعصابم بهم نریزه با نهال و خورشید*داخل حیاط نشستیم یکم حرف زدیم و رفتیم سرکلاس هوا شرجی بود ولی برگشتیم حیاط با ارام رفتیم پاتوق یه چیزی اذیتم میکرد و لازم بود درموردش باهاش حرف بزنم رفتیم پاتوق من خیلی عصبی بودم و ارام سعی میکرد ارومم کنه خب برگشتم رفتم با نهال بدمینتون بازی کنم خیلی حس قشنگی اع مثل یه رسم میمونه انگار که همیشه باید زنگ ورزش بدمینتون بازی کنم و در حین بازی باهم حرف بزنیم
وقتی بازی میکنم حس میکنم راکت جزوی از دستمه من همیشه با یه راکت مشخص سورمه ای بازی میکنم و اونو ناموسم خطاب میکنم
اما امروز با راکت جدید یکم بازی کردم و خوب تو دستم نمی چرخید نهال گفت فکر کنم باید بری ناموستو بیاری
خلاصع که رفتم پی ناموسم و بازی ادامه دادیم تنها چیزی که از ورزش برام مونده ....
انگار دردامونو با توپ به بیرون بدنمون پرتاب میکنیم ....
خیلی حس خوبیه :)
تو ذهنم ادمهایی که ممکنه در اینده بخوام باشون بازی کنم و تصور کردم هوا واقعا شرجی بود و گرم اما خوش گذشت و نهال گفت این روزا .روزهای افتابی خیلی دوست دارم و فکر نکنم اینو فراموش کنم :)
اما من حقیقتا دلم بارون میخواد ...
باخودم زمزمه میکنم سومین بارون پاییزی یعنی کی میرسه دلم میخواد فریاد بزنم کجایی بارون!!!!
زنگ دوم هویت اجتماعی داشتم چه معلم دلنشین و خوش اخلاقی سبک متفاوتش و رفتار دوستانه اش اونو دل نشین تر میکرد گف یکی یکی خودتونو معرفی کنید و علایقتونو بگید وقتی تموم شیپد کلاسمونو یه جوری وصف کرد که خیلی خوشم اومد
گف اینجا کلاس عجایبه ....
زنگ سوم ریاضی داشتیم درس مثل همیشه اسون بود با اینکه اصلا گوش نمی دادم و یه کتاب داستان لای کتاب ریاضی ایم بود اما درسو بلد بودم و بیشتر داشتم داستانی میخوندم که سه شنبه باید تحویل بدم ...
خیلی کنجکاو کتابی ام که یکی از دخترا بهم معرفی کرد
بادوم
اخر هفته قراره بهم قرضش بده قصه پسری که هیچ احساساتی نداشت و روبات بود...
بعد مدرسه رفتم خونه ناهار خوردم و اومدم کتابخونه باید تلاش کنم باید ادامه بدم باید بجنگم باید باید باید...
#آنہباموهایمشکے
جایی برا رفتن و هم نشینی برا گفتن ندارم ....
بازم قلبم داره تند تند میزنه ...
افکار هجوم میارن به مغزم
قرار بود گوشی خاموش کنم
اما اونی که باید آنلاین میشد نشد
آرامم کجاست؟
از ظهر بعد مدرسه آنلاین نشد
فکر کردم درگیر درسه
دیشب بهش شب بخیر گفتم گفتم و منتظر موندم
نزدیک هشت تا الان اما الان اون هنو سین نکرده
یعنی خونه نیست گوشیش مونده خونه!
میدونه چقدر نگرانش میشم با گوشی یه نفر دیگه خبرم میکنه ...
یعنی گوشیش خراب شده!
میدونه چقدر نگرانش میشم با گوشی یه نفر دیگه خبرم میکنه ...
از این جواب متنفرم چرا خبرم نمیکنی
اها شاید شماره مو حفظ نیست
بخدا سردرد گرفتم ...
کاش زودتر صبح شه .
#آنہباموهایمشکے
﴿آخـرینخاطرھ﴾
حالت تهوع .... سرگیجه....سردرد....حس مردن سردرد ...سردرد به شدت سردرد ... الهم اخرجنا من الظلمات الو
زود باش آنه پاشو مهم نیست چقدر درد داری پاشو زود باش دیگه پاشو ...
پاشو
پاشو
پیوستگی
تداوم
پاشو داخل درد پاشدن هنر میخواد
و گرنه با حال خوب درس خوندن که کار سختی نیست
پاشوووو
یاالله
یاعلی
#آنہباموهایمشکے
آنه
۲۵۶ روز تا فارغ تحصیلی
حالم خوب نمیشه
نمیشه که نمیشه
انگار تب کردم
نمی تونم نفس بکشم
خیلی اذیتم و حس نمیکنم از کجا
سردردم بدتر میشه با اینکه قرص خوردم
نمی تونم نفس بکشم
نمی تونم
موهای تنم سیخه شاید نمی دونم
انگار حوصله هیچی ندارم
انگار H20
شده H1000O2000
متوجهی ؟
انگار که
انگار که دارم تموم میشم
متن نوشتن خوبم نمیکنه
شعر نوشتن خوبم نمیکنه
سردردم خوب نمیش
میخوام بگم
خدایا بعلم کن و بخوابم
ولی حتی شرایط پیش نمیاد که بخوابم
همه جا شلوغه و نمیشه چراغ خاموش کنم
درسا م مونده
و فکرم پراکنده است
حتی نمی دونم
از چی و کجا اذیتم
مثل یه نفر
که سوار یه اتوبوس پر شده و جا نیست بشینه
خیلی خسته است
از زانو داره میره
اما نمی تونه بشینه
مثل وقتهایی که طولانی سر صفیم
از زانو رفتیم
ولی اجازه نداریم بشینیم
دارم خفه میشم
از زانو رفتم و خسته ام اما نمی تونم بشینم
#آنہباموهایمشکے
ولی آیا شما هم مثل من دلتنگ حال خوبید ؟
باور کنید درسها آنقدر کسل کننده اند که حوصله شونو ندارم!
#آنہباموهایمشکے
آنه
۲۵۵روز تا فارغ تحصیلی
پارت یک
به ساعت نگاه میکنم نزدیک پنجه و من هنوز برای امتحان فردا چیزی نخوندم
هنوزم سر جام نشستم و بدون اینکه هیچ کاری بکنم ادامه میدم به یک گوشه خیره شدن و فکر کردن تقریبا تمام دیشب نخوابیدم اما هیچ کار مفیدی هم
انجام ندادم ...
کتاب زیست باز میکنم فردا امتحان زیست دارم و فقط به اندازه ۲۰ دقیقه روخونی میکنم بعد ۲۰ دقیقه دیگه ادامه نمیدم حس میکنم همه درسو بلدم حقیقتش وقتی حوصله ی درس ندارم ترجیح میدم دست به کتاب نزنم
نزدیک هفت از خونه میزنم بیرون هوا خیلی خوبه و حالمم خیلی بهتر از قدم زدن خیلی لذت میبرم و واقعا خوشحالم یه انرژی خیلی خوب راهی مدرسه میشم زنگ اول امتحان داشتیم کل فصل
امتحان دادم و به نسبت مطالعه ی ۲۰ دقیقه ایم واقعا میشه گفت عالی دادم
تقریبا مطمعنم هیچ کدوم از سوالات غلط ننوشتم یکی یکی امتحان میدیم و میزنیم بیرون هوا داخل حیاط خیلی خوبه ...
بحث این بود که هیچ جوره با این فشار مدرسه به بودجه بندی قلم چی نمی رسیم . برای راه چاه به این فکر افتادیم که باید بریم مدرسه بزرگسالان اینطوری فقط دائما وقت داریم بخونیم و فقط میریم امتحان بدیم واقعا جدی بودیم و وقتی رفتیم دفتر تا ببینیم همچین چیزی امکان داره یا نه؟؟!
کاملا نا امید شدیم چون دو شرط داشت یا باید شهریور کلا میفتادیم 😂
یا اینکه باید شوهر میکردیم
بنظر راه دوم واقعی تر بنظر میومد 😂😂
به فکر شوهر قلابی برا یه مدت تا بعد کنکور بدیم
اصلا لازم نیست درکمون کنن خرجمون کنن حتی لازم نیست ببیننمون یا باهامون حرف بزنن😂😂
یکی از بچه ها گفت پوستر بچسبونیم به دیوار به چند عدد شوهر نیازمندیم😂😂😂
خلاصه که حسابی گفتیم و خندیدیم😂😂
خوبه بعد امتحان یکم شوخی کنیم شاد شیم اینجوری به یاد میاریم در هر شرایطی همو داریم:)
زنگ بعد ریاضی و بعدش دوباره زیست و بعدم برگشت به خونه ناهار و بلافاصله کتابخونه
اما من امروز یه درس مهم گرفتم و با خودم تکرار کردم
به کرومزوم هام گوش میدم کاری میکنم که اونها میگن 😂✨
#آنہباموهایمشکے
دوستان خواب که نیستید ؟ پاشید امروز یه روز تازه است !
یه روز جدید !
یه روز قشنگ برای زندگی کردن برید بیرون یه نفس عمیق بکشید هر چی دیروز شد مال دیروزه...
بیاید امروز باهم بسازیم
خدایا برا همه چی ممنونم:)
#آنہباموهایمشکے
+چراازهمہیادگارۍمیگیرۍاماازمننہ؟!
_چونممڪنہیڪ روزیبیاد ڪہنباشن
ولےمننمیتونمروزۍروتصورڪنمڪہتونباشے:)
#دیالوگ
#آنہباموهایمشکے
+ماهامشبرودیدی؟!
_آره خیلےقشنگبود
+ولےبہپایتونمےرسید:)
#دیالوگ
#آنہباموهایمشکے
اشک
اشک نیا پایین تو حق ریختن نداری
من حق ریختن را از تو گرفته ام ...
جگر خونین بسوز اما ضعف نشان نده
بی حس ام کن و حس نشان نده !
گویی هرگز تغییری در چهره ام ایجاد نخواهد شد
اشک نیا پایین ، نیا پایین
اکنون وقت گریستن نیست
چون شانه ای برای دلداری نیست
اشک نیا پایین که هر چه زمان میگذرد
این دنیا پیچیده تر و ادمها از تو دور تر می شوند
اشک نیا پایین
لطفا نیا!
امروز و اینجا گریه کردن نشانه ی قدرت نیست
اشک ارام بگیر...
پرنده ی زخمی ام ارام بنشین و از زخمی کردن خودت دست بردار
روزی رها خواهی شد !
اشک ارام بگیر امروز گریه کردن نشانه قدرت نیست
امروز فقط کلمات هستند
که دارند دیواری از جنس قضاوت؛
با نام از من دور شو را میسازند...
اشک نیا پایین
دردها ارام بگیرید
ای قلب سرکش،رام شو !
زمان ، زمانی است که حرف زدن دوا نیست
و فهمیده شدن ،صعب الصعوب ترین
و محال الممکن ترین ارزوی ممکن است
اشک ارام بگیر امروز گریستن نشانه قدرت نیست !
#آنہباموهایمشکے
ودلتنگی آغاز داستانی بدون پایان
و دلتنگی آغاز غصه ای بدون انتها
و دلتنگی بارشی از عشق فراوان بر قلب بدون طلوع
و دلتنگی
و دلتنگی
و دلتنگی
دلتنگی یعنی زیستن با خیال
دلتنگی یعنی آرامش در اوج بی قراری
آرامش قلب ها
دست ها
دل ها
دلتنگی یعنی اشتیاق به وصال
دلتنگی یعنی تنم بوی عطرت را بگیرد تا سال ها
پس از آغوش طولانی وصال
#آنهباموهایمشکی