﴿آخـرینخاطرھ﴾
هعی بابا از ما که گذشت شما از این غلطها نکنید...
یه پیرمردی زیاد اینو بهم میگفت
اوایل نمی فهمیدم چی میگه ....می نشست
گوشه خیابون یه نخ سیگار روشن میکرد و هر وقت
از کنارش رد می شدم بهم میگفت
ازما که گذشت شما از این غلطها نکنید دیگه
اونموقع ها گه گاه با خودش حرف میزد و
گه گاه غرق می شد داخل افکارش...
زد به سرم رفتم ازش پرسیدم
عمو شما از هفده سالی که من از خدا عمر گرفتم
هر روز اینجا نشستی خیره ای به ته این خیابون بی سر و ته
و میگی از ماکه گذشت...
خبریه ؟
گفت منتظرم
اینو که گفت خفه شدم ...:)
با یه دردی گفت منتظرم
که خلاصه
ازما که گذشت شما از این غلطها نکنید دیگه
#آنہباموهاۍمشکے
گوشی زنگ میخوره ...
مغز دیفرانسیل ما چطوره ؟
بدون تو اینجا صفایی نیست ها گفته باشم
با شنیدن این کلمه انگار اهنگی توی ذهنم خونده شده باشه ...
اهنگی که منو به گذشته ی دور میبره
خیلی وقت بود کسی اینطوری صدام نکرده بود
مغز دیفرانسیل :)
کم کم داخل خاطرات غرق میشم اولین بار کی منو اینطوری خطاب کرد
اصلا چی شد
سرکلاس بودیم .. کلاس ریاضی داخل مهم ترین و سخت گیرانه ترین مدرسه استان ...
معلم ریاضی با تجربه ترین و سخت گیر ترین معلم استان بود
دقیقا از همه جای استان دانش اموز اومده بود
اون مدرسه کاملا مشهور بود
یادمه اون فصل همه داشتیم برا المپیاد ریاضی اماده میشدیم
معلمی که نفس کشیدن سر کلاسش سخت بود و سرفه کردن حکم اعدام داشت
همه داخل سالن صد نفره شبیه به سالنن دانشگاه نشسته بودیم
یه مسئله نوشت پای تخته
مبحث دیفرانسیل بود گفت میخوام ببینم داخل این صد نفر کی می تونه اینو حل کنه
همه به هم دیگه نگاه میکردن
بعضی ها سعی میکردند حلش کنن
اما همه دیگه پذیرفته بودیم سوال به شدت سخت و سطح بالایی بود
خود استادم اینو اعتراف کرده بود بیست دقیقه که گذشت
از محاسباتم مطمعن نبودم اما نباید استادم نا امید میشد
نباید هم کلاسی هام که یه سال تو گرما و سرما
دخترا به سختی و پسرا هم همینطور ...
کنارهم تلاش کرده بودیم
نباید نا امید میشدن
با این انگیزه دستمو گرفتم بالا و جوابی که ازش مطمعن نبودم گفتم
استادمون یکمی مکث کرد خیلی عمیق نگاهم کرد و عینکشو در اورد پاک کرد
کتاب بلند کرد به من نگاه کرد و گفت
شما مغز دیفرانسیل هستی ...
#آنہباموهاۍمشکے
﴿آخـرینخاطرھ﴾
به به !!! ببینید الان تصادف میکنیم در راه بازی .... به سوی بی نهایت و فراتر از آن: *) #زهراوآنه_تایم
+زهرا: این مرده دنبالمونه ؟
_من: دقت نکردم .چطور؟
+چند خیابون هی میپیچیم دنبالمونه
_ دقت نکردم بزار ببینم
+انه ببین دنبالمونه هنو
_بیا بپیچیم داخل این خیابون
+آنه هنوووو دنبالمونه خیلی نزدیکه بزار زنگ بزنم به بابام
_بشین بابا اصلا تو نگاهش کن خودم کتکش میزنم تا با منی نترس ... خب وارد اصلی شدیم دیگه نترس
+ریدم بهش از فوتبالم عقل موندیم
_زهرا دیرمون شد تند تند راه بریم
+انهههه این جلومونه
_ولش کن این خیابون بپیچیم داخل من امروز قاتل نشن صلوات
+باید حتما گل بزنیم ،نتتو روشن بزار سر کلاس نگاه کنیم
#آنہباموهاۍمشکے
﴿آخـرینخاطرھ﴾
@stonemoon حمایت کنید
آنه
۲۱۵روز تا فارغ تحصیلی
ساعت ۴ بیدار میشم شروع میکنم به مطالعه تا ۷ ونیم ...
ذهنم پر از سوالهای رنگارنگ
پاشم صبحونه بخورم؟
اصلا حوصله درست کردن چیزی ندارم...
برم کتابخونه ؟
نرم؟
پاشم آهنگ بزارم ؟
گرسنمه؟
برم دوش بگیرم؟
خلاصه که میگذرد ...
شاعر میگه
هرچه آید به سرم باز بگویم گذرد وای از این عمر که میگذرد میگذرد ...
#آنہباموهاۍمشکے
﴿آخـرینخاطرھ﴾
آنه ۲۱۵روز تا فارغ تحصیلی ساعت ۴ بیدار میشم شروع میکنم به مطالعه تا ۷ ونیم ... ذهنم پر از سوالهای ر
مدرسه قشنگ بود مثل همیشه کنار بچه های مثل و مثال بودن قلب ادمو اکلیلی میکنه با اینکه اتفاقات تلخی هم بود امروز اما خب تلخی ها ماندگار نیست پس شادیم و خوشحال ...
راستی امروز دوتا از ارزوهای لیست ارزوهامون خط خورد
موقعی که داشتم خطشون میزدم ساتیا پرسید چه احساسی داره اینارو تیک میزنی
گفتم....
بهترین حس دنیا:)
خلاصه که آره اینجوریاش
#آنہباموهاۍمشکے
انه
214روز تا فارغ تحصیلی
_ناراحت کردن مردم حق ناسه....
خدا از حق خودش میگذرع از حق ناس نمیگذره...
_بریم پاتوق؟
نه
اع چرا؟
امروز میلم نمیکشه
_ماهمه از استرس داریم میمیریم تو داری غذا میخوری؟!
ولش بابا انقدر مرور نزنید....
_دیونه شدی چرا برا نیم نمره گریه میکنی تو الان دهمی اصلا ارزششو نداره...
مهم اینکع تلاشتو کردی....
_تا کی تنبیهی؟! نمی دونم ولی هنوز چیزی نگذشته که....
_وای انه سرمو خوردی از در مدرسته تا الان که رسیدیم داری غر میزنیـ اصلا ارزششو نداره
_انه تموم کردی برگه بچه ها منگنه بزن
جواب این سوال این میشه
جواب این این میشه
خدایا شرمنده دیگه تکرار نمیشه....
_خانوم من میدونم حال ادم به خودش بستگی دارع و هیشکی به حز خودش نمی تونه حالشو خوب یا بد کنه اما....
_انه بنظرت ممکنه مامان بشم؟
مامان شدن از نظر من نعمته...
_مامان دلم برات تنگ شده بود:)
_انه باید شعراتو برا این مسابقه بفرستی...
بش فکر میکنم خانوم
حتما مطمعنم مقام میاری
#آنہباموهاۍمشکے
﴿آخـرینخاطرھ﴾
انه 214روز تا فارغ تحصیلی _ناراحت کردن مردم حق ناسه.... خدا از حق خودش میگذرع از حق ناس نمیگذر
آنه
214 روز تا فارغ تحصیلی ساعت سه بیدار میشم اما حوصله ام نمیکشه زیست بخونم فردا امتحان زیست استانی دارم و هنو لای کتاب باز نکردم برا استرس گرفتن دلتنگ شدم؟ دقیق نمی دونم...
برمیگردم میخوابم و پنج بیدار میشم.... بعد نماز میبینم هنو حوصله ندارم وقتی حوصله ندارم درس یاد نمیگیرم پس ترجیح میدم همچنان لای کتاب باز نکنم به بهار پیام میدم
صبح میام دنبالت بریم کتابخونه...
به رسم عادت ساعت 7 میزنم بیرون هوا خوب بود و از چشمام اشک میومد فک کنم بخاطر سرما بود به هر حال اهمیت نمیدم سعی میکنم از اتفاقی که صبح افتاد صرف نظر کنم و خوب بمونم اما سخته....
به در خونه بهار رسیدم در زدم نسبت به همیشه سریعتر در باز کرد گفت بزار صبحونه بخورم بابام میرسونمون اول گفتم باشه ولی تا اینکه رسیدم تو حیاط صداش کردم و گفتم امروز خوب نیستم میخوام قدم بزنم اونجا میبینمت...
زدم بیرون هوا خوب بود و قدم زدن لذت بخش توی راه با خدا حرف میزدم و میگفتیم...
این یکی اصلا نمیکشم....
لطفا اتفاق نیفته که ترجیح دادم انقدر غر نزنم و هرچه باداباد شکر....
رسیدم کتابخونه بهار همزمان با من رسید
ساعت 7و45 تا 12 یعنی چهارساعت و ربع بدوت استراحت زیست خوندم و تموم سر ساعت 12 بعدش دیگه کتاب مرور نکردم....
#آنہباموهاۍمشکے
﴿آخـرینخاطرھ﴾
شب کل ماه های اخیر از جلو چشمام رد شد... یه چیزی تو گلوم اذیتم میکرد انگار باد کرده بود هی دست میکش
خلاصع که مهم نیست الان بیدار شدم واقعا سبک و خوب قوی ا م دیشب یه نفر بهم گفت
_انه میدونی که لازم نیست همیشه خوب باشی مخصوصا وقتی کسی نمیبینه
+من بخاطر حال خودم خوبم
_اره. دیدیمم چه بلایی سر حالت اومد یکم خودخواه باش بسع...
لازم نیست همیشه خوب باشی...
باشه؟
+بش فکر میکنم
#آنہباموهاۍمشکے
کی دلتنگ شده؟!
من؟!!!!
نه اصلا...
من کجا و دلتنگی کجا...
بیب بیب
گریه نکنیم
روبات ها گریه نمیکنن
روبات ها دلتنگ نمیشن
بیب بیب
#آنہباموهاۍمشکے
اخه فقط از این دنیا یه سوال دارم دختر این دشت ها رو چطور به زنجیر میکشی!!
مثل گذاشتن یه پرنده ی وحشی داخل قفسع
انقدر بال میزنه که همه جاش زخمی بشه...
شاید بی انصافی باشع اما الان حس میکنم همون پرنده تو قفسم و به خودم میگم...
بعد کنکور انه بعد کنکور میری... دور میشی... برمیگردی خونه... ایندفعه که برگشتی خونه... بدون محدودیت میمونی..؟
دیگه دلیلی برای برگشت هست؟
فعلا زوده....
بال هام بیشتر از این خونی میشن...
اخه یه لحظه تصور کنید دختر این کوه ها رو چطور به زنجیر میکشید ....
ولش کنیم
شب بخیر
#آنہباموهاۍمشکے
آنه
حالم این روزا م خلاصه میشه داخل این جمله از رسول ادهمی که میگه :
از من فقط خبر داشت، همین.
مثل مردمی که میدانند
جایی از جهان جنگ است..
#آنہباموهاۍمشکے