آنه
246 روز تا فارغ تحصیلی
ساعت سه از خواب بیدار میشم خسته ام اما امروز روزی که همه چیز قراره پشت سر بزارم امروز رزی که بعد از یه هفته تقریبا دوباره درس خوندن شروع کنم امروز روزی که دوباره خودم باشم .
یکم مطالعه میکنم اما هنوز به درس های مدرسع ام تصمیم ندارم دست بزنم اماده میشم میزنم بیرون یه نیروی الهی یه انرژی قشنگ منو غرق میکنه نمی دونم اینهمه ذوق و انرژی و حال خوب از کجا اومده یه نفس عمیق میکشم ساعت هفته و بارون نم نم میاد انگار قطره های بارون تیر خلاص بود به وجودم انگار از عشق لبریز شدم یه نفس عمیق کشیدم و شروع کردم اواز میخوندم راه میرفتم میدویدم به همه سلام میکرددم شاید میرقصیدم تا رسیدم سر خیابون چهارم اروم زمزمه کردم صبح بخیر روز خوبی داشته باشی ادامه دادن به رفتن و مثل دیونه ها رفتن دو پا داخل جو های اب پریدن روی لبه های خیابون راه رفتن مثل دیونه ها چرخیدن وای چقدر حس میکنم خوشبختم از این بیشتر و از این بهتر این لحظه همه ی عشقه همه ی وجود همه چیزی که باعث میشه با همه وجود بگم خدایا شکرت برا وجودم پرنده ها میچرخن و میدونم به این شهر دلبستگی خاصی دارن وارد مدرسه میشم به همه بلند صبح بخیر میگم و ادای احترام میکنم سعی میکنم به همه این حس خوب منتقل کنم .
یاسی دستمو میگیره میگه بیا وسط حیاط بچرخیم
چرخیدم و
چرخیدم و
صدای دادم بلند میشه الان سر گیجه میگرم دستشو گرفتم و دوییدیم شاید باورش براتون سخت باشه اما با یاسی نشسته بودم بالای جا کولری و داخل خیابون روم صدا میکردم حالم خیلی خوب بود و همچنان بهتر میشد تا اینکه بهار اومد بداخلاق
اقا یه بداخلاق میگم یه بداخلاق میشنوی ارامم کم کم اومد بهش سلام کردم و دست بهار گرفتم بریم پاتوق رفتیم اونجا حالا از من اسرار تز بهار انکار به هزار بدبختی باهام اشتی کرد😂
خلاصه صف بود دیدم میخوام این عشق با کل مدرسه شریک شم پس گفتم برنامع امروز با منه به چند نفر شعر و حدیث دادم و رفتم بالا
برنامه ی خاص و فوق العاده ای شد اگه ارامم این متنو داره میخونه متن مربوط به برنامه رو میخوام از نگاه تو ببینن اگه تونستی بنویس
خب تقریبا نیم ساعت از وقت کلاس ها رو گرفتم😂😂😂😂
نمی دونم حال بچه ها خوب شد یا نه اما خب وقتی زنگ تفریح ها بچه ها ازم تشکر کردن یکم حس خوبی گرفتم اما از کارم راضی بودم
زنگ اول نگارش داشتیم هوا خوب حال من خوب یه انشا تموم کردم وقت نشد بخونم زنگ خورد
زنگ تفریح رفتیم پاتوق من و ارام و نهال همون حرف های همیشگی
زنگ دوم شیمی داشتیم مثل همیشه زود کسل شدم حس میکنم کلاس باید سخت گیرانه تر یا شاید سطحش بالاتر باشه اما خب زنگ شیمی دوست دارم
زنگ سوم قمر برداشتم به ارام گفتم بریم پاتوق گفت نمی تونم گفتم باشه خودم تنها رفتم یکمم چرخ زدم و برگشتم
زنگ خورد این زنگ زبان داشتیم زنگ زبان دوست دارم معلم زبان ادم جالبیه جو کلاسشو دوست دارم و از اینکه به جواب های من توجه میکرد راضی بودم 😂😂😂به هر حال از مزایای همیار بودنه 😂😂😂
اما حال ارامم خوب نبود تمام مدت این زنگ قمر تو دستم بود ارامم اذیت بود و این حالمو بد میکرد 15 دقیققه مونده بود به زنگ قمر گرفتم و با تمام سرعت دویدم دویدم دویدم تا جایی که سوزش گلومو حس کردم قمر نزدیک قلبی که الان تند تند میزد اوردم نمی دونم چرا اما منتظر بودم اروم شم
پایان
#آنہباموهاۍمشکے
فک کنم اگه در اینده خبر مرگمو از سردرد شنیدید نباید تعجب کنید یکم اروم بگیر لامصب...
درس دارم به خدا!!!
سعی میکنم یه چیزی بنویسم تا اروم شم
می تونید برام اهنگ مورد علاقه تون بفرستید !؟
@Anehhbamohayehmeshki
#آنہباموهاۍمشکے
دوستان شده حس کنید فردارو نمیکشید ؟
یعنی فردا زنده نیستید ؟
یا اینکه درد امشب تموم نمیشه؟!
اما همیشه تموم میشه
مگه نه ؟
#آنہباموهاۍمشکے
دوستان عجیب بی حس شدم انگار هیچی دیگه نمی تونه ناراحتم کنه و این خیلی بده حس میکنم حس ادامه دادن ندارم حس میکنم انقدر خوردم دیگه هیچ اتفاقی درد نداره ...
دلم میخواد گریه کنم کاش یکی حسابی بزنه دلمو بشکنه تا قلبمو حس کنم :)
هنوز اونجایی ؟!
#آنہباموهاۍمشکے
آنه
245 روز تا فارغ تحصیلی
حالم خوبه !
گیج و خسته ام بعد خوندن کتابهام و زدن تست کمد مرتب میکنم باورم نمیشه دفتر خاطراتم خاک خورده یه دستی روش میکشم اخرین خاطره اش مال دقیقا یه ماه پیشه یه فلش بک به گذشته میزنم خودمو گوشه اتاق پرت میکنم این اهنگ پوبون پلی میکنم و شروع میکنم به خوندن خاطراتم الان که بعد خوندنشون حالم یکم بهتره یکی از خاطراتم عجیب عجیبه !!!!
روز بیست و ششم تیر ماه 1401 نوشتم :
خسته ام از این مردم زنده کش مرده پرست ...
اون از جون من چی میخواد یعنی کیه ؟
دفعه قبلی که حالم انقدر بد شد انقدر زیاد درد داشتم مال زمانی که خواب کمد میدیدم دیشب سه بار از خواب پریدم قبل ساعت پنج صبح کاملا تب کردم اما این تب از اذیت بودن روحمه .
همش خواب اون پسره می بینم یعنی کیه ؟ کیه که نصف یه تیکه سنگ از من یادگاری گرفته و برای پس گرفتنش میخواد باهام مسابقه بده ...
فکر کردن بهش مغزمو درد میاره
یک پسر دنبال من که روز بهش یادگاری دادم!!
نمی دونم ؟!
حس میکنم همه چی در اینده مشخص میشه .....
پایان
یه چیزی بگم الان که نزدیک 4 ماه از اون روز گذشته خوب میدونم اون ادم کیه ...
جالبه نه !
یه خاطرع دیگه هم چشممو گرفت مال بیست و دوم تیر بود نوشتم که :
خسته ام "
اگه به من بود از درد میمردم
شاید تو مرگ اون بی قراری از بین بره ....!
دلم پیشه ارامه....روحم اونجاست جسمم اینجا ..:) احساس میکنم یه تریلی از روم رد شده !!!
خیلی خسته ام
چشمام درد میکنن تازه رسیدم کتابخونه دلم میخواست تنها باشم اما دو تا از دهمی ها هم اومده بودن دلم پر میزنه واسه ارام
آروم باش انه
تو ارام به خدا سپردی
بالاتر از خدا امانت دار کیه ؟ها؟
سرم گیج میره :)
دلتنگتم
ببخش کنارت نیستم ببخش حالم خوب نیست ببخش که قوی نیستم ارامم !)
#آنہباموهاۍمشکے
﴿آخـرینخاطرھ﴾
آنه 245 روز تا فارغ تحصیلی حالم خوبه ! گیج و خسته ام بعد خوندن کتابهام و زدن تست کمد مرتب میکنم با
باور کنید چیزی لذت بخش تر از زدن تست های ریاضی برا من نیست !)
اصلا مغزم و قلبم باهم اروم میشه ...
#آنہباموهاۍمشکے
سالها پیش با یکی از رفیقام درد و دل میکردم
گفتم که :
به هزار دلیل باید ازش متنفر باشم اما نیستم...
بیشتر دوست دارم باشه ببینمش
میخوام ازم فاصله بگیره که اذیت نشه
یه جوری دوسش دارم که انگار یه بخش بزرگ از اینده ام بهش گره خورده
در صورتی که اینطور نیست
میخوام کار درست قاب کنم بزنم تو سرم تا بفهمم...
گفتم تمومه گفتم باید فراموش کنم
زدم بیرون تا اروم شم
یهو سرمو گرفتم بالا چشمم به سریوس افتاد داخل نزدیک ترین نقطه به ماهه
با خودم ساعتها تو کوچه ها حرف زدم و پرسه زدم
گفتم بسه دختر عاقل شو
اما اخرش وقتی به کوچه شون نزدیک شدم
زمزمه میکردم فقط یه نشونه کافیه تا همه چی ول کنم
خدایا فقط یه نشونه
الان که به اون موقع های خودم فکر میکنم
با خودم میگم چرا انقدر دوسش داشتم !
مگه نمی دونستم
می دونستم می دونستم هر کی به جای من بود
هر کی
اون همون حس ها رو نسبت بهش پیدا میکرد
میدونید عاشقی بد دردیه
می دونید کار درست چیه
اما دوست ندارید باور کنید
فکر میکنید غیر ممکن ها ممکن میشه
اره درسته عشق غیر ممکن ها رو ممکن میکنه
اما عشقی که هرکی نباشه
اما وقتی که تو براش هرکی نباشی
و هر دختری برا طرفت جای خاص خودشو نداشته باشه
در صورتی که اون به همه دخترها نزدیک میشد
در صورتی که میدونستم هر کسی به جای منم بود
همون کارهارو میکرد
درصورتی که همه ی اینارو میدونستم
اما بازم....
این قصه مال سالها پیشه
الان که خانومم و عاقل
خوب میدونم چقدر تند تند دلم بخاطرش پر میکشید
بخاطر کسی که برا هر دختر نزدیک بهش
جای جداگونه داخل قلبش قرار میداد
اره دلم برا همون ادم پر میکشید
الان سالها گذشته
اما انگار برا من نگذشته
هنوز نمی تونم دوباره عاشق شم
و هر از گاهی با خودم میگم اگه بود اینو میگفتم
اگه بود این شکلی میشد
اگه بود زندگیم این رنگی بود
من بهش وابسته نشدم من دلبسته شدم
اما فکر کنم اون وابسته شده بود
میدونید همین دلیل تموم شدن همه چیز بود
وابستگی میشه از بین برد
اما دلبستگی نه !
#آنہباموهاۍمشکے
صدای سوت اب میاد که جوش اومده اون قوری قدیمیه چینی سفیده ی مامانمو در میارم
چایی مرغوبها رو که داخل پاکت کاغذی قهوه ای اند که ادمو یاد اون قدیما بوی عطرهای مرغوب و زمانی که {طهران} اینطوری نوشته شده بود میندازه رو اول خوب بو میکشم یکمم میریزم داخل قوری بعد اون شیشه ی هل ها رو در میارم انگار که گنجینه ان داخل یه جلد عطر بزرگ شفاف دوتا داخل قوری یدونه داخل لیوانم میندازم گلاب میارم فقط چند قطره یک دو سه کافیه
حالا ساقه طلایی فقط کم دارم...
اها ایناهاش چندتا داخل یه زیره میچینم و به به !
دونه دونه ساقه طلایی ها رو داخل چایی میزنم و کتاب میخونم
چه عطری دلم برا این شب بیداری ها تنگ شده بود :)
به وقت نیمه شب ،
#آنہباموهاۍمشکے
#من_هنوز _زنده-آم
بچه ها با چشمام دیدم که پایان شب سیه سفید است
شب فکر میکردم بدنم دیگه نمیکشه دیگه نمی تونخ اما شد بلاخره صبح شد هرچیزی میشه :)
صبحتون بخیر
#آنہباموهاۍمشکے