eitaa logo
فیضیه - در انتظار انتقام سخت
310 دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
12.4هزار ویدیو
46 فایل
کانال اختصاصی روزنامه فیضیه - برای ارتباط با ادمین پیام خود را به @hakimi بفرستید
مشاهده در ایتا
دانلود
است🌺🌺🌺 *اصغر آواره* *در قدیم یک فردی بود در همدان به نام اصغرآواره.* *اصغر آقا کارش مطربی بود و در عروسی‌ها و مجالس بزرگان شهر مجلس گرمی می‌کرد و اینقدر کارش درست بود که همه شهر او را* *می‌شناختند و چون کسی را نداشت و بیکس بود بهش می‌گفتند اصغر آواره!* *انقلاب که شد وضع کارش کساد شد و دیگه کارش این شده بود می‌رفت تو اتوبوس برای مردم می‌زد و می‌خواند و شب‌ها می‌رفت در بهزیستی می‌خوابید* *تا اینجای داستان را داشته باشید!* *در آن زمان یک فرد متدین و مؤمن در* *همدان به نام آیت الله نجفی از دنیا می‌رود* *و وصیت‌کرده بود اگر من فوت کردم از حاج آقا حسینی پناه که فردی وارسته و گریه کن و خادم اباعبدالله علیه‌السلام و از شاگردان خوب مرحوم حاج علی همدانی است بخواهید قبول زحمت کنند نماز میت من را بخوانند* *خلاصه از دنیا رفت و چند هزار نفر آمدند* *برای تشیبع جنازه در باغ بهشت همدان و مردم رفتند دنبال حاج آقا حسینی پناه که حالا دیگه پیرمرد شده بود و آوردنش برای خواندن نماز میت* *حاج آقا حسینی پناه وقتی رسید گفت: تا شما کارها رو آماده کنید من برم سر قبر استادم حاج ملاعلی همدانی فاتحه‌ای بخوانم و برگردم* *وقتی به سر مزار استادش رسید در حین* *خواندن فاتحه چشمش به تابوتی خورد که چهار کارگر شهرداری زیر آن را گرفته و به سمت غسال‌خانه می‌بردند* *کنجکاو شد و به سمت آنها رفت. پرسید این جنازه کیه که اینقدر* *غریبانه در حال تدفین آن هستید؟* *یکی از کارگران گفت این اصغر آواره است* *تا اسم او را شنید فریادی از سر تأسف زد* *و گریست* *مردم تا این صحنه را دیدند به طرف آنها* *آمدند‌ و جویای اخبار و حال حاجی شدند* *و پرسیدند‌چه شد که شما برای این فرد* *این طور ناله کردید؟!* *حاجی گفت: مردم این فرد را می‌شناسید؟* *همه گفتند: نه! مگه کیه این؟* *حاجی گفت: این همون اصغر آواره است* *مردم گفتند: اون که آدم خوبی نبود. شما از کجا می‌شناسیدش؟!* *و حاجی شروع کرد به بیان یک خاطره قدیمی:* *گفت: سال‌ها قبل از همدان عازم شهر قم بودم و آن زمان‌ها تنها یک اتوبوس فقط به آن* *شهر می‌رفت سوار اتوبوس که شدم دیدم* *وای اصغر آواره با وسیله موسیقیش وارد شد* *ترسیدم و گفتم: یا حسین اگه این مرد* *بخواهد در این اتوبوس بنوازد و من* *ساکت باشم حرمت لباسم از بین می‌رود* *اگر هم اعتراض کنم مردم که تو اتوبوس* *نشستند شاید بدشان بیاد که چرا من نمی‌ذارم شاد باشند و اگر هم پیاده شوم به کارم در قم نخواهم رسید چه کنم؟!* *خلاصه از خجالت سرم را به پائین انداختم* *اصغر آواره سوار شد و آماده نواختن بود* *که ناگاه چشمش به من افتاد، زود تیمپو رو* *گذاشت تو گونی و خواست پیاده بشه که* *مردم بهش اعتراض کردند که داری کجا میری؟* *چرا نمیزنی؟* *گفت: من در زندگیم همه غلطی کردم اما* *جلوی اولاد حضرت زهرا سلام الله علیها* *موسیقی ننواختم. خلاصه حرمت نگه داشت و رفت* *اونروز تو دلم گفتم: اربابم حسین علیه‌السلام برات جبران کنه* *حالا هم به نظرم همه ما جمع شدیم برای* *تشییع جنازه اصغر آواره و خدا خواسته* *حاجی عنایتی بهانه‌ای بشود برای این امر* *خلاصه با عزت و احترام مراسم شروع شد* *و خود حاجی آستین بالا زد و غسل و کفنش* *را انجام داد و برایش به همراه آن جمعیت* *نماز خواند* *این نمکدان حسین جنس عجیبی دارد* *هر چقدر می‌شکنیم باز نمک می‌ریزد* @sang_shishah