eitaa logo
「شہـداۍ شݪمݘہ」
483 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
4.3هزار ویدیو
19 فایل
اللهم ارزقنا توفیق شهادت کـپی آزاد است ۱۳۹۹/۴/۸ https://eitaa.com/joinchat/2743402551Cae912c0b47
مشاهده در ایتا
دانلود
سال 1384 بود كه كادر بسيج مسجد موسي ابن جعفر (علیه السلام) تغيير كرد. من به عنوان جانشين پايگاه انتخاب شدم و قرار شد پايگاه را به سمت يك مركز فرهنگي سوق دهيم. در اين راه سيد علي مصطفوي با راه اندازي كانون شهيد آويني كمك بزرگي به ما نمود. مدتي از راه اندازي كانون فرهنگي گذشت. يك روز با سيد علي به سمت مسجد حركت كرديم. به جلوي فلافل فروشي جوادين (علیهما السلام) رسيديم. سيد علي با جواني كه داخل مغازه بود سلام و عليك كرد. اين پسرك حدود شانزده سال سريع بيرون آمد و حسابي ما را تحويل گرفت. حجب و حياي خاصي داشت. متوجه شدم با سيد علي خيلي رفيق شده. وقتي رسيديم مسجد، از سيد علي پرسيدم: از كجا اين پسر را ميشناسي؟ گفت: چند روز بيشتر نيست، تازه با او آشنا شدم. به خاطر خريد فلافل، زياد به مغازه اش مي رفتيم. گفتم: به نظر پسر خوبي مي ياد. چند روز بعد اين پسر همراه با ما به اردوي قم و جمکران آمد. در آن سفر بود كه احساس كردم اين پسر، روح بسيار پاكي دارد. اما کلا مشخص بود که در درون خودش به دنبال يك گمشده مي گردد! اين حس را سال ها بعد كه حسابي با او رفيق شدم بيشتر لمس كردم. او مسيرهاي مختلفي را در زندگي اش تجربه كرد. هادي راه هاي بسياري رفت تا به مقصد خودش برسد و گمشده اش را پيدا كند. من بعدها با هادي بسيار رفيق شديم. او خدمات بسيار زيادي در حق من انجام داد كه گفتني نيست. اما به اين حقيقت رسيدم كه هادي با همه ي مشكلاتي كه در خانواده داشت و بسيار سختي مي كشيد، اما به دنبال گمشده دروني خودش مي گشت. براي اين حرف هم دليل دارم: در دوران نوجواني فوتباليست خوبي بود، به او مي ِ گفتند: «هادي دل پيه رو» هادي هم دوست داشت خودش را بروز دهد. كمي بعد درس را رها كرد و مي خواست با كار كردن، گمشده ي خودش را پيدا كند. بعد در جمع بچه هاي بسيج و مسجد مشغول فعاليت شد. هادي در هر عرصه اي كه وارد مي شد بهتر از بقيه ي كارها را انجام مي داد. در مسجد هم گوي سبقت را از بقيه ربود. بعد با بچه هاي هيئتي رفيق شد. از اين هيئت به آن هيئت رفت. اين دوران، خيلي از لحاظ معنوي رشد كرد، اما حس مي كردم كه هنوز گمشده ي خودش را نيافته. بعد در اردوهاي جهادي و اردوهاي راهيان نور و مشهد او را مي ديدم. بيش از همه فعاليت ميکرد، اما هنوز ... از لحاظ كار و درآمد شخصي هم وضع او خوب شد اما باز به آنچه مي خواست نرسيد. بعد با بچه هاي قديمي جنگ رفيق شد. با آنها به اين جلسه و آن جلسه مي رفت. دنبال خاطرات شهدا بود. بعد موتور تريل خريد، براي خودش كسي شده بود. با برخي بزرگ ترها اين طرف و آن طرف مي رفت. اما باز هم ... تا اين كه پايش به حوزه باز شد. كمتر از يك سال در حوزه بود. اما گويي هنوز ... بعد هم راهي نجف شد. روح نا آرام هادي، گمشده اش را در كنار مولايش اميرالمؤمنين (علیه السلام) پيدا كرد. او در آنجا آرام گرفت و براي هميشه مستقر شد...