eitaa logo
❣️ پرچمداران بانوی دمشق:)
67 دنبال‌کننده
647 عکس
249 ویدیو
3 فایل
•[بـسمِ‌ربّ‌زهرا✋🏻💛]• با‌نام‌تو‌شروع‌کردیم‌وتمام‌خواهیم‌کرد.💕 راه ارتباط @Vgugqv387 (کپی از مطالب کانال با صلوات برای سلامتی و فرج آقا امام زمان(عج) آزاد..🌹) 🦋شروعمون↯ 1400,10,10پایانمون 💛 ظهور آقا صاحب از زمان
مشاهده در ایتا
دانلود
معیار مهم من از نظر استاد چند تا پذیرش داشتم از چند تا دانشگاه معتبر مهم ترینش انسم پاریس بود انسم ها اکل های ملی ممتاز مهندسی ان که اعتبار خیلی بالایی دارن. دانشجوی خوب وتوان مند می گیرن و به اندازه کافی هم امکانات در اختیارش قرار می دن. هزار تا فکر می اومد توی سرم ومی رفت و ذوقم رو ده برابر می کرد. خیلی خوش حال بودم که می تونم دانشجوی انسم باشم چقدر خوبه که این سیستم دانشگاهی که برای میزان علم دانشجو و توانمند یای علمیش انقدر ارزش قائله . استادی که قرار بود استاد راهنمای تزم بشه یه ایمیل برام فرستاد که بیا همدیگه رو ببینیم اون موقع ساکن شهر توغ بود. با یک خانواده فرانسوی زندگی میکردم یه چیزی مثل دختر خونده رفتم یه بلیط رفت و برگشت گرفتن برای دو روز بعد یه ساعتی بود که رسیده بودم پاریس جلوی در انسم بودم یه بنای خیلی قدیمی و زیبا و اصیل رفتم تو چند دقیقه بعد با راهنمایی برگه ای که توی بخش پذیرش توی بخش پذیرش و نگهبانی داده بودند رسیدن به دفتر استادی که مدیریت تزم رو قبول کرده بود یه خانوم خیلی خیلی یخ و سر در زدم و خیلی مودب رفتم تو یک لبخند سلام کردم به خر حال به اندازه کافی برای اینکه دانشجو دانشجویی اون اکل بودم ذوق داشتم پارت 1 ادامه دارد.........
هدایت شده از پرچمداران بانوی دمشق
که قیافه ی سنگی استاد نتونه لبخندم دو بپرونه ! استاد با ی نگاه مبهوت سر تا پایه‌ها بر انداز کرد وبعد از ی مکث کوتاه جواب سلامم رو داد. از خواست بشینم شاید ده ثانیه به سکوت گذشت منتظر بودم ازم سوال کنه ؛اگر چه همه چیز رو می دونست که قبولم کرده بود. رزومه و سوابق تحصیلی من دستشون بود.من هم خیالم از همه چیز ، به خصوص توان علمی و سطح تحصیلیم توی دوره های قبل راحت راحت بود. برای همین من بیشتر مایل بودم ازم سوال کنه؛از اینکه چه ایده هایی دارم از اینکه چی توی سرمه وجودی می خوام به نتیجه برسونمشون ....... جواب همه رو آماده کرده بودم و داشتم فکر می کردم باید از کجا شروع کنم. خیلی خوشحال منتظر شروع گفت و گو بودم که ........ ادامه دارد........ پارت 2 @fhhdhgdd
خانم دکتر در حالیکه با دست � سرتاپای من حجاب اشاره می‌کرد گفت اینجوری میخوای بیای توی دانشگاه انتظار همه جوره حرفی رو داشتم به جز همین یکی رو اما خوب نیاز به قبل فکر کردن نبود جوابش خیلی واضح بود گفتم (البته) تلفن را برداشت و زنگ زدم به یه نفر دیگه اون موقع نمیدونستم کیه آقایی که قیافش اصلا شبیه فرانسویا نبود اما ژست اداهاش چرا اومد توی اتاق دستش را آورد جلو که دست بده دستام روی هم گذاشتم و عذرخواهی کردم بعدها فهمیدم که معاون رئیس اون لابراتوار بود، خودش یک مسلمان مراکشیه؛ از �رادی که اصرار دارند از خود اروپایی‌ها هم اروپایی تر رفتار کنند آقای یه نگاهی کرد به خانم استاد و با هم از اتاق رفتن بیرون اما به مدت فقط چند ثانیه آقا یه جوری بود خداروشکر میکردم که اون استادم نیست استاد اومد تو بدون اینکه بخواد چیزی درباره‌ی من بدونه، گفت:(فکر نمی کنم بتونیم با هم کار کنیم؛به خصوص که تو هم می خوای اینجوری بیای دانشگاه.......غیر ممکنه.......اون هم توی انسم!) توی سرم ، که تا چند دقیقه قبل پر از ولوله و هیاهوی حرفهای جورواجور بود،یهو ساکت شد؛اما صدای فریاد اعتراض دلم رو می شنیدم. بلند شدم خیلی سخت بود؛ولی دوباره بهش لبخند زدم.گفتم(ترجیح میدم عقایدم رو حفظ کنم تا مدرک دکتری انسم رو داشته باشم.)گفت:(هرطور می خوای!) @fhhdhgdd پارت3 ادامه دارد........
توی قطار موقع برگشتن به شهر خودم به این فکر میکردم که میزان دانش و توانمندی علمی من چقققققققققدر توی این کشور مهمه و خوب اینکه موهام دیده بشه مهمتره! نمیدونم چرا بغض کرده بودم به خودم گفتم چه اگه حرفی که زدی قبول نداشتی و همینجوری یه چیزی پروندی که بی خود کردی دروغ گفتی اما اگه قبول داری بیخودی ناراحتی تو بودی استاد اما خدا هم بود انشاالله که هرچه هست خیره.) یاد برای ثبت نام لابراتوار سه په ان ای دانشگاه انژه عازم شهر آنژه شدم. پارت4 @fhhdhgdd ادامه دارد.........😍
معمای چهار دست مردد و اما اولین روز دانشگاه! خانم فراندون ، منشی لابراتوار که یه خانم فرانسوی سبزه با چشم و ابروی سیاه و موهای کوتاه و سیخ سیخی بود و قبلا اومده بود توی ایستگاه قطار دنبالم ، تصمیم گرفته بود من دو به بقیه معرفی کنه. توی راه پله ها همه ش به این فکر می کردم که چند تا مرد اینجاست و لابد می خوان بامن دست بدن و من باید چطور رفتار کنم که نه اونا کنف بشن و ناراحت بشن و بهشون بر بخوره نه من حرامی انجام داده باشم.......خانم فراندون درباره‌ی طبقاتی دپارتمان ها برام توضیح می داد ومن ، همین طور که سرم رو براش تکون می دادم، بدون اینکه بفهمم چی داره میگه ، پیش خودم جملات رو برای توضیح دادن درباری نوع رفتار با آقایون پایین و بالا می کردم. اول رفتیم اتاق رئیس لابراتوار، سیمن غشیغ که مدیر تز من هم بود خانم فراندون اول وارد اتاق شد. سیمن این هم دانشجوی ایرانی مون ! آقای غیشیغ اومد جلو سلام کردم سلام کرد دستش رو آورد جلو که دست بده پارت5 ادامه دارد.......😍
کل دو تا پاراگرافی رو که آماده کرده بودم به صورت یک دکلمه تحویلش دادم :(ببخشید خیلی عذر می خوام من مسلمونم و با آقایون نمی تونم دست بدم. اصلا قصدم بی احترامی نیست . این ی دستور دینیه. من نمی تونم تغییرش بدم. باز هم ازتون عذر می خوام.) آقای غیشیغ، بعد از اینکه باهام آشناتر شد ازم خواست وقتی با بقیه هم آشنا شدم برگردم پیشش تا با هم آشناترتر بشیم راه افتادیم سمت طبقه ی سوم. می ریم کجا خانم فراندون ؟ می ریم اتاق استاد راهنمای تزم دو تا استاد دیگه هم اونجا هستن که باید باهاشون آشنا بشی ؛بعد هم بقیه دانشجو های دکترا. واویلا...... خودش بود قتلگاه من ! قلبم سر جاش بالا پایین می پرید..... پارت 7 ادامه دارد........😍
بعد، یهو تپشش رو توی زانوی پای چپم‌ و بعد توی پاشنه ی پای راستم حس کردم. اون قدر موضع برای فکر کردن داشتم که این یکی خیلی هم مهم نباشه. وارد اتاق اساتید شدیم . خانم فراندون معرفی فرمودن :(این هروه ست استاد راهنمات . پاتریک و هانری هم از اساتید ما هستن . این هم لوغانس منشی دوم لابراتوره.)و با هیجان خاص و لبخند چشمش رو دوخت به دستای جماعت! هروه، پاتریک ، و هانری و خانم منشی دوم ، که البته اون روز من اسم هیچ کدومشون رو درست یاد نگرفتم ، اومدن جلو که مراسم آشنایی برگزار بشه هروه دستش دو آورد جلو که دست بده . دکلمه م شروع کردم :(ببخشید....... خیلی عذر می خوام ! من مسلمونم و با آقایون نمی تونم دست بدم . اصلا قصدم بی احترامی نیست . این ی دستور دینیه . من نمی تونم تغییرش بدم. باز هم ازتون عذر می خوام.)هروه دستش رو یهو کشید عقب و گفت:(او....... که اینطور! متوجه شدم.) آقای استاد دوم ، در حالی که مطمئن نبود درست فهمیده باشه، داشت دستش رو می کشید عقب ، خوشبختانه. که من دو تا دستم رو بردم با که بزارم کنار هم و به نفر دوم ادای احترام کنم که ظاهرا طرف اشتباه برداشت کرد و دستش رو دوباره آورد جلو. عجب غلطی کردم ! دوباره توضیح دادم . رسیدم به خانم منشی. پارت7 ادامه دارد.....😍