یادگاری ... !
[﷽♥️]
#آیــہ_گـرافـے |📜|••
•
•
.
「يَاكَاشِفَاَلضُّرِّوَاَلْأَلَمِ」
ایبرطرفکُنندهیپریشانیهاودردها!♥️
———
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[﷽♥️]
#استـورے📸🍎
•
•
.
نورانیوزیباست،همهروۍمحمــد
خآتمشدھازبهرهخدا،سوۍمحمــد
نوریاست،بھرخسآرھدلدار
دلدادهبهسویش،وفآڪوۍمحمــد..
🌸¦↫ #مبعثپیامبراکرم
#تلنگر ❌
ما در قبال ٺمام ڪسانے ڪه ڪج میروند مسئولیم؛
حق نداریم با آنها تند برخورد ڪنیم
از ڪجا معلوم ڪه ما در انحراف اینها نقشے نداشته باشیم ؟!👌
#شهید_ابراهیم_همٺ🧡
•||" هم عشق حسیݩ ، معنے زندگے اسـٺ
هم گریہ بࢪ او ڪمال سازندگے اسـٺ🌱🥀••||⿻
╭┈┈┈⋆┈┈────────────
✨🖤🌠꧇❳!..⎙
╰┈➤ 𝐣𝐨𝐢𝐧 @film_nevis
یادگاری ... !
#تلنگر ❌ ما در قبال ٺمام ڪسانے ڪه ڪج میروند مسئولیم؛ حق نداریم با آنها تند برخورد ڪنیم از ڪجا معلوم
⊰
میگفت↓ میدونیڪِی
ازچشمِخدامیوفتی؟! 💔
زمانیڪهآقاامامزمان سرشوبندازه پایینو
ازگناهڪردنتو خجالت بڪشه!!
ولی تـوانگار نـه انگار..!😔
رفیــق
نزارڪارت بـه اونجاها برسـه!!🚶♂💔
✨الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج✨
•||" هم عشق حسیݩ ، معنے زندگے اسـٺ
هم گریہ بࢪ او ڪمال سازندگے اسـٺ🌱🥀••||⿻
╭┈┈┈⋆┈┈────────────
✨🖤🌠꧇❳!..⎙
╰┈➤ 𝐣𝐨𝐢𝐧 @film_nevis
😈خانوووووووووم......شمارہ بدم؟
🚗خانوم خوشگلہ برسونمت؟؟
💁♂ #خوشگلہ چن لحظہ از وقتتو بہ ما میدے؟؟
☝️اینها جملاتے بود ڪہ دخترڪ در طول مسیر خوابگاہ تا دانشگاہ مے شنید!‼️
بیچارہ اصلا” اهل این حرفها نبود… این قضیہ بہ شدت آزارش مے داد😔
🎋 تا جایے ڪہ چند بار تصمیم گرفت بے خیال درس و مدرڪ شود و بہ محل زندگیش بازگردد...
🌸روزے بہ امامزادہ ے نزدیڪ #دانشگاہ رفت…
👈شاید مے خواست گلہ ڪند از وضعیت آن شهر لعنتی….!‼️
🍁دخترڪ وارد حیاط امامزادہ شد
خسته… انگار فقط آمدہ بود #گریہ ڪند…
دردش گفتنے نبود…!!!
🍃رفت و از روے آویز چادرے برداشت و سر ڪرد
وارد #حرم شد و ڪنار ضریح نشست🌸
😔زیر لب چیزے مے گفت انگار!!! ‼️
😭خدایا ڪمڪم ڪن…
☝️چند ساعت بعد،دختر ڪہ ڪنار #ضریح خوابیدہ بود با صداے زنے بیدار شد…
👩💼خانوم! خانوم! پاشو سر راہ نشستے! مردم مے خوان #زیارت ڪنن!!!‼️
😧دخترڪ سراسیمہ بلند شد و یادش افتاد ڪہ باید قبل از ساعت 8 خود را بہ خوابگاہ برساند…
💃بہ سرعت از آنجا خارج شد… وارد #شهر شد…
اما… اما انگار چیزے شدہ بود… دیگر ڪسے او را بد نگاہ نمے ڪرد..!
😯 انگار محترم شدہ بود… #نگاہ #هوس_آلودے تعقیبش نمے ڪرد!‼️
🌼احساس #امنیت ڪرد…با خود گفت: مگہ میشہ انقد زود دعام #مستجاب
شدہ باشہ!!!!
🙎فڪر ڪرد شاید اشتباہ مے ڪند!!! ‼️اما اینطور نبود!
🌿یڪ لحظہ بہ خود آمد…
🌸دید #چادر #امامزادہ را سر جایش نگذاشته…!
#تلنگر...🙃🔥
#امــام_زمــان
『🌻🔗🌿°○
میگُف:
همیشـہ تویِ عبـادت
متوجـہ باش . . . !
#خدا↓
عاشـق مےخواد💞
نـہ مشترےِ بهـشت :)
🙃•|خدآعاشـقمیخواد|•
#امــام_زمــان
#حرف_قشنگ ♥️✨
میگݧ وقتے عاشق خدا بشے
دیگه انجام هیچ گناهے برات لذت بخش نیست😊
+خدایاا دورت بگردم🙃😉
#امــام_زمــان
🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤
《ڪآش بودے》#پارت_سوم
از خواب پریدم و نگاهی به اطرافم انداختم.
دکتر بالای سرم با دقت به آزمایشها نگاه میکرد...
کمی فکر کردم که فهمیدم کجا هستم
و چه اتفاقی افتاده؟
بی مقدمه گفتم:
_ معین کجاست؟
از صدام رنگ تعجب رو به مراتب
بر چهره ی دکتر میدیدم ..
_ شما به هوش اومدید . .
راحله به سمتم اومد و در آغوشم کشید.
_ عزیزم حالت خوبه؟
عصبانی گفتم:
_ جواب منو بدین ، معین کجاست...
باید ازش یه سوال بپرسم .
دکتر خیلی جدی به راحله نگاه کرد:
_ چرا به حرف من گوش نکردید ؟
خوبه الان این توهمات توی ذهنش ایجاد شده؟
راحله شرمنده گفت:
_ آقای دکتر به خدا خودش با چشمای خودش دید که روی معین پارچه سفید کشیدن ...
گوشهام شروع به سوت کشیدن کردن..
دستهامو گذاشتم روی گوشهام !
احساس سیاهی کردم ...
یادم اومد . زمانی که روی معین پارچه سفید انداختند... زمانی که من بهترین آدم زندگیمو
از دست دادم... زمانی که فقط داد میزدم و گریه میکردم ؛ راحله سعی داشت آرومم کنه !
همه ی خاطرات مثل باد از جلوی چشمهام رد شد.
گریه های راحله تمومی نداشت..
دکتر رو به راحله گفت:
_ این غش کردن ها برای سلامتی جسمی و روانیش مناسب نیست . لطفا تسکینش بدید .
دستهامو از روی گوشم برداشتم . پایین پیرهن
دکتر رو گرفتم و فریاد زدم:
_ من دیگه به زندگی قبلیم برنمیگردم...
من دیگه پیش اون پدرِ لعنتیم نمیرم ؛ من
دیگه همراهِ اون برادرای وحشیم نمیشم !
دکتر زوم کرد روی حرکات و رفتارم ، بدون هیچ ترس و خجالتی فریاد زدم :
_ اونا منو کشتن . من دیگه اون رویای قبل نیستم
منو از اینجا ببرید بیرون تا پدرم نیومده...
نفسهام بریده بود و توان فریاد رو نداشتم.
تازه متوجه شدم که دور و اطرافم کلی آدم جمع شده. دکتر که تا اونموقع ساکت بود رو به پرستارها اشاره کرد که همه رو بیرون کنن.
همه حتی راحله که تا اونموقع با تعجب نگاهم میکرد بیرون رفتن.
روبهرویم فقط دکتر بود که با اخم نگاهم میکرد.
اخمهاش غلیظ تر شد و پرسید:
_برای فرار از خانوادت ازدواج کردی؟
چشمهام از تعجب گرد شد!
ادامه داد: _معین رو دوست نداشتی ، درست میگم؟ ..
چشمهام پر از اشک شد ؛ تار میدیدم...
خاطراتِ تلخ و شیرینم با معین یکی یکی از جلوی چشمهام رد میشد.
قطره اشکی از چشمهام جاری شد و ریخت روی گونم؛ نگاهش روی اشکم ثابت موند.
_ همین اشک همه چیز رو برام ثابت کرد.
خواست بلند بشه که با التماس گفتم:
_ تروخدا مرخصم نکن.
دوباره رو به روم نشست؛
گفت:
_ پس تعریف کن زندگی تو ..
من قراره که بهت کمک کنم !
با تردید پرسیدم:
_ چرا ؟
نفس سنگینی کشید و گفت:
_ چون من یه پلیسم. معین و همکارانش یکی از
بزرگترین باند خلافکاری توی تهران رو دارند ؛
با کشته شدن معین که میدونم از روی قصد بوده
بقیه ی همکارانش گم و گور میشن و خبری ازشون نیست . تو نامزد یکی از بزرگترین رئیس
خلافکار شده بودی ! قصد داشت از توهم سوءاستفاده کنه اما تقدیرتو خدا خیلی خوب نوشته...
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
{ نویسنده:اربابِقلم } @film_nevis
کپی !؟ خیر بزرگوار . .
یادگاری ... !
🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤 《ڪآش بودے》#پارت_سوم از خواب پریدم و نگاهی به اطرافم انداختم. دکتر بالای سرم با دقت
خب بریم تو فازِ جنایی 😈☺️))))؛
مارا کسی نخواست....
گر تو هم نخواستی در گوشمان بگو که بمیرم گوشه ای...(:💔!
#امام_حسین
مُحڪمبِگیـرچـٰآدُرَترـا
؏ـطرِمـٰآدَر،عَطـرِخآندـانِپَیـٰآمبَر،
؏َـجیبگـُࢪگهـٰآرادورمیڪُنَداَزتـو...!
#چادرانہ
نَشۅۍتَنهـٰآ،مـنیـٰآرتۅمۍگَـردم
ۅزجُـرگہ؏ُـشآقَتッ
سَـردآرِتۅمۍگَـردم!
🌙⛅️¦⇢#رهبـرانھ
#بسیجی
بجای تشکر فُحش میخورھ
بجای تقدیر، گلوله میخورھ
اما بجای مُردن، "شهید" میشھ ، که شهادت لیاقت میخواد ...
وبدانید که ما شوق شهادت داریم...🤞🏻🕶
#چریکی
#لبیک_یا_خامنه_ای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مارا کسی نخواست....
گر تو هم نخواستی در گوشمان بگو که بمیرم گوشه ای...(:💔!
#امام_حسین
هدایت شده از ، حُسینهحَقمُد .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیدُنیا . .
سلامعلیکـممم😌!
عرض ِ تبریک به مناسبت ِ ولادت
باسعادت ِ امام زینالعابدین [ع]♥️٬ .