eitaa logo
یادگاری .‌.. !
482 دنبال‌کننده
2هزار عکس
836 ویدیو
10 فایل
{بِسمِ‌ربِ‌شھدآ} السلام علیك یااباصالح ؛♥️🕊 کآنالِ‌رسمیِ،فیلم‌نویس ! شعبه‌ی دیگری‌ ندارد 🤍🇮🇷 خواندن رمان بدون عضویت حرام است هموطن ! چاکِرِشما: @Arbabghalam وَ به شَرطِ‌ها:‌ @roomanzibaee وقفِ‌اباصالح بَدرِ‌تولد ¹⁴⁰⁰.⁶.¹⁴ لفت‌دادی‌صلوات‌بفرس‌مومن
مشاهده در ایتا
دانلود
زن،زندگی،آزادی :))))♥️
عیدتون مبارک.... ✨🕊
؛
یادگاری .‌.. !
[﷽♥️] |📜|•• • • . 「يَاكَاشِفَ‌اَلضُّرِّوَاَلْأَلَمِ」 ای‌برطرف‌کُننده‌ی‌پریشانی‌هاودردها!♥️ ———
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[﷽♥️] 📸🍎 • • . نورانی‌وزیباست،همه‌روۍ‌محمــد خآتم‌شدھ‌از‌بهره‌خدا،سوۍ‌محمــد نوری‌است،بھ‌رخسآرھ‌دلدار دل‌داده‌به‌سویش‌،وفآ‌ڪوۍ‌محمــد.. 🌸¦↫
❌ ما در قبال ٺمام ڪسانے ڪه ڪج میروند مسئولیم؛ حق نداریم با آنها تند برخورد ڪنیم از ڪجا معلوم ڪه ما در انحراف اینها نقشے نداشته باشیم ؟!👌 🧡 •||" هم عشق حسیݩ ، معنے زندگے اسـٺ هم گریہ بࢪ او ڪمال سازندگے اسـٺ🌱🥀••||⿻ ╭┈┈┈⋆┈┈──────────── ✨🖤🌠꧇❳!..⎙ ╰┈➤ 𝐣𝐨𝐢𝐧 @film_nevis
یادگاری .‌.. !
#تلنگر ❌ ما در قبال ٺمام ڪسانے ڪه ڪج میروند مسئولیم؛ حق نداریم با آنها تند برخورد ڪنیم از ڪجا معلوم
⊰ میگفت↓ میدونی‌ڪِی از‌چشم‌ِخدا‌میوفتی؟! 💔 زمانی‌ڪه‌آقا‌‌امام‌‌زمان‌ سرشو‌بندازه‌ پایین‌و از‌گناه‌ڪردن‌تو خجالت بڪشه!! ولی تـو‌انگار‌ نـه انگار..!😔 رفیــق نزار‌ڪارت‌ بـه اون‌جاها‌ برسـه!!🚶‍♂💔 ✨الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج✨ •||" هم عشق حسیݩ ، معنے زندگے اسـٺ هم گریہ بࢪ او ڪمال سازندگے اسـٺ🌱🥀••||⿻ ╭┈┈┈⋆┈┈──────────── ✨🖤🌠꧇❳!..⎙ ╰┈➤ 𝐣𝐨𝐢𝐧 @film_nevis
رازِ چشمانش *))
😈خانوووووووووم......شمارہ بدم؟ 🚗خانوم خوشگلہ برسونمت؟؟ 💁♂ ‌چن لحظہ از وقتتو بہ ما میدے؟؟ ☝️اینها جملاتے بود ڪہ دخترڪ در طول مسیر خوابگاہ تا دانشگاہ مے شنید!‼️ بیچارہ اصلا” اهل این حرفها نبود… این قضیہ بہ شدت آزارش مے داد😔 🎋 تا جایے ڪہ چند بار تصمیم گرفت بے خیال درس و مدرڪ شود و بہ محل زندگیش بازگردد... 🌸روزے بہ امامزادہ ے نزدیڪ رفت… 👈شاید مے خواست گلہ ڪند از وضعیت آن شهر لعنتی….!‼️ 🍁دخترڪ وارد حیاط امامزادہ شد خسته… انگار فقط آمدہ بود ڪند… دردش گفتنے نبود…!!! 🍃رفت و از روے آویز چادرے برداشت و سر ڪرد‌‌‌ وارد شد و ڪنار ضریح نشست🌸 😔زیر لب چیزے مے گفت انگار!!! ‼️ 😭خدایا ڪمڪم ڪن… ☝️چند ساعت بعد،دختر ڪہ ڪنار خوابیدہ بود با صداے زنے بیدار شد… 👩💼خانوم! خانوم! پاشو سر راہ نشستے! مردم مے خوان ڪنن!!!‼️ 😧دخترڪ سراسیمہ بلند شد و یادش افتاد ڪہ باید قبل از ساعت 8 خود را بہ خوابگاہ برساند… 💃بہ سرعت از آنجا خارج شد… وارد شد… اما… اما انگار چیزے شدہ بود… دیگر ڪسے او را بد نگاہ نمے ڪرد..! 😯 انگار محترم شدہ بود… تعقیبش نمے ڪرد!‼️ 🌼احساس ڪرد…با خود گفت: مگہ میشہ انقد زود دعام شدہ باشہ!!!! 🙎فڪر ڪرد شاید اشتباہ مے ڪند!!! ‼️اما اینطور نبود! 🌿یڪ لحظہ بہ خود آمد… 🌸دید را سر جایش نگذاشته…! ...🙃🔥
『🌻🔗🌿°○ میگُف: همیشـہ تویِ عبـادت متوجـہ باش . . . ! ↓ عاشـق مےخواد💞 نـہ مشترےِ بهـشت :) 🙃•|خدآعاشـق‌میخواد|•
♥️✨ میگݧ وقتے عاشق خدا بشے دیگه انجام هیچ گناهے برات لذت بخش نیست😊 +خدایاا دورت بگردم🙃😉
🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤 《ڪآش بودے》 از خواب پریدم و نگاهی به اطرافم انداختم. دکتر بالای سرم با دقت به آزمایشها نگاه میکرد... کمی فکر کردم که فهمیدم کجا هستم و چه اتفاقی افتاده؟ بی مقدمه گفتم: _ معین کجاست؟ از صدام رنگ تعجب رو به مراتب بر چهره ی دکتر میدیدم .. _ شما به هوش اومدید . . راحله به سمتم اومد و در آغوشم کشید. _ عزیزم حالت خوبه؟ عصبانی گفتم: _ جواب منو بدین ، معین کجاست... باید ازش یه سوال بپرسم . دکتر خیلی جدی به راحله نگاه کرد: _ چرا به حرف من گوش نکردید ؟ خوبه الان این توهمات توی ذهنش ایجاد شده؟ راحله شرمنده گفت: _ آقای دکتر به خدا خودش با چشمای خودش دید که روی معین پارچه سفید کشیدن ... گوشهام شروع به سوت کشیدن کردن.. دستهامو گذاشتم روی گوشهام ! احساس سیاهی کردم ... یادم اومد . زمانی که روی معین پارچه سفید انداختند... زمانی که من بهترین آدم زندگیمو از دست دادم... زمانی که فقط داد میزدم و گریه میکردم ؛ راحله سعی داشت آرومم کنه ! همه ی خاطرات مثل باد از جلوی چشمهام رد شد. گریه های راحله تمومی نداشت.. دکتر رو به راحله گفت: _ این غش کردن ها برای سلامتی جسمی و روانیش مناسب نیست . لطفا تسکینش بدید ‌. دستهامو از روی گوشم برداشتم . پایین پیرهن دکتر رو گرفتم و فریاد زدم: _ من دیگه به زندگی قبلیم برنمیگردم... من دیگه پیش اون پدرِ لعنتیم نمیرم ؛ من دیگه همراهِ اون برادرای وحشیم نمیشم ! دکتر زوم کرد روی حرکات و رفتارم ، بدون هیچ ترس و خجالتی فریاد زدم : _ اونا منو کشتن . من دیگه اون رویای قبل نیستم منو از اینجا ببرید بیرون تا پدرم نیومده... نفسهام بریده بود و توان فریاد رو نداشتم. تازه متوجه شدم که دور و اطرافم کلی آدم جمع شده. دکتر که تا اونموقع ساکت بود رو به پرستارها اشاره کرد که همه رو بیرون کنن. همه حتی راحله که تا اونموقع با تعجب نگاهم میکرد بیرون رفتن. روبه‌رویم فقط دکتر بود که با اخم نگاهم میکرد. اخمهاش غلیظ تر شد و پرسید: _برای فرار از خانوادت ازدواج کردی؟ چشمهام از تعجب گرد شد! ادامه داد: _معین رو دوست نداشتی ، درست میگم؟ .. چشمهام پر از اشک شد ؛ تار میدیدم... خاطراتِ تلخ و شیرینم با معین یکی یکی از جلوی چشمهام رد میشد. قطره اشکی از چشمهام جاری شد و ریخت روی گونم؛ نگاهش روی اشکم ثابت موند‌. _ همین اشک همه چیز رو برام ثابت کرد. خواست بلند بشه که با التماس گفتم: _ تروخدا مرخصم نکن. دوباره رو به روم نشست؛ گفت: _ پس تعریف کن زندگی تو .. من قراره که بهت کمک کنم ! با تردید پرسیدم: _ چرا ؟ نفس سنگینی کشید و گفت: _ چون من یه پلیسم‌. معین و همکارانش یکی از بزرگترین باند خلافکاری توی تهران رو دارند ؛ با کشته شدن معین که میدونم از روی قصد بوده بقیه ی همکارانش گم و گور میشن و خبری ازشون نیست . تو نامزد یکی از بزرگترین رئیس خلافکار شده بودی ! قصد داشت از توهم سوءاستفاده کنه اما تقدیرتو خدا خیلی خوب نوشته... °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• { نویسنده:اربابِ‌قلم } @film_nevis کپی !؟ خیر بزرگوار . .
مارا کسی نخواست.... گر تو هم نخواستی در گوشمان بگو که بمیرم گوشه ای...(:💔!
مُحڪم‌بِگیـرچـٰآدُرَت‌رـا ؏ـطرِمـٰآدَر،عَطـرِخآندـانِ‌پَیـٰآمبَر، ؏َـجیب‌گـُࢪگ‌هـٰآرادورمیڪُنَداَزتـو...! ‌ ‎‌‌‎‌‌‌‌‌
نَشۅۍتَنهـٰآ،‌مـن‌یـٰآرتۅمۍگَـردم ۅزجُـرگہ‌؏ُـشآقَت‌ッ سَـردآرِتۅمۍگَـردم! 🌙⛅️¦⇢
بجای تشکر فُحش میخورھ بجای تقدیر، گلوله میخورھ اما بجای مُردن، "شهید" میشھ ، که شهادت لیاقت میخواد ... وبدانید که ما شوق شهادت داریم...🤞🏻🕶
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مارا کسی نخواست.... گر تو هم نخواستی در گوشمان بگو که بمیرم گوشه ای...(:💔!
خدا جمیعا شفا بده صلوات
یادگاری .‌.. !
آیدُنیا . .
چون باحال بود 😍😂✨
هدایت شده از 🖤.فࢪآغ ִֶָ
السلام‌عَلیـک‌یا‌أباالفـضل‌العباس‌ .♥️
سلام‌علیکـم‌م‌م‌😌! عرض ِ تبریک به مناسبت ِ ولادت باسعادت ِ امام زین‌العابدین [ع]♥️٬ .