eitaa logo
یادگاری .‌.. !
443 دنبال‌کننده
2هزار عکس
836 ویدیو
10 فایل
{بِسمِ‌ربِ‌شھدآ} السلام علیك یااباصالح ؛♥️🕊 کآنالِ‌رسمیِ،فیلم‌نویس ! شعبه‌ی دیگری‌ ندارد 🤍🇮🇷 خواندن رمان بدون عضویت حرام است هموطن ! چاکِرِشما: @Arbabghalam وَ به شَرطِ‌ها:‌ @roomanzibaee وقفِ‌اباصالح بَدرِ‌تولد ¹⁴⁰⁰.⁶.¹⁴ لفت‌دادی‌صلوات‌بفرس‌مومن
مشاهده در ایتا
دانلود
-فرقی‌نمی‌کند شلمچه،‌حلب،‌موصل،‌قدس‌‌ يا‌کوچه‌پس‌‌کوچه‌های‌شهرمان! بسيجی‌سهمش‌‌دويدن‌‌ پا‌به‌‌پای‌انقلاب‌‌است🇮🇷!' 💪🏻✌️🏻
‌ - آرزوت !؟ + داشتن ی ِجفت پای ِ خسته .. هشتاد کیلومترۍ کربلا
4.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖤😭 دلم آفتاب سوزانِ طریق تورا می خواهد...
..!
حقیقتش اینھ هیچکس بعد از زیارتِ امام حسین به زندگی عادی برنمیگرده ء. 🖐🏻💔
هدایت شده از مَجنون‌اَرباب‌ ؛
:)))💔. .
_
یادگاری .‌.. !
_
مرا در‌ آغوش‌ بگیر از‌ زمینی‌ها‌ بُریدم (:🚶🏿‍♂ - حسین‌ علیه‌ السلام -
☁️✨☁️✨☁️✨☁️✨☁️✨☁️✨ ☁️✨☁️✨☁️✨☁️✨ ☁️✨☁️✨☁️✨ ☁️✨☁️✨ ☁️✨☁️ ✨☁️ ✨ •[‌ بازگشت‌به‌تو ]• ᑭᗩᖇT #9 ᒍᗴᒪᗪ #1 وسایلم را کم‌کم تویِ کوله‌ام ، گذاشتم . کمتر از یک‌روز مانده برایِ سفرِ نور . نمیدونم چرا انقدر دو دل ماندم بر سر کدام دو راهی مانده ام ... کاش میشد بفهمم . بلاخره تمام وسایلم را در کیفم جا دادم و به طرفِ آشپزخانه رفتم . تمام فکر و ذهنم به سفری بود که قرارِ برم و تجربه ی اول سفر مجردی و البته با یک پوشش دیگر ... با یاد چادر جدید ، راه رفته به آشپزخانه را برگشتم و به طرف چادرم رفتم . چادری که عمو رضا به من هدیه داده بود بوی عطر مشهد و گلاب میداد . پس نیازی به اسپری و عطرهای فیکی که رایحه ی آنها ماندگار نیست، ندارد . روسری ام را مدلی با طلق بستم و چادرم را بر سرم انداختم. دوباره به خودم در آیینه نگاه کردم واقعا خیلی به من می‌آمد . در همین افکار بودم که تلفن زنگ خورد ، تماس را وصل کردم: _ بله ؟ _ الو سلام ، زهرام ... خوبی نازنین ؟ خوشحال گفتم : _ وای سلام زهرا ، مگه میشه خوب نباشم خیلی ذوق دارم برای سفر خندید و گفت : _ عزیزم هستی خونه یه امانتی پیش من داری . سوالی گفتم : _ چی هست ؟ _ تو بگو هستی؟ _ آره هستم _ داداشت هست ؟ _ فعلا نیست زودتر بیا . ولی خیلی سخت میگیری ها‌ ، هر وقت داداشم باشه نمیای ! _ نازنین ما در این باره قبلا صحبت کردیم. _ باشه بیا فعلا کلافه خداحافظی کرد . نیم ساعت بعد صدای زنگ خونه اومد ، با ذوق سمت در رفتم تا ببینم امانتی چی بوده ! در رو برای زهرا باز کردم و با شوق بغلش پریدم . _ سلام با خنده گفت : _ سلام ، خفه‌م کردی ... از بغلش جدا شدم و به مشمایی که توی دستش بود خیره شدم. همونطور گفتم : _ بیا تو _ نه مزاحم نمیشم _ مزاحم نیستی بیا . هیچکسم نیست نه بابام نه داداشم ناچار داخل اومد . وارد اتاقم شد و در رو بستم. از داخل مشما پارچه‌ای در آورد و رو به رویم گرفت. لب زد : _ بازش کن . _ این چیه ...؟ _ باز کن متوجه میشی پارچه رو باز کردم و با چفیه‌ی قرمز مشکی ، روبه‌رو شدم. با ذوق گفتم : _ وای چقدر خوشگله ، من که یدونه داشتم . چشمکی زد و گفت : _ اینم داشته باش کیفش رو برداشت. _ خب من دیگه برم نوچی کردم و گفتم : _ فکرشم نکن تا چایی نخوری نمیشه. ꕥᴥ︎︎︎ꕥᴥ︎︎︎ꕥᴥ︎︎︎ꕥᴥ︎︎︎ꕥᴥ︎︎︎ꕥᴥ︎︎︎ꕥ ☞︎︎︎ 𝐀𝐑𝐁𝐀𝐁-𝐆𝐇𝐀𝐋𝐀𝐌 . ✍︎ ☞︎︎︎𝐉𝐨𝐢𝐧 . @𝐅𝐢𝐥𝐦_𝐧𝐞𝐯𝐢𝐬 𖦹 ڪپی !!! . برخوردِ‌قانونۍ‌وَ‌حرآم . ؛ . . ‌. !