eitaa logo
یادگاری .‌.. !
480 دنبال‌کننده
2هزار عکس
836 ویدیو
10 فایل
{بِسمِ‌ربِ‌شھدآ} السلام علیك یااباصالح ؛♥️🕊 کآنالِ‌رسمیِ،فیلم‌نویس ! شعبه‌ی دیگری‌ ندارد 🤍🇮🇷 خواندن رمان بدون عضویت حرام است هموطن ! چاکِرِشما: @Arbabghalam وَ به شَرطِ‌ها:‌ @roomanzibaee وقفِ‌اباصالح بَدرِ‌تولد ¹⁴⁰⁰.⁶.¹⁴ لفت‌دادی‌صلوات‌بفرس‌مومن
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤 《ڪآش بودے》 اول روضه پیرمردی چایی خوش رنگ وعطری پخش میکرد. بوی چای از نزدیک و نزدیکتر میشد که نوبت حامد شد تا برداره. حامد یه نلبکی قدیمی با طرح فیروزه همراه با یه استکان چای برداشت و جلوی من گذاشت. پیرمرد با لبخند به من و حامد نگاه کرد و گفت: _ به پای هم پیرشین...انشاءالله که خوشبخت بشین. حامد با لبخند گرمی که روی لبهاش نشسته بود و همونطور که چای دیگری برای خودش برمیداشت گفت: _ ممنون حاج رجب. دعا کنین واسمون! _ دعاهم میکنیم. دعا میکنیم که هردوتون انقدر صالحین اولاد صالح نصیبتون بشه! حامد دوباره تشکر کرد. حاج رجب رفت تا به بقیه ی مهمون ها چای بده سوالی پرسیدم: _ اینجا همیشه انقدر شلوغه به چشمهام نگاه کرد و گفت: _ نه موقعی که مراسم باشه _ همیشه مراسم میگیرن یا روزهای خاص؟ _ مراسمات مذهبی و روضه های هفتگی برگزار میشه _ الان روضه هفتگیه؟ _ آره ... کمی مکث کرد و گفت: _ اگه خسته میشی بگو بریم. _ نه نه خسته نمیشم. شروع روضه با صحبت های حاج آقا که فهمیده بودم فامیلش موسوی هست شروع شد. صحبتهاش درمورد مجاهدت های حضرت زینب تو کربلا بود... داستانی که فقط یه بار از کربلا شنیده بودم شهادت امام حسین و خانوادش بود ... این نقل رو هیچ جا نشنیده بودم. حاج آقا موسوی گفت: _ حضرت زینب سلام الله برای حق و همراهی با برادرشون امام حسین همسرش رو همراه حق کرد. شرط ازدواج حضرت زینب این بود که هرجا امام حسین بره باهاشون همراه بشن. میشه گفت از شجاعت حضرت زینب خوشم اومده بود. بعد از تمام شدن صحبت حاج آقا موسوی حامد گفت: _ من برم بالا نفهمیدم برای چی میخواد بره ولی تلاشی برای موندش نکردم. حامد روی صندلی نشست و میکروفون رو گرفت. فهمیدم قراره زیارت عاشورا بخونه. حامد شروع کرد به خوندن و من باورم نمیشد اونی که اون بالاست حامده... •°•°•°•°•°•°•°•° نويسنده:اربابِ‌قلم @film_nevis کپی نباشه ؛