eitaa logo
یادگاری .‌.. !
480 دنبال‌کننده
2هزار عکس
836 ویدیو
10 فایل
{بِسمِ‌ربِ‌شھدآ} السلام علیك یااباصالح ؛♥️🕊 کآنالِ‌رسمیِ،فیلم‌نویس ! شعبه‌ی دیگری‌ ندارد 🤍🇮🇷 خواندن رمان بدون عضویت حرام است هموطن ! چاکِرِشما: @Arbabghalam وَ به شَرطِ‌ها:‌ @roomanzibaee وقفِ‌اباصالح بَدرِ‌تولد ¹⁴⁰⁰.⁶.¹⁴ لفت‌دادی‌صلوات‌بفرس‌مومن
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤 《ڪآش بودے》 وحیده از اون چیزی که فکرش رو میکردم زودتر رسید . از این وضع خوشحال بودم ، نه خبری از معذبیت در برابر حامد بود نه خبری از تنهاییِ من ! وحیده طبق معمول درس میخوند و حتی یک لحظه هم سرش رو از کتاب بالا نمیاورد . ولی باز هم از این وضع راضیم ... حداقل میدونم موجود زنده ی دیگه ای توی این خونه هست که امنیت خاطر داشته باشم. دلم برای وحیده میسوزه ، پنج ساعتِ که اومده و اون چاییِ پنج ساعت پیشش رو لب نزده ! لیوان دیگه ای ایندفعه همراه با بیسکوییت و شکلات برایش بردم . _ وحیده جان عزیزم انقدر دیگه نمیخواد غرقِ درس بشی‌ها ... واسه ی چشماتم ضرر داره آخه ؛ لبخند مهربونی هدیه داد و گفت : _ آره راست میگی ... همونطور که بیسکوییت رو میخورد ادامه داد: _ الان تقریبا میشه گفت چندماهه عروسِ این خانواده ای اما هنوز سن‌ت رو نمیدونم ! گفتم : _ حق داری خب ... درگیرِ کنکوری ‌ _ خوب شد گفتی ، رشته ی دانشگاهِ تو چیه ؟ نفسِ عمیقی از سر ناراحتی کشیدم و گفتم : _ من کنکور دادم و دندون پزشکی قبول شدم اما طیِ یسری از مسائل نتونستم برم دانشگاه و همون سال اول ترک تحصیل کردم . متعجب گفت: _ واقعا ؟ پزشکی قبول شدی؟ معلومه که درست خیلی خوب بوده ها ... یادآوریِ خاطراتِ دوران راهنمایی و دبیرستان قلبم رو به درد میاره پس تصمیم گرفتم بحث رو عوض کنم . _ راستی تو برای چه رشته ای میخونی؟ _ راستش خیلی دلم میخواد مثل داداش بشم همه کاره ی بیمارستان ، اونم توی جوانی ! باورت میشه فقط چند روزِ دیگه داداشم میره تویِ ۲۷ سال ؟! متعجب گفتم : _ چند روزِ دیگه ؟ از تعجبم ، تعجب کرد . _ من فکر کردم برای تولدش برنامه داری ... آخه ، اولین تولدیِ که خونه نیست ؛ حامد همیشه برای تولدا حاضرِ . با فکری که به سرم زد خندیدم و برای اینکه وحیده دست برداره گفتم : _ آره اتفاقا برنامه دارم . وحیده چشمکی زد و گفت : _ پس خوش به حالِ داداشم ! لبخندی به سادگیِ وحیده زدم. °•°•°•°•°•°•°•°•°• نویسنده: ارباب‌قلم @film_Nevis کپی ،،، خیر !