eitaa logo
یادگاری .‌.. !
480 دنبال‌کننده
2هزار عکس
836 ویدیو
10 فایل
{بِسمِ‌ربِ‌شھدآ} السلام علیك یااباصالح ؛♥️🕊 کآنالِ‌رسمیِ،فیلم‌نویس ! شعبه‌ی دیگری‌ ندارد 🤍🇮🇷 خواندن رمان بدون عضویت حرام است هموطن ! چاکِرِشما: @Arbabghalam وَ به شَرطِ‌ها:‌ @roomanzibaee وقفِ‌اباصالح بَدرِ‌تولد ¹⁴⁰⁰.⁶.¹⁴ لفت‌دادی‌صلوات‌بفرس‌مومن
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤 《ڪآش بودے》 از اینکه به هیچ‌کدوم از حرف‌هاش ، واکنشی نشون نمیدم و اون همچنان ادامه میده ، تعجب کردم . به کنارش اشاره کرد و گفت : _ کیکُ بخوریم دیگه گشنمه ! متعجب گفتم : _ یکم صبر کن ، بزار اول شمعُ فوت کنی بعد ... خنده‌ای کرد و گفت : _ خیلی‌خب . آخه این‌همه منُ دور دادی توی فروشگاه برای اینکه سوپرایزم کنی، خب گشنم میشه ! _ باشه پس یه پیشنهاد دارم. منتظرِ حرفم شد . ادامه دادم : _ اول آرزو کن بعد فوت کن ! نگاهی به کیک ، و دوباره نگاهش به من دوخته شد. چشمهاش رو بست و آرزو کرد. من رو برد به دوران نوجوانی . . . _ معین ! بسه دیگه ، چشم‌هامُ باز کن. معین با خنده گفت : _ نه نه نه ، باز نکنی دلم میرفت برای این‌همه محبتی که توی این سالها ندیدم و اون تمامِ محبتش رو ، صرف من میکرد. چشم باز کردم و با کیکِ‌تولدی رو به رو شدم ! با خوشحالی به سمت معین شتاب گرفتم و اشک شوق ، روی گونه‌م میریخت ! با لبخند دلنشینی گفت : _ اول آرزو کن بعد شمعُ فوت کن . کاری که گفت رو انجام دادم . با کنکاوی پرسید: _ چی آرزو کردی ؟ دوباره چشم‌هامُ بستم و رویایی گفتم : _ آرزو کردم زندگی برای ما دوتا بهتر و بهتر بشه _ راضیه ! باصدای حامد از افکارِ پوچِ گذشته بیرون اومدم و بهت زده گفتم: _ بله ؟ _ به چی داری فکر میکنی ! نفسِ عمیقی کشیدم . دوست داشتم با یکی درد و دل کنم . _ من خیلی تباه بودم ، از اینکه از طرف والدینم محبتی ندیدم و تشنه ی محبت بودم ، چشم بسته واردِ رابطه ی عاشقانه ولی پوچ با معین شدم . ‌داشتم فکر میکردم کاش اون روزها نبودن ! _ چیزی که مهمِ ، الانِ ! گذشته تموم شد و رفت. نمیخوای فکری به حالِ زندگی‌ت باشی ؟ _ دوست دارم آب‌ها از آسیاب بی‌افته و برم یه جایِ دور . . دور از پدرومادرم ، دور از اولین کسانی که داشتم ؛ یعنی خانوادم. _ قبول دارم بهت بد کردن ، توهم احترام گذاشتی. خوب کاری کردی که احترام نگه داشتی چون واجبه ! ولی بهتر نیست یکم بهشون نزدیک تر بشی و رابطه ی خوبی با خانوادت برقرار کنی ؟ به جای اینکه دور بشی! _ تو از هیچی خبر نداری . پدر و مادرم با حرف‌هاشون منُ خورد میکردن نه با کتک‌هایی که هرشب میزدن ! ناراحت گفت : _ اولین نفراتی که برات میمونن خانواده‌ان خانواده ی آدم همه‌کس آدمه ! _ درسته ، ولی من تویِ این بیست سال هیچ محبتی از هیچکدومشون ندیدم . _ پس خواهرت چی ؟ _ اونم قضیه‌ش فرق داره ، اون خواهر تنی‌م نیست. از خانواده ی دیگه‌ای هست . اما انگار که ، اون خانواده بهش نیازی نداشتن و دادنش به پدر و مادرم ! حامد سکوت کرد و به فکر فرو رفت . برای اینکه از حالُ هوایِ تلخی که خودم به وجودش آورده بودم ، بیرون بیاد گفت : _ فکر کنم حالا نوبت کیکِ فهمید که میخوام بحث رو عوض کنم ، پس باهام همراهی کرد . _ آخ آخ ، بِبُر که خیلی گشنمه °•°•°•°•°•°•°•°•°•° نویسنده:ارباب‌قلم @film_nevis کپی نکن مومن .