🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤
《ڪآش بودے》#پارت_سی_پنجم
کل خونه پر بود از عکسهای دونفریمون !
اگه میدونستم وحیده میخواد همچین کاری کنه اصلا بهش نمیگفتم ، الان حامد یه
فکرِ دیگه میکنه ...
باید یکاری کنم که این افکار توی سرش نچرخه، گفتم :
_ میخواستم اینجوری ازت تشکر کنم
تا عمر دارم مدیونتم .
حتی اگه برم یه جایی که ازت دور باشم
هیچوقت محبت ها و حمایت های برادرانهت رو فراموش نمیکنم !
نیم نگاهی به من انداخت و برخلافِ تصورم ، لبخندی زد و گفت :
_ ممنون . . . اینهمه کار لازم نبود که
_ وحیده اینارو چسبونده .
_ دستش دردنکنه !
واردِ پذیرایی شدیم.
همه جا رو تزیین کرده ، انقدر قشنگ شده که
دلم میخواد عکس بگیرم .
گوشیم رو درآوردم و شروع به عکاسی از فضا کردم .
حامد به شوخی گفت :
_ الان آدمایِ توی این مکان مهم هستن یا
این مکان ...؟
_ ببخشید هواسم نبود . بشین ازت عکس بگیرم.
لبخندی زد و دستم رو گرفت و گفت :
_ باهم عکس میگیریم .
برای اینکه دلشُ نشکنم کنارش نشستم،تاجایی که میتونست من رو نزدیک خودش کرد ، زیاد راحت نبودم اما مجبور بود .
گوشی رو روی حالت سلفی گذاشت و
عکس گرفت .
نگاهی به عکس انداخت و رو به من گفت:
_ نه این نشد ، چرا لبخند نمیزنی ؟
_ خب باشه دوباره بگیر .
دوباره همون ژست رو گرفتیم ، کمی لبخند چاشنی لبهام کردم .
نگاهش رو دوباره به من داد :
_ بهتر شد ولی بیشتر کن این لبخندُ ...
از حرص خندم گرفت و باعث شد لبخندم پهنتر بشه .
همونطور که عکس میگرفت گفت :
_ نمیدونستم چالِگونه داری !
عکسهارو ورق میزد و نگاه میکرد.
از کنارش بلند شدم و کیک رو آوردم .
نگاهش بین من و کیک جابهجا شد؛
گفت :
_ خیلی زحمت کشیدی ، ممنونم ازت !
کیک رو روی میز گذاشتم و گفتم :
_ حالا گوشی رو بده ازت تنها عکس بگیرم.
دستش رو روی چشمش گذاشت و گفت :
_ اطاعت .
گوشی رو به دستم داد و منتظر شد.
دوربینش رو فعال کردم و سمتش گرفتم .
گفتم :
_ به دوربین نگاه کن ، لبخند . . ۱ ، ۲ ، ۳
عکس رو گرفتم و بی صبرانه نگاهم رو به تصویری که گرفتم دوختم.
اخمی وسط پیشونیم کاشتم و رو بهش گفتم:
_ پس چرا به دوربین نگاه نمیکنی؟
_ ببخشید محو یه چیز دیگه شدم !
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
نویسنده:اربابقلم @film_nevis
کپی ، خیر . .