eitaa logo
یادگاری .‌.. !
443 دنبال‌کننده
2هزار عکس
836 ویدیو
10 فایل
{بِسمِ‌ربِ‌شھدآ} السلام علیك یااباصالح ؛♥️🕊 کآنالِ‌رسمیِ،فیلم‌نویس ! شعبه‌ی دیگری‌ ندارد 🤍🇮🇷 خواندن رمان بدون عضویت حرام است هموطن ! چاکِرِشما: @Arbabghalam وَ به شَرطِ‌ها:‌ @roomanzibaee وقفِ‌اباصالح بَدرِ‌تولد ¹⁴⁰⁰.⁶.¹⁴ لفت‌دادی‌صلوات‌بفرس‌مومن
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤 《ڪآش بودے》 باورم نمیشه که تن به خواسته های کسی میدم که نمیشناسمش ! همه ی این ها صحنه سازیِ تا پدرم نیاد توی زندگیم و گند بزنه به تمام خوشی هام ... عاقد کم کم شروع به خواندن خطبه کرد . من در تمام مدت حواسم به پدرم بود که من و حامد رو با دقت نگاه میکرد. فکر کنم فهمیده بود که چه نقشه ی تلخی برای خودم و زندگیم کشیدم تا درگیر تلختر از این نشم.‌‌ بلاخره عاقد سومین بار از من در خواست کرد که جوابی بهش بدم ، یاد سفره ی عقد خودم و معین افتادم . ‌من معین رو دوست نداشتم اما برای اینکه کمبود محبت رو حس میکردم ؛ بشدت نیاز به یک زندگی جدید داشتم . معین خیلی بهم محبت میکرد و همین باعث شده بود گول ظاهرش رو بخورم ! _ با اجازه ی بزرگترها بله ... سعی کردم با ذوق و لبخند بگم ، اما هرکی بهم دقت میکرد میفهمید ساختگیه ! مثل اون زمان نیست که سر سفره عقد به معین بله گفتم ... _ آقای داماد بنده وکیلم ؟ حامد نیم نگاهِ پر آرامشی بهم انداخت و با همون صدایی که آرامش رو بهم هدیه داده بود گفت: _ بسم الله الرحمن الرحیم ؛ با اجازه بزرگترا بله کِل کل دخترهای فامیل برای چندمین بار با دست و سوت بقیه بلند شد . حالا دیگه محرمِ محرم شده بودیم ! چشم هامُ بستم و به خاطراتِ دوماه پیش رفتم. _ آروم باشید رویا خانم ... برای اینکه کسی نیاد سراغتون چندتا راهکار دارم که اگه عملی‌ش کنید کسی نمیتونه پیداتون بکنه.. اول اینکه اسمتون رو به راضیه تغییر بدید. دوم ، پوششتون رو انقدر خوب عوض کنید که نفهمن اونی که دنبالشن شمایید .. آخه گفتید که همیشه از کلاه گیس استفاده میکردید ! سوالی گفتم: _ یعنی چادر بپوشم؟ سر بزیر گفت: _ اینجوری شناساییتون نمیکنن ‌... بعد از یه مکث کوتاه ادامه داد : _ در آخر هم ، میدونم الان توی این شرایط خیلی سخته ولی هرچه زودتر ازدواج کنید ! عصبی و متعجب گفتم: _ آقا معلوم هست داری چی میگی؟ درسته من معین رو دوست نداشتم اما دلیل نمیشه بعد از اون به کس دیگه ای فکر کنم، در ثانی ... کسی رو هم نمیشناسم که قابل اعتمادم باشه ! _ اون حتی اسمش رو هم بهتون درست نگفته _ باشه باشه ... اون اسمش نیماست ولی هنوز واسه من معینِ . من نمیتونم بعد از اون با کس دیگه ای باشم ... نمیتونم !! در باز شد و پرستار وارد اتاق شد: _ آقای دکتر ، اگه بیمار توانایی ملاقات دارن ؛ پدرشون اومده میخواد ببینتشون ... اسم پدرم که اومد کپ کردم و وا رفته به دکتر نگاه کردم؛ دکتر بدون اینکه نگاهی به من بندازه رو به پرستار گفت: _ خیر خانم ، امکانش نیست ؛ معاینه‌ش تموم نشده! نفس راحتی کشیدم و به دکتر نگاه کردم‌. چیمیشد مجرد بود و .. حداقل من رو نجات میداد ! با تکون دادن سرم افکارم رو ریختم دور . رویا تو هنوز چهلِ معین نشده میخوای دوباره ازدواج کنی . دکتر سر به زیر نشست و گفت: _ اگه پیشنهاد ازدواج از طرف من باشه قبول میکنی؟ باورم نمیشد که الان توی این وضع خواستگاری میکنه..‌ یعنی انقدر وضعیتِ معین خراب بوده که سریع آمادم میکنه برای ازدواج بعدی ؟ _ شما گفتی کسی رو نمیشناسی ، من مثل یه برادر هواتونو دارم ... ازدواجمونم سوریِ ؛ توی خونه ای که زندگی میکنیم من شبا شیفت وایمیستم تا راحت باشین ، آب ها که از آسیاب افتاد میفرستمتون جایی که بتونید راحت زندگی کنید . دور از پدرتون ! بغض کردم و به سختی لب زدم: _ باشه. من ، یه دخترِ ۲۰ ساله که هنوز رنگ و روی نامزدی‌ش رو هم ندیده بود ، دوباره ازدواج میکنه و دوباره هم رنگ و روی خونه و زندگی نمیبینه ! °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° کپی ،،، !!! خیر استاد ‌. نویسندتون : ارباب‌قلم @Film_nevis