eitaa logo
یادگاری .‌.. !
440 دنبال‌کننده
2هزار عکس
836 ویدیو
10 فایل
{بِسمِ‌ربِ‌شھدآ} السلام علیك یااباصالح ؛♥️🕊 کآنالِ‌رسمیِ،فیلم‌نویس ! شعبه‌ی دیگری‌ ندارد 🤍🇮🇷 خواندن رمان بدون عضویت حرام است هموطن ! چاکِرِشما: @Arbabghalam وَ به شَرطِ‌ها:‌ @roomanzibaee وقفِ‌اباصالح بَدرِ‌تولد ¹⁴⁰⁰.⁶.¹⁴ لفت‌دادی‌صلوات‌بفرس‌مومن
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤 《ڪآش بودے》 حامد همونطور که نگاهش به ماشینی بود که ازمون دور میشد گفت : _ بریم حرم ؟ نگاهی بهش انداختم و گفتم : _ من که خیلی ، صبرم لبریز شده . پس لبخندی روی لب‌هاش نشست و بدونِ اینکه نگاهم کنه ، گفت : _ برو حاضر شو بریم ... کمی سرجایم ایستادم ، هنوز نگاه‌م نمیکرد. متوجه ی مکث‌م شد و سرش رو با تعجب بالا گرفت و گفت : _ پس چرا نمیری ؟ _ تو چرا منُ نگاه نمیکنی ؟ دوباره سرش رو پایین انداخت و گفت : _ کمتر از یه هفته ، محرمیتمون تموم میشه . _ هنوز تموم نشده و داری اینجوری میکنی تموم بشه چیکار میکنی تو ؟ به حالت قهر ازش فاصله گرفتم که سمتم دوید : _ خیلی‌خب ناراحت نشو ، واستا راضیه با حرص ایستادم ولی صورتم رو به طرفش بر نگردوندم . جلویم ایستاد و گفت : _ خب باشه ببخشید من دارم سخت میگیرم ولی ، اینطوری برای خودمون راحت تره ... _ باشه منم از این به بعد نگاهت نمیکنم فقط بدون که تا چند دقیقه ی دیگه محرمیتمون تموم میشه . نگاهش نگران شد و گفت : _ اگه محرمیت رو ببخشی من و تو دیگه نمیتونیم باهم صحبت هم کنیم ... یعنی اشکال شرعی داره چون _ چون ازدواجمون حتمی نیست ! سرش رو پایین انداخت و تایید کرد . اشک توی چشم‌هام حلقه زد ، گفتم : _ حامد دل من طاقت نداره ! سرش رو بالا آورد و گفت : _ فکر کردی دل من خیلی طاقت داره ؟ _ پس بریم عقد کنیم ! _ اینجا ؟ _ فردا بریم تو حرم عقد کنیم . که مادرت هم باشه . _ قبول نمیکنه ! _ ما داریم به کاری که قبل از مرگ لیلا و مهدی دوست داشتن انجام بدن ، عمل میکنیم . اگه پای اونارو بکشیم وسط قبول میکنه ! ناچار گفت : _ خب پس برو وسایلت رو جمع کن بریم . _ من هیچی نمیخوام بردارم جز همین گوشی که تو دستمِ دستش رو دراز کرد و گفت : _ بیا بریم پس پشت چشمی نازک کردم و گفتم : _ نه به اونموقع که نگاهم نمیکنی نه به الان که میگی دستتو بزار تو دستم ! بدون اینکی جوابی ازش بشنوم ، راه افتادم . از پشت سرم می‌امد پس میتونستم غرغر هاش رو بشنوم : _ نه به اونموقع که طاقتِ نداری نگاهت نکنم نه به الان که میخوام دستتُ بگیرم ناز میکنی ! ریز ریز خندیدم و جوابش رو ندادم. پا به پای هم به سمت حرم می‌رفتیم ؛ با اینکه اربعین نبود ولی کلی زائر سرتاسرِ کربلا بود ! بلاخره رسیدیم به تنگنایِ حرم . دقیقا مرزِ مرز حرم ؛ بعد از اینکه گشتنمون تموم شد و از خادم‌یاران دلسوز حرم گذر کردیم به بین‌الحرمین که از گوشه ، گوشه‌ش نور میبارید رسیدیم . دستم رو روی سینه‌م گذاشتم و به اطرافم نگاه کردم ، نگاهِ اولم به حرم حضرت ابوالفضل گره خورد _ تمومِ خواب و خیالم ، توی بین الحرمینِ ... یه طرف آقام اباالفضل یه طرف ، شاهم حسینِ ... اینُ مداحی میخوند که کناری از حرم جای گرفته بود و تعدادی هم باهاش همراه شده بودند . حامد رو به حرم امام‌حسین کرد و گفت : _ یا امام حسین این دختر رو میبینی ؟ من مگه گناه کردم عاشقش شدم ؟ خودت دلِ مادرم رو راضی کن به این وصلت . . . با گوشه‌ی چشم به‌من نگاه کرد که پاسخش یک لبخند‌ِ تلخ ، از جانبِ من بود °•°•°•°•°•° نویسنده:ارباب‌قلم @film_nevis کپی ، راضی نیستیما