eitaa logo
یادگاری .‌.. !
482 دنبال‌کننده
2هزار عکس
836 ویدیو
10 فایل
{بِسمِ‌ربِ‌شھدآ} السلام علیك یااباصالح ؛♥️🕊 کآنالِ‌رسمیِ،فیلم‌نویس ! شعبه‌ی دیگری‌ ندارد 🤍🇮🇷 خواندن رمان بدون عضویت حرام است هموطن ! چاکِرِشما: @Arbabghalam وَ به شَرطِ‌ها:‌ @roomanzibaee وقفِ‌اباصالح بَدرِ‌تولد ¹⁴⁰⁰.⁶.¹⁴ لفت‌دادی‌صلوات‌بفرس‌مومن
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤 《ڪآش بودے》 چشم‌هاش رو ریز کرد و پرسید : _ یعنی چی ؟ _ رفتم خونه ازش پرسیدم گفت که ما پدر و مادر واقعی تو نیستیم ! دستش رو محکم روی پیشانی اش زد و گفت: _لعنتی میدونستم سریع بدو بریم خونه‌شون . به طرفِ خانم‌و‌آقایی که دیگه پدر و مادرم نبودن ، برگشتم . لبخند تلخی زدم و گفتم : _ امیدوارم شما زودتر فرزندتون رو پیدا کنید . بغضش تبدیل به اشک شد و گفت : _ پیداش کردیم ، اون از خدا بی‌خبرها ، سرش رو برام فرستادن ! بهت زده نگاهش کردم ! که با کشیده شدن دستم توسط حامد ، نگاه از نگاهِ خانم برداشتم و به دست‌های قفل شده‌مون دادم . دوباره به خانم که با اشک و بغض به همسرش نگاه میکرد ، چشم دوختم و گفتم : _ شما خیلی مادر خوبی هستید . من ، من فهمیدم اگه حتی کسی از پوست و خون تو نباشه ، میتونه نزدیک ترین ارتباط رو باهات داشته باشه ؛ شما با همون چند کلمه حق مادری رو برام ادا کردید ، مادر . . این‌دفعه توی آغوشِ مادرِ بی فرزند ؛ رها شدم . حامد کمی صبر کرد و وقتی فهمید گریه‌هامون تموم شده کمک کرد تا به سمت ماشین برم. با بغض دستی برایِ کسی تکون دادم که وابسته شده بودم به حس مادری‌ش . دستِ‌حامد روی دستم قرار گرفت . همین مقدمه ای شد تا سفره‌ی‌دلم رو برای او ، باز کنم : _ حامد من از کودکی بی مادر و پدر بزرگ شدم ، عشقم اشتباه بوده و زندگیم تباه . . الآن درست ترین انتخابم تویی ! نگآهش بین دو چشمانم جا به جا شد و دنده ی ماشین رو همراه با پدال گاز عوض کرد و گفت : _ نمیزارم که از دستم بری نمیزارم ... بین اون همه غم ، لبخندی به روی لبم اومد ! تنها کسیِ که در طول زندگی‌م از من حمایت میکنه حامد ِ ؛ نمیدونم از کجا و چه شکلی این علاقه بوجود اومد اما این رو دوست دارم ... در طول راه ، سکوت بود . من به حرف‌هایی که قرار بود بشنوم فکر میکردم و حامد به حرف‌هایی که قرارِ بزنه ... بلاخره رسیدیم به خونه‌ی دردسر من ! در رو محکم‌تر از دفعه ی قبل کوبیدم و عصبی تر فریاد میزدم . باز هم مادر در رو باز کرد ، این دفعه دستم به سمت یقه‌ش رفتم و گفتم : _ میگی با من چیکار کردین یا نه ؟ پوزخندی زد و خونسرد گفت : _ تحملش رو داری ؟ °•°•°•°•°•° نویسنده:ارباب‌قلم @Film_nevis کپی خیر