یادگاری ... !
ای همیشه جاویدان . . جمهوری اسلامی ایران ♥️🇮🇷
دهه فجر مبروک 😌🇮🇷✌️🏼
🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤
《ڪآش بودے》#پارت_دوم
_نگران نباش عزیزدلم...
_معین؛من میبینمت ولی راحله نمیبینتت...میگه حالم بده،میگه خیالاتی شدم و این تاثیر داروهاست!
خندید و گفت:
_راحله برای خودش یه چیزی میگه!
تو مهمی،خود تو...
مهم اینه که تو من رو میبینی!
نفیسه با لبخند وارد اتاق شد و حرف بین من و معین رو قطع کرد!
_سلام هووی خوشگلم.
اخمهای معین توی هم رفت؛ولی من از شوک و ترس نمیتونستم حرف بزنم.
آخه...نفیسه مُرده بود!
معین متوجه ی حالم شد و رو به نفیسه داد زد:
_برو بیرون نفیسه!
نفیسه فقط خندید و از دیدمن محو شد!
از ترس زبونم بند اومده بود.
راحله تکونم میداد و زیرلب ذکر یا ابوالفضل رو زمزمه میکرد!
چه اسم پر آوازه ای...
ابوالفضل!
با آب سردی که روی صورتم ریخته شد از جا بلند شدم.
راحله با چشمهای اشکی من رو تکون میداد و زیرلب از ابوالفضلی که نمیشناختمش کمک میخواست؛وقتی که دید چشمهامو باز کردم از خوشحالی جیغ نسبتا بلندی کشید!
از جیغش شوکه شدم ولی نمیتونستم هیچ واکنشی نشون بدم.
یاد نفیسه افتادم.
هین بلندی کشیدم و بلند شدم که راحله جلومو گرفت!
_رویا جان عزیزم چیکار میکنی؟ رویا...کجا میخوای بری؟
به خواهرم که نگران نگاهم میکرد با تعجب نگاه کردم:
_کجاست؟
_کی؟کی کجاست رویا جان؟
_نفیسه...
_نفیسه کیه؟چرا هزیون میگی؟
_معی...معین کو؟
ناباورانه نگاهم کرد! نگاهی به اطراف انداخت و گفت:
_عزیزم مگه خودت دیروز معین رو ندیدی روی تخت...روی تخت که...
دستم رو به علامت سکوت بالا بردم.
_راحله؛من دارم بهت میگم معین امروز توی این اتاق بود
نفسش رو سنگین بیرون داد:
_خواب دیدی رویا جان؛خواب بوده خواهر قشنگم...امروز فقط من توی این اتاق بودم!
میدونی که معین نمیتونه بیاد !
_چرا نتونه...معین خوب شده؛معین حالش خوبه...اون هر روز میاد ملاقاتم من رو میبینه...اون...اون
دیگه هق هق میکردم و نفس کم آورده بودم؛اصلا نفهمیدم چجوری و کی به گریه افتادم!.
راحله دستش رو به حالت تسلیم بالا آورد و گفت:
_خب باشه هرچی تو میگی؛فقط آروم باش...
اگه راحله درست بگه چی؟
پس..من...من باید بخوابم!
باید بخوابم و از معین بپرسم نفیسه پیش اون چیکار میکرد؛اصلا چرا هنوزم بهش فکر میکنه؟
اون شوهر منه...حق نداره به زن دیگه ای فکر کنه،حتی اگه از قبل آشنایی داشتن و...
سرم رو به چپ و راست تکون دادم تا افکار مزخرفم رو از ذهنم پاک کنم.
معین خصوصیت های بدی داره؛ولی هیچوقت
خیانت جزء خصوصیاتش نبوده .
راحله با حالت نسبتا عصبانی داد زد:
_ رویا بس کن دیگه !
این بچه بازیا چیه در میاری؟
صدای یا الله مردی باعث شد که
راحله سریع چادر رو روی سرش بندازه .
حواسم بود که روسری ندارم اما
الان دغدغه ی عزت و حجابم رو نداشتم !
مرد قد بلندی وارد اتاق شد ؛ از روپوش
سفیدی که به تن کرده بود متوجه شدم که
دکتر هست .
با وضعیت حجابم ، نگاهِ خودش رو عوض کرد
و با اخم کمرنگی به زمین خیره شد .
با همون سربهزیری معاینم کرد و راحله را
صدا زد تا داروهایم را بده .
راحله با چشم برام خط و نشون میکشید .
حدس زدم که این تهدید ها برای
بحثِ حجابه ؛ من و راحله همیشه توی
این بحث دعوا میکردیم .
نفس سنگینی کشیدم و به معین و رفتارهاش
فکر کردم ؛ دلم میخواد ببینمش . .
بلند شدم که برم سمت اتاقی که معین بستری بود
اما در باز شد و
با دیدن معین جیغ کشیدم و در آغوشش گم شدم.
_ معین ممنون که اومدی !
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
{ نویسنده : اربابقلم } @film_nevis
کپی ؟ خیر راضی نیستیم :)
هدایت شده از ، حُسینهحَقمُد .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پرچم ؛
شهید حَمید ِ سیاهکالی ِ مُرادی🌱🖇
کتاب یادَت باشَد📜♥️
«پناھتنھایی»
#بایاد_یک_شهید 🕊✨
ینی بچها
بانگ الله اکبر هنو شروع نشده بود ک
یه تازه به دوران رسیده اومد گف
مرگ بر دیکتاتور
منم اولین نفری بودم ک الله اکبرو گفتم
تا یه تو دهنی توووپ بهش بخوره😂!
پشت بندشم بانگ الله اکبر گفته شد
استارتشو ارباب قلمتون زدا😁😭😂
داداشم میگفت تو ک نباید الله اکبر بگی
تو دختریییی😂
ولی چون اونی ک گفت مرگ بر دیکتاتور
دختر بود گفتم ک
بگم تا بفهمه فقط مردا نمیان به میدون
لازم باشه خانمها هم میان😏♥️😂
در میـان شبهاۍ پر ستاره یزد ، در گرگ و میش هوا ، در آن شب صورتـے بود کھِ دلهایشان بہ یکدیگر گِرِھ خورد و سرنوشت عشقـے در نوجوانے ، در سنـے حساس را رقم زد💞. آیا این ؏شق است؟! وَ یا حسـے زودگذر؟! حالا باید چهـ کرد؟!
.
• تکه ای از کتاب:)
سینا با صدایـے کہ بہ زور شنیده مےشد شروع کرد بھ حرف زدن.
- یکیو چند شب پیش دیدم . این گرفتارۍ از همون وقت درست از همون لحظهـ شروع شد . رفتم دنبال رامین . نمـےدونم چیشد خواهرش درو باز کرد . از وقتـے کوچولو بود ، اونو تابستونا دیده بودم . اسمش نگینه . تازگـےها خونہۍ خودمون یا تو کوچه ، چندبار دیده بودمش . عین خیالم نبود . ولـے اون شب کہ درو باز کرد ، بدون چادر بود . زمین تا آسمون فرق مـے کرد . کاش اون شبم چادر سرش بود ! میدونـے؟ چہطور بگم؟ مثلِ . . .مثلِ . . .
فرشتهها بود ! یه فرشته تو لباس صورتے💕.
- کتـٰابِشبِصورتـے
-نویسندھ ❲مظفر سالارے❳!
گاهی دلت میخواهد
دنج ترین گوشهٔ دنیا بنشینی و با خیالِ راحت
دلتنگی هایت را پهن کنی و دوستت دارم ها
را فریاد بزنی برای کسی که قرار نیست
هیچ وقت بفهمد دوستش داری . .
#امیروجود
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنیدل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی
هدایت شده از ، حُسینهحَقمُد .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دارم،خوبمیبینم . . !
یادگاری ... !
[﷽♥️]
#آیــہ_گـرافـے |📜|••
•
•
.
「يَاكَاشِفَاَلضُّرِّوَاَلْأَلَمِ」
ایبرطرفکُنندهیپریشانیهاودردها!♥️
———
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[﷽♥️]
#استـورے📸🍎
•
•
.
نورانیوزیباست،همهروۍمحمــد
خآتمشدھازبهرهخدا،سوۍمحمــد
نوریاست،بھرخسآرھدلدار
دلدادهبهسویش،وفآڪوۍمحمــد..
🌸¦↫ #مبعثپیامبراکرم
#تلنگر ❌
ما در قبال ٺمام ڪسانے ڪه ڪج میروند مسئولیم؛
حق نداریم با آنها تند برخورد ڪنیم
از ڪجا معلوم ڪه ما در انحراف اینها نقشے نداشته باشیم ؟!👌
#شهید_ابراهیم_همٺ🧡
•||" هم عشق حسیݩ ، معنے زندگے اسـٺ
هم گریہ بࢪ او ڪمال سازندگے اسـٺ🌱🥀••||⿻
╭┈┈┈⋆┈┈────────────
✨🖤🌠꧇❳!..⎙
╰┈➤ 𝐣𝐨𝐢𝐧 @film_nevis
یادگاری ... !
#تلنگر ❌ ما در قبال ٺمام ڪسانے ڪه ڪج میروند مسئولیم؛ حق نداریم با آنها تند برخورد ڪنیم از ڪجا معلوم
⊰
میگفت↓ میدونیڪِی
ازچشمِخدامیوفتی؟! 💔
زمانیڪهآقاامامزمان سرشوبندازه پایینو
ازگناهڪردنتو خجالت بڪشه!!
ولی تـوانگار نـه انگار..!😔
رفیــق
نزارڪارت بـه اونجاها برسـه!!🚶♂💔
✨الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج✨
•||" هم عشق حسیݩ ، معنے زندگے اسـٺ
هم گریہ بࢪ او ڪمال سازندگے اسـٺ🌱🥀••||⿻
╭┈┈┈⋆┈┈────────────
✨🖤🌠꧇❳!..⎙
╰┈➤ 𝐣𝐨𝐢𝐧 @film_nevis
😈خانوووووووووم......شمارہ بدم؟
🚗خانوم خوشگلہ برسونمت؟؟
💁♂ #خوشگلہ چن لحظہ از وقتتو بہ ما میدے؟؟
☝️اینها جملاتے بود ڪہ دخترڪ در طول مسیر خوابگاہ تا دانشگاہ مے شنید!‼️
بیچارہ اصلا” اهل این حرفها نبود… این قضیہ بہ شدت آزارش مے داد😔
🎋 تا جایے ڪہ چند بار تصمیم گرفت بے خیال درس و مدرڪ شود و بہ محل زندگیش بازگردد...
🌸روزے بہ امامزادہ ے نزدیڪ #دانشگاہ رفت…
👈شاید مے خواست گلہ ڪند از وضعیت آن شهر لعنتی….!‼️
🍁دخترڪ وارد حیاط امامزادہ شد
خسته… انگار فقط آمدہ بود #گریہ ڪند…
دردش گفتنے نبود…!!!
🍃رفت و از روے آویز چادرے برداشت و سر ڪرد
وارد #حرم شد و ڪنار ضریح نشست🌸
😔زیر لب چیزے مے گفت انگار!!! ‼️
😭خدایا ڪمڪم ڪن…
☝️چند ساعت بعد،دختر ڪہ ڪنار #ضریح خوابیدہ بود با صداے زنے بیدار شد…
👩💼خانوم! خانوم! پاشو سر راہ نشستے! مردم مے خوان #زیارت ڪنن!!!‼️
😧دخترڪ سراسیمہ بلند شد و یادش افتاد ڪہ باید قبل از ساعت 8 خود را بہ خوابگاہ برساند…
💃بہ سرعت از آنجا خارج شد… وارد #شهر شد…
اما… اما انگار چیزے شدہ بود… دیگر ڪسے او را بد نگاہ نمے ڪرد..!
😯 انگار محترم شدہ بود… #نگاہ #هوس_آلودے تعقیبش نمے ڪرد!‼️
🌼احساس #امنیت ڪرد…با خود گفت: مگہ میشہ انقد زود دعام #مستجاب
شدہ باشہ!!!!
🙎فڪر ڪرد شاید اشتباہ مے ڪند!!! ‼️اما اینطور نبود!
🌿یڪ لحظہ بہ خود آمد…
🌸دید #چادر #امامزادہ را سر جایش نگذاشته…!
#تلنگر...🙃🔥
#امــام_زمــان