#رنج_مقدس
#قسمت_سی_یکم
ذهنم مثل انبار پر از کالا شده است؛ من و سهیل، داستان دفتر علی، حرفهایم با مسعود. چهقدر موضوع دارم برای بیخواب شدن. آرام در اتاقم را میبندم و دفتر علی را باز میکنم. دنبال خلوتی میگشتم تا بقیهاش را بخوانم و از این بیخوابی که به جانم افتاده استفاده میکنم.
*
نوشتهی صحرا برایش یک حالت " یعنی چه؟ " ایجاد کرد.
چند باری خواند شاید منظورش را متوجه شود. یک ماهی از تاریخ نوشته میگذشت. نمیدانست وقتی یک دختر اینطور مینویسد چه منظوری دارد؟ میخواست از مادر بپرسد؛ میتواند از پس این کار برآید.
گرفتاری امتحانهای پایان ترم، نوشتهی صحرا کفیلی را پاک از یادش برد. پروژهی مشترکشان تمام شده بود. برای تحویل نتیجهی پروژه که پیش استاد رفتند، صحرا کیکی که دیشب درست کرده بود، به استاد تعارف کرد.
_ مناسبتش؟
شانهای بالا انداخت و خیلی عادی گفت:
_ بالاخره تنهایی ها باید پر شود استاد. یه نیاز محبتی هم هست که فقط درون
ما زنهاست.
حس که نه...
واضح فهمید منظور صحرا کفیلی به اوست. سرش را انداخت پایین و خودش را سرگرم کتابی کرد که از روی میز استاد برداشته بود. چند لحظه بعد، صحرا مقابل او ایستاده و جعبهی کیک را در برابرش گرفته بود. آهسته گفت:
_ متشکرم. میل ندارم.
کفیلی رو کرد به استاد و گفت: بد مزه نبود که؟ نمیدونم چرا ایشون هیچوقت نمیپسندند.
نگاه بی تفاوتش را از کیک قهوهای میگیرد و به استاد میدوزد.
*
بعد از امتحانات پایانترم، افشین پیشنهاد کوه داد. آن شب پدر بعد از سه ماه، با حالی دیگر آمده بود خانه. دیدن زخمهای بدن پدر، آشوبی به دلش انداخته بود و همه چیز را از ذهنش پاک کرده بود؛ اما صبح تماسهای بچهها کلافهاش کرد. بالاخره با دو ساعت تأخیر راه افتاد سر قرار. نزدیک که شد، زانوهایش با دیدن حال و روز شفیعپور و کفیلی که صدای خندهشان با صدای پسرها قاطی شده بود، سست شد.
همراهش را خاموش کرد و راهش را کج کرد در مسیری دیگر. حالا فکر تازهای داشت آزارش میداد. او که علاقهای به کفیلی نداشت، چرا اینقدر بهم ریخته بود؟ مدام خودش را توجیه میکرد. اما باز هم فکرش مشغول بود.
_ شاید صحرا برایش مهم شده است!
خورشید هنوز غروب نکرده بود که به سر کوچه رسید. تلفنش را در آورد تا پیامهای تلنبار شدهاش را بخواند. متن یکی از پیامها از شمارهای ناشناس بود؛
_به خاطر شما آمده بودم و شما نیامدید. گاهی خاطر خواهی برای انسان غم میآورد. میدانید کی؟ وقتی که شما خاطرت را از من دور نگه میداری!
#نرجس_شكوريان_فرد
#رنج_مقدس
٭٭٭٭٭--💌 #ادامه_دارد 💌 --٭٭٭٭٭
#صبح_بخیر⛅️
#انگیزشی🌈
به خودت ایمان داشته باش✌️🏻
به ندای درونت گوشبده🌱
به فطرتت معتقد باش و شکر گزار توانایی هایت باش🤲🏻✨
تخیل کن و شجاعانه برایش بجنگ☄👊🏻
#رنگی_رنگی🍭
@firoozeneshan 💎
خب خب خب 😍
پویش #سوم به پایان رسید و حالا
بریم به سوی #پویش_چهارم🙌🙌🙌
در پویش قبلی میبینم بعضیاااا خیلی ستاره جمع کردن 🤩🤩🤩🤩🤩
خب خب هنوزم دیر نشده میشه جبرانش کرد 😍😍😍😍😍🍫🍫🍫🍫
7.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کش_مو_باپارچه_خز
🦋نکاتی درباره امتیاز ها
✅ کیفیت کار
✅ تمیزی کار
✅ زیبایی کار
✅ و در آخر خلاقیت خود برای تزئینات
به برترین کش مو 500 ستاره تعلق میگیرد😱😱😱😱😱😱
نفر دوم : 250 ستاره😱😱
و نفر سوم : 150 ستاره😱😱
پس سعی کنید بهترین کش مو را درست کنید .....
برای ارسال عکس های زیباتون به آیدی زیر مراجعه کنید👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
@Roozamodir
#حاج_حسین_یکتا🦋🍃
بچه ها! ما در یک دورهی خاصی
ازتاریــخ هستیم؛ هرکدومتون برید
دنبــال اینکه بفهمید مأموریت
خاصِّتون در دوران قبل از ظهور
چیه؟!
شما الان وسط معرکهاید،
وسط میدون مین هستید؛ بچهها!
از همین نوجوانی خودتونو برا
حضرت مهدی عجلالله آماده کنید
@firoozeneshan 💎