eitaa logo
دختران فیروزه نشان
484 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
85 فایل
╔═💠🌸💠═════════╗ #گروه‌فرهنگی‌دختران‌فیروزه‌نشان‌‌ شهرستان‌کاشان #تمدن_ساز✌🏻 #عرصه_دار_میدان_فرهنگی☝️ @Maryam_kafizadeh: مدیر کانال @kademshohda:ادمین کانال ╚═════════💠🌸💠═╝
مشاهده در ایتا
دانلود
🖤 🖤 با سخنرانی سرکاز خانوم 🖤 با اجرای 🎤 🖤با حضور سرکار خانوم به مناسبت اربعین و اما این هفته 👇🏻 حضور گروه تواشیح فیروزه نشان در دورهمی 📚 (یادتون نره کتاب های قشنگتون و برا امانت بیارین) 👇🏻🖤👇🏻🖤🖤👇🏻🖤 🏴پنج شنبه ۱۷ مهر ماه 🏴 ⏰ ساعت : ۱۸:۳۰ ‼️ماسک یادتون نره😷😷‼️ 🏢 آدرس: کاشان ..میدان پانزده خرداد ابتدای خیابان طالقانی دانشگاه فرهنگیان 📍 💠 @firoozeneshan 💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
متن زيارت اربعين🖤 السَّلامُ عَلَى وَلِيِّ اللَّهِ وَ حَبِيبِهِ السَّلامُ عَلَى خَلِيلِ اللَّهِ وَ نَجِيبِهِ السَّلامُ عَلَى صَفِيِّ اللَّهِ وَ ابْنِ صَفِيِّهِ السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ الْمَظْلُومِ الشَّهِيدِ السَّلامُ عَلَى أَسِيرِ الْكُرُبَاتِ وَ قَتِيلِ الْعَبَرَاتِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَشْهَدُ أَنَّهُ وَلِيُّكَ وَ ابْنُ وَلِيِّكَ وَ صَفِيُّكَ وَ ابْنُ صَفِيِّكَ الْفَائِزُ بِكَرَامَتِكَ أَكْرَمْتَهُ بِالشَّهَادَةِ وَ حَبَوْتَهُ بِالسَّعَادَةِ وَ اجْتَبَيْتَهُ بِطِيبِ الْوِلادَةِ وَ جَعَلْتَهُ سَيِّداً مِنَ السَّادَةِ وَ قَائِداً مِنَ الْقَادَةِ وَ ذَائِداً مِنَ الذَّادَةِ وَ أَعْطَيْتَهُ مَوَارِيثَ الْأَنْبِيَاءِ وَ جَعَلْتَهُ حُجَّةً عَلَى خَلْقِكَ مِنَ الْأَوْصِيَاءِ فَأَعْذَرَ فِي الدُّعَاءِ وَ مَنَحَ النُّصْحَ وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِيكَ لِيَسْتَنْقِذَ عِبَادَكَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَيْرَةِ الضَّلالَةِ وَ قَدْ تَوَازَرَ عَلَيْهِ مَنْ غَرَّتْهُ الدُّنْيَا وَ بَاعَ حَظَّهُ بِالْأَرْذَلِ الْأَدْنَى وَ شَرَى آخِرَتَهُ بِالثَّمَنِ الْأَوْكَسِ وَ تَغَطْرَسَ وَ تَرَدَّى فِي هَوَاهُ وَ أَسْخَطَكَ وَ أَسْخَطَ نَبِيَّكَ ،وَ أَطَاعَ مِنْ عِبَادِكَ أَهْلَ الشِّقَاقِ وَ النِّفَاقِ وَ حَمَلَةَ الْأَوْزَارِ الْمُسْتَوْجِبِينَ النَّارَ [لِلنَّارِ] فَجَاهَدَهُمْ فِيكَ صَابِراً مُحْتَسِباً حَتَّى سُفِكَ فِي طَاعَتِكَ دَمُهُ وَ اسْتُبِيحَ حَرِيمُهُ اللَّهُمَّ فَالْعَنْهُمْ لَعْناً وَبِيلاً وَ عَذِّبْهُمْ عَذَاباً أَلِيماً السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ سَيِّدِ الْأَوْصِيَاءِ أَشْهَدُ أَنَّكَ أَمِينُ اللَّهِ وَ ابْنُ أَمِينِهِ عِشْتَ سَعِيداً وَ مَضَيْتَ حَمِيداً وَ مُتَّ فَقِيداً مَظْلُوماً شَهِيداً وَ أَشْهَدُ أَنَّ اللَّهَ مُنْجِزٌ مَا وَعَدَكَ وَ مُهْلِكٌ مَنْ خَذَلَكَ وَ مُعَذِّبٌ مَنْ قَتَلَكَ وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ وَفَيْتَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ جَاهَدْتَ فِي سَبِيلِهِ حَتَّى أَتَاكَ الْيَقِينُ فَلَعَنَ اللَّهُ مَنْ قَتَلَكَ وَ لَعَنَ اللَّهُ مَنْ ظَلَمَكَ وَ لَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً سَمِعَتْ بِذَلِكَ فَرَضِيَتْ بِهِ،اللَّهُمَّ إِنِّي أُشْهِدُكَ أَنِّي وَلِيٌّ لِمَنْ وَالاهُ وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عَادَاهُ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَشْهَدُ أَنَّكَ كُنْتَ نُورا فِي الْأَصْلابِ الشَّامِخَةِ وَ الْأَرْحَامِ الْمُطَهَّرَةِ [الطَّاهِرَةِ] لَمْ تُنَجِّسْكَ الْجَاهِلِيَّةُ بِأَنْجَاسِهَا وَ لَمْ تُلْبِسْكَ الْمُدْلَهِمَّاتُ مِنْ ثِيَابِهَا وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ مِنْ دَعَائِمِ الدِّينِ وَ أَرْكَانِ الْمُسْلِمِينَ وَ مَعْقِلِ الْمُؤْمِنِينَ وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ الْإِمَامُ الْبَرُّ التَّقِيُّ الرَّضِيُّ الزَّكِيُّ الْهَادِي الْمَهْدِيُّ وَ أَشْهَدُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ مِنْ وُلْدِكَ كَلِمَةُ التَّقْوَى وَ أَعْلامُ الْهُدَى وَ الْعُرْوَةُ الْوُثْقَى وَ الْحُجَّةُ عَلَى أَهْلِ الدُّنْيَا وَ أَشْهَدُ أَنِّي بِكُمْ مُؤْمِنٌ وَ بِإِيَابِكُمْ مُوقِنٌ بِشَرَائِعِ دِينِي وَ خَوَاتِيمِ عَمَلِي وَ قَلْبِي لِقَلْبِكُمْ سِلْمٌ وَ أَمْرِي لِأَمْرِكُمْ مُتَّبِعٌ وَ نُصْرَتِي لَكُمْ مُعَدَّةٌ حَتَّى يَأْذَنَ اللَّهُ لَكُمْ فَمَعَكُمْ مَعَكُمْ لا مَعَ عَدُوِّكُمْ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ عَلَى أَرْوَاحِكُمْ وَ أَجْسَادِكُمْ [أَجْسَامِكُمْ ] وَ شَاهِدِكُمْ وَ غَائِبِكُمْ وَ ظَاهِرِكُمْ وَ بَاطِنِكُمْ آمِينَ رَبَّ الْعَالَمِينَ. 🖤اربعین حسینی تسلیت باد🖤
https://digipostal.ir/azdoorsalam کارت پستال دیجیتال👆🏻🖤 @Firoozeneshan 🖤
هم اکنون شبکه یک مراسم اربعین در بیت رهبرے🖤 @Firoozeneshan 🖤
@honare_kimiya665fbf23faa58d3ac020f4cbce519dc620984769-144p.mp3
زمان: حجم: 3.31M
▪️حالِ دلم خیلی بَده! ▪️جا موندم از قافله بازم… ▪️کَرب و بلای تو شده، ▪️تو این روزا همه نیازم...😭 ... @Firoozeneshan 💎
4.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📱 دلٺ‌میاد نوکرټ‌یہ‌گوشہ‌ تنها‌بمونه...😭😭 @Firoozeneshan 🖤 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‍🌺✨بخونید خیلی قشنگہ بانوے محجبہ اے در یکے از سوپر مارکت هاے زنجیرھ اے فرانسہ خرید میکرد خریدش کہ تموم شد واسہ پرداخت پول سمت صندوق رفت🛒🛍 صندوق دار یک خانوم بی حجاب و اصالتا ایرانے بود (از اون عده افرادے کہ فکر میکنند روشنفکرند) صندوق دارنگاهے از روے تمسخر بہ او انداختو همینطور کہ داشت بارکد اجناس رو متکبرانہ بہ گوشہ ے میز می انداخت اما خانوم با حجاب کہ روبند بہ چهرھ داشت خونسرد بود و چیزی نمیگفت صندوق دار هم بیشتر عصبانی شد و گفت:ما اینجا توے فرانسہ خودمون هزار تا مشکل داریم این نقابے کہ تو زدی خودش یکے از این مشکلاتہ کہ تو و امثال تو عاملش هستید😡😑 ما اینجا اومدیم برای زندگی و کار نه براے بہ نمایش گذاشتن دین و تاریخ اگہ میخواے دینت رو بہ نمایش بزاری برو کشور خودت😤👊🏻 خانوم محجبہ اجناسی کہ خریده بود رو تو نایلون گذاشت و نگاهے به صندوق دار کرد..🙃😇 روبند رو از چهره برداشت و در پاسخ به خانوم صندوقدار (که از دیدن چهره ی اروپایی و چشمان رنگی او جا خورده بود) گفت: خانوم عزیز من فرانسوے هستم اسلام دین من است .. اینجا هم وطنم تو دینت را فروختی و من خریدم🧕🏻🦋 🌹🌿 | 🧕🏻•° 🌸 🌺✨ @firoozeneshan 💎
پدر دست می گذارد پشت کمرم و آرام می گوید : _ بریم توی صحن ، اونجا بایستیم . قدم هایم را کوتاه برمی دارم . نمی خواهم ذره ای لذتش رااز دست بدهم . فواره های حوض وسط صحن را باز کرده اند . نگاه تشنه ام قد می کشد تا پرده های مقابل حرم . کنار صحن به دیوار تکیه می دهم . مردمک چشمانم با شوق تمام صحن را در آغوش می گیرد . بازی کودکان شاد را ، قدم زدن مردمان آرام را ، خضوع خادمان مهربان را و پرواز کبوترهای زیبا را . پدر کنارم زمزمه می کند : _ " کاش کوزه ی آب داشتند ، پر می کردیم ، دور حوض می چیدم ." بغض راه اشکم را می گیرد . پدر هم این کتاب را خوانده است ! ادامه می دهد : _" پشت حرم اتاقی داشتیم دیوارش چسبیده به دیوار حرم . صبح به صبح ما در را برای مهمان ها باز می کردیم ." کنار مادر راه می روم . وقتی کنار ضریح می ایستی با آسودگی خاطر تک تک داشته هایت را مرور می کنی . هرچه تحقیر شده ام از جانب سهیل این جا تبدیل به طلا می شود . ترس ها و شک هایم را ، تردیدهایم را برای خانم می گویم ، حس هایم را در اشک هایم خلاصه می کنم و یک جا روی ضریح می پاشم و می دانم که همین طور نمی ماند . می فهمم که خواستن ، مقدمه حرکت و تغییر است . نمی توانم برای سهیل دعا نکنم . این مدت چندبار زنگ زده و مادر هم صحبتش شده است و نگذاشته علی عکس العملی نشان دهد ، اما پدر تا جای سرخی صورتم برود نگاهم نمی کرد . _ به هر حال سهیل شد تکه ای از خاطرات خوش کودکی و ناخوشی جوانی ام . این را به علی می گویم وقتی توی شبستان منتظر نشسته ایم تا بقیه که رفته اند سوهان بخرند ، بیایند . بالاخره لب باز می کند : _ من با سهیل مخالف بودم . _ چرا ؟ نگاه از پاهای زاِیران برنمی دارم . می گوید : _ آدمی که دنبال دنیا می ره ، اگه یه جایی دنیاش به خطر بیفته ، دنیا رو می چسبه حتی اگر مجبور بشه سیلی ناحق بزنه . احساس می کنم درد دوباره در صورتم می پیچد . دستم را روی صورتم می گذارم . صدای سلام پدر نجاتم می دهد . می آیند و گرد می نشینیم . پدر قوطی سوهان را باز می کند . ذوق می کنم و همین طور که برمی دارم می گویم : _ جای چای خالی ! مسعود سوهان را می گذارد گوشه ی لپش و می گوید : _آخ گفتی . مخصوصا چای به و سیب مامان .... جوش . مادر می گوید : _ پسره ی ناخلف ، من کی به تو چایی جوشیده دادم . _ نه قربونت برم مادر من . این برای اینکه قافیه و ردیفش درست بشه بود ، والا جوش و حرصی رو که این بچه هات به جز من به شما می دن منظورم بود ، یعنی با این حرصی که از دست علی قلدر ، این سعید چشم سفید ، این لیلی مجنون می خوری بازم خوب جوون موندی ، والا که بر لوح دلم جز الف قامت شما نیست . فایده ندارد باید یک کتک مفصل به این مسعود زد . سعید می گوید : _ تو با من خوابگاه نمی آی که . تنها نمی شیم که . گرسنه ت نمی شه که . مسعود می ماند و جمله ی : _ سعید جان خودم نوکرتم ! و سعیدی که قرار است یک نوکر بسازد از این مسعود تا هفتاد تا نوکر از پشتش در بیاید و پدری که مهربانانه جمع را نگاه می کند . ٭٭٭٭٭--💌 💌 --٭٭٭٭٭ @firoozeneshqn
پدر دست می گذارد پشت کمرم و آرام می گوید : _ بریم توی صحن ، اونجا بایستیم . قدم هایم را کوتاه برمی دارم . نمی خواهم ذره ای لذتش رااز دست بدهم . فواره های حوض وسط صحن را باز کرده اند . نگاه تشنه ام قد می کشد تا پرده های مقابل حرم . کنار صحن به دیوار تکیه می دهم . مردمک چشمانم با شوق تمام صحن را در آغوش می گیرد . بازی کودکان شاد را ، قدم زدن مردمان آرام را ، خضوع خادمان مهربان را و پرواز کبوترهای زیبا را . پدر کنارم زمزمه می کند : _ " کاش کوزه ی آب داشتند ، پر می کردیم ، دور حوض می چیدم ." بغض راه اشکم را می گیرد . پدر هم این کتاب را خوانده است ! ادامه می دهد : _" پشت حرم اتاقی داشتیم دیوارش چسبیده به دیوار حرم . صبح به صبح ما در را برای مهمان ها باز می کردیم ." کنار مادر راه می روم . وقتی کنار ضریح می ایستی با آسودگی خاطر تک تک داشته هایت را مرور می کنی . هرچه تحقیر شده ام از جانب سهیل این جا تبدیل به طلا می شود . ترس ها و شک هایم را ، تردیدهایم را برای خانم می گویم ، حس هایم را در اشک هایم خلاصه می کنم و یک جا روی ضریح می پاشم و می دانم که همین طور نمی ماند . می فهمم که خواستن ، مقدمه حرکت و تغییر است . نمی توانم برای سهیل دعا نکنم . این مدت چندبار زنگ زده و مادر هم صحبتش شده است و نگذاشته علی عکس العملی نشان دهد ، اما پدر تا جای سرخی صورتم برود نگاهم نمی کرد . _ به هر حال سهیل شد تکه ای از خاطرات خوش کودکی و ناخوشی جوانی ام . این را به علی می گویم وقتی توی شبستان منتظر نشسته ایم تا بقیه که رفته اند سوهان بخرند ، بیایند . بالاخره لب باز می کند : _ من با سهیل مخالف بودم . _ چرا ؟ نگاه از پاهای زاِیران برنمی دارم . می گوید : _ آدمی که دنبال دنیا می ره ، اگه یه جایی دنیاش به خطر بیفته ، دنیا رو می چسبه حتی اگر مجبور بشه سیلی ناحق بزنه . احساس می کنم درد دوباره در صورتم می پیچد . دستم را روی صورتم می گذارم . صدای سلام پدر نجاتم می دهد . می آیند و گرد می نشینیم . پدر قوطی سوهان را باز می کند . ذوق می کنم و همین طور که برمی دارم می گویم : _ جای چای خالی ! مسعود سوهان را می گذارد گوشه ی لپش و می گوید : _آخ گفتی . مخصوصا چای به و سیب مامان .... جوش . مادر می گوید : _ پسره ی ناخلف ، من کی به تو چایی جوشیده دادم . _ نه قربونت برم مادر من . این برای اینکه قافیه و ردیفش درست بشه بود ، والا جوش و حرصی رو که این بچه هات به جز من به شما می دن منظورم بود ، یعنی با این حرصی که از دست علی قلدر ، این سعید چشم سفید ، این لیلی مجنون می خوری بازم خوب جوون موندی ، والا که بر لوح دلم جز الف قامت شما نیست . فایده ندارد باید یک کتک مفصل به این مسعود زد . سعید می گوید : _ تو با من خوابگاه نمی آی که . تنها نمی شیم که . گرسنه ت نمی شه که . مسعود می ماند و جمله ی : _ سعید جان خودم نوکرتم ! و سعیدی که قرار است یک نوکر بسازد از این مسعود تا هفتاد تا نوکر از پشتش در بیاید و پدری که مهربانانه جمع را نگاه می کند . ٭٭٭٭٭--💌 💌 --٭٭٭٭٭ @firoozeneshqn