1.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥اذان گفتن رهبر معظم انقلاب در گوش فرزند چهارم شهید مدافع حرم «محمد بلباسی»
@Firoozeneshan 💎
هیچ قیاسی در کار نیست و ان شاءالله هیچ وقت برای شما این چیزی که میخوام بگم اتفاق نیفته به حق دل حضرت رقیه...
ولی یه لحظه چشاتو ببند.
قراره بازی کنیم چند دقیقه .جر نزنیا .بستی!
همینطور که چشاتون بستی برو دوران بچگیت.چیزایی میاد جلو چشت نه ؟مثل کلی خاطره بچگیت!
اما من میگم یه کوچولو برو عقب تر.اینقدر عقب که تو شکم مادرت باشی...
چیزی از اون دوران یادت نمیاد نه؟
فقط شنیده هاییی از ذوق پدر و مادرت برای به دنیا اومدنت میاد تو خاطرت..
خب اینجا دست نگه دار.✋
فکرشو کن باهرنوع سبک زندگی و عقیده ای که داری،دارن برای به دنیا اومدن تو لحظه شماری میکنن پدرو مادرت،که یهو پدرت برای امنیت این مملکت به سرش میزنه بره تو یه کشور غریب برای امنیت تویی که دخترشی و امثال تو،با وحشی ترین آدما که داعش میگن بهشون بجنگه.
خب تا اینجا داره حرفام اذیتت میکنن نه؟
استرس داری؟! بازیمون همینجا تموم نمیشه!
بازفکرشوکن داری آماده میشی که پاتو به این دنیابزاری ولی بابات توی خان طومان ،یکی از شهرای سوریه مفقود الاثر میشه. یعنی داعشیا برای اینکه امثال پدرت نزاشتن دستشون به ناموس ایرونی بخوره به جنازشم رحم نکردن:)
خیلی حس بدیه نه؟
بغض کردی!؟
هنوز کارم تموم نشده باهات...💔
به دنیا میای ولی تو این دنیا به خاطر امنیت دخترای مملکتت طعم داشتن پدرو نکشیدی..
حالا ۴_۳ساله ای و داری تو کوچه ها بازی میکنی که میگن بابات پیدا شده و داره برمیگرده تو کشوری که به خاطر امنیتش پرپر شد....🥺🖤
خب.چشاتو بازکن.نفست داره قطع میشه؟
حتی فکر کردن بهشم عذاب آوره برات نه؟
ولی باور کن یه چند ثانیه اونم تو خیالت رفتی تو واقعیت یه دختر۳_۴ساله به اسم زینب که اهل مازندرانه و نمیدونه اصلا بابا یعنی چی.یعنی تو زندگیش از وقتی که به دنیا اومده بابا نداشته وحالا بابا محمدش و چنتا از دوستاش جنازشون تو سوریه پیدا شده و دارن برمیگرده ایران.
به نظرت زینب قصمون چه شکلی برای اولین بار باباشو بغل کنه؟!😭💔
#شهداه_شرمنده_ایم
#شهید_محمد_بلباسی
#شهید_مدافع_حرم
✍🏻فاطمه قیاسوند
@firoozeneshan 😭
دعای هفتم صحیفه سجادیه
✅هر روز میخوانیم به تبعیت از امر رهبر عزیزمان
🦋 @firoozeneshan 🦋
انقدر داد نزن رفیق؛ انقدر گله نکن جانِ دل!
او هست؛ به خودشم قسم که هست...
کافیست فقط کمی زبان بر دهان بگیری و سکوت کنی!
صدای نفس هایش را میشنوی...
خدا را میگویم؛ در زندگیمان هست به خودشم قسمت که هست. :)
#رفیق_فیروزه_نشان_من
•| @firoozeneshan |💎
#رنج_مقدس
#قسمت_شصت_یکم
این قدرکه خرج جوون ایرانی می کنند، یک دهمش رو خرج جوون خودشون بکنند زودترنتیجه می گیرند.
- چی گفت ؟
سری به تاسف و نگاهی نامیدانه به من میکند و با دست صورتش را ماساژ میدهد. ذهنم مشوش حال علی است. چرا این طور کرد. از سعید می پرسم.
نفس عمیقی میکشد و میگوید:
- نمیدونم. شاید میخواست به مسعود بگه، دشمن دشمنه.
اگه یه روز هم منتت رو می کشه چون بهت نیاز داره، والا به وقتش ضربه ای که میزنه هوش از سرت می پرونه.
کاش مسعود میدانست دنیایی را که او برایشان آباد می کند، می شود دست زور بالای سرمظلوم.
سعید بلند می شود و میرود سمت در حیاط و میگوید:
- بچه های ما، این قدر دنیا بین و بی غیرت نیستند فقط کاش موقعیت ایران رو میشناختند. سعید می رود دنبال علی.
باید راهی پیدا کرد. در کتابخانهٔ پدر دنبال چمران می گردم.
میخواهم بدهم مسعود بخواند.
تا شب از علی خبری نمی شود. پدر لباس میپوشد. من چادر سر می کنم و جلوی در کنارش می ایستم. نگاهم می کند و حرفی نمی زند. مادر ظرف غذایی به پدر می دهد که سهم علی است.
در خانه را که بازمی کنیم مسعود صدایم می کند. روبرمی گردانم. دارد کفش هایش را می پوشد.
دنیا را انگاردو دستی تقدیمم کرده اند.
پدر حرفی نمی زند. این اختیار دادن هایش هم خوب است. نمی پرسم کجا؟ اما مسعود می گوید:
- شما می دونید کجاست؟
-نه! پیش شما بوده از خانه بیرون رفته. من باید بدونم؟
ناراحتی اش را با همین جمله بروز می دهد. یعنی توقع داشته مانگذاریم برود. پدریک راست می رودخانهٔ طالقان. یک درصد هم احتمال نمی دادم که اینجا آمده باشد. چراغ اتاق روشن است.
پدر ظرف غذا را می دهد دستم. یعنی من اول باید سراغ علی بروم؟ داخل اتاق خودم روبه حیاط ایستاده و موهایش ژولیده است. رنگ صورتش از ناراحتی تیره شده است. ظرف غذا را روی میز میگذارم و بی طاقت بغلش می کنم. سرم را می بوسد. خوشحالم که آرام است.
-مسعود چرا اومده؟
- بَد نَشو علی! خودش داره دیوونه می شه.
در ظرف غذا را بازمی کنم و قاشق را درمی آورم:
- بیا چند لقمہ بخور.
- مسعود خورده؟
- نه! میشه این قدر مسعود مسعود نکنی.
- کمرش خوبه؟
مطمئنم کمرو صورت مسعود خوب است. اما دقيقا حال دل وذهن على را نمی دانم. همه را با رفتارش متحیر کرده است.
دست علی را می گیرم و به زور می نشانمش چند لقمه بخور بعد صحبت می کنیم.
کاش مادر بود. من بلد نیستم بچه داری بکنم. آن هم پسرتخس وبدقلق
#نرجس_شكوريان_فرد
#رنج_مقدس
٭٭٭٭٭--💌 #ادامه_دارد 💌 --٭٭٭٭٭