#رنج_مقدس
#قسمت_پنجاه_دوم
کاش می دانستم که " ولادت " را کی خوانده است.
پدر نگاهم را می خواند و می گوید :
_ پارسال خوندم .
و منی که دلم یک کتاب می خواهد . این را بلند می گویم .
سعید نگاهی به ساعت می کند و نگاهی به پدر برای اجازه .
پدر نیم خیز می شود و می گوید :
_ خدایا به حق این زوج ، یه زوجه به من هم بده ، خوشگل و مهربون ، فقط مثل لیلا نباشه . یه زوجه هم به سعید بده ، زشت عین لیلا . این علی و لیلا هم که هنوز دهنشون بوی شیر می ده.
پس کله ای محکم را ، یکی علی میزند ، یکی هم سعید .
من هم فقط زود می جنبم و دوتا نیشگون می گیرم. ناجنس هیچ نمی گوید و می خندد .
نگاهم را می دوزم به اسم نویسنده ها .
این طور شاید بهتر بشود ریسک کرد . کتاب هارا برمی دارم . قیمتش را که می بینم از خریدش منصرف می شوم . از قفسه ها رو برمی گردانم و چشمی در مغازه می چرخانم . مسعود که دارد مخ فروشنده را می خورد . علی ته مغازه مقابل قفسه ی کتاب های تاریخی گیرافتاده است و سعید هم میزو صندلی وسط مغازه را قرق کرده با چند تا کتابی که مقابلش چیده است .
چه با حوصله هم دارد انتخاب می کند !
نمی توانم بین کتابهایی که انتخاب کرده ام ، گزینش کنم . همه اش را می خواهم . تمام کتاب ها را برمی گردانم توی قفسه ها و دست خالی می روم ته مغازه .
کنار علی که می ایستم سربر می گرداند . نگاهم را می دوزم به کتاب ها.
می گوید :
_ پیدا کردی ؟
_اوهوم !
_ پس چرا برنداشتی ؟ دیرمی شه ؟
شانه ای بالا می اندازم و لب و لوچه ام را مظلومانه جمع می کنم : _ هیچی . من کتاب نمی خوام .
دستش رو که به قفسه بالا برده پایین می آورد و می گوید :
_ چی شده ؟ کسی چیزی گفته ؟
_ نه نه . خیلی گرونه . دلم نیومد .
عکس العمل حمایتی اش همان است که حدس می زدم .
_ نه بابا ! برو بردار . چه کار به پولش داری .
_ هرچی شما خریدید می خونم دیگه چه فرقی داره .
دستش را می گذارد روی شانه ام و برمی گرداند به سمت ورودی مغازه .
_ برو زودتر بردار . حساب و کتابش به تو ربطی نداره . فقط زود . به اون سعید بی خیال هم بگو این جا خونه ی خاله ش نیست .
می روم . حالا که پول به من ربط ندارد ، دوست داشتنی هایم را بغل می زنم و می آورم . جمعا با تخفیف هایی که گرفتیم شد : صدو پنجاه هزار تومن.
جای مبینا خیلی خالی بود .
چندباری تماس می گیریم تا صحبت کنیم ، اما فایده ندارد . پیام می دهم :
_ " زیارت اگر بی دوست باشد پراز یاد دوست است و اگر با دوست باشد پراز محبت دوست . یاد و محبتت هردو بوده و هست .
بیزارم از فاصله ها ..."
#نرجس_شكوريان_فرد
#رنج_مقدس
٭٭٭٭٭--💌 #ادامه_دارد 💌 --٭٭٭٭٭