eitaa logo
دختران فیروزه نشان
489 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
85 فایل
╔═💠🌸💠═════════╗ #گروه‌فرهنگی‌دختران‌فیروزه‌نشان‌‌ شهرستان‌کاشان #تمدن_ساز✌🏻 #عرصه_دار_میدان_فرهنگی☝️ @Maryam_kafizadeh: مدیر کانال @kademshohda:ادمین کانال ╚═════════💠🌸💠═╝
مشاهده در ایتا
دانلود
دکمه ی وصل را می زنم : _ لیلا ! خواهری ! خوبی که؟ یه ساعت اجازه گرفتم . الآن توی محوطه ام . خیالت راحت باشه . حرفم را مزه مزه می کنم و می گویم : _ تا حالا شده که توی وضعیتی قرار بگیری که نه مقابلت رو ببینی ، نه پشت سرت رو ، نه اطرافت رو . با مکثی می گوید : _ خیلی .... و نفسی بیرون میدهد : _ خیلی وقت ها ، خیلی جاها برام این حال پیش اومده . یه حیرت عجیبی که تمام فکر و ذهنت رو تعطیل می کنه . درست می گم؟ _ اوهوم . دیدی تو جاده های شمال وقتی که مه پایین می آد چه جوری می شه؟ علی ، من این فضای مه آلود رو دوست ندارم . ازش وحشت می کنم . همش فکر می کنم یکی از پشت مه بیرون می آد که غریبه است و من نمی شناسمش و ممکنه به من آسیب بزنه.. دلم می خواهد حالم را درک کند . _ من درکت می کنم لیلا ! می دونم فضای مه آلودی که برات تو زندگی پیش اومده یعنی چی . فقط دوست دارم که بدونی می شه از این فضای مه آلود رد شد . درسته وهم آلوده ، اما دیدی راننده ها توی این فضای نا آشنا چه با احتیاط حرکت می کنند. چراغ ماشین رو روشن می کنند و با دقت جاده رو نگاه می کنند . فقط نباید توی این فضا بمونی . حرکتت رو متوقف نکن . می تونی کمک بگیری از نوری که فضا رو برات روشن کنه ، ازکسی که دستت رو بگیره . چشمانم را بسته ام و دارم تصویر سازی علی را در خیالم دنبال می کنم . راست می‌گوید: اما - اما من می ترسم . از کی کمک بگیرم که واقعا من رو دوست داشته باشه ، نه به خاطر خودش. علی جوابم را نمی دهد ؛ اما از صدای نفس هایش می فهمم که هست. نوری ذهنم را روشن می کند .درجا گوشی را قطع می کنم . کسی که هست و نیست . کسی که وجودش می تواند من را آرام کند حتی اگر حاضر نباشد . همراهم زنگ می خورد . خاموشش می کنم . دفترم را باز می کنم و می نویسم : من محتاج کسی هستم که مرا بیش تر از خودم بخواهد. خواسته و نیازش و منافعش در میان نباشد . محتاج کسی هستم تا مرا در آغوش محبت خودش طوری غرق کند که همه ی عقده های وجودم باز شود . من دستان کسی را طلب می کنم که وقتی دستم را می گیرد ، بدانم که می توانم با نور وجود او سال های سال راحت حرکت کنم . نه به دره ای بیافتم نه به کوهی برخورد کنم و نه از مقابل و پشت سرم تصادفی رخ بدهد . وجودش بر تمام زندگی ام سایه بیاندازد و مرا همراه خودش تا فرا آبادی ها ببرد. وجودی ماورایی می خواهم . صدای در اتاق، افکارم را به هم می ریزد. مادر در را باز می کند و می گوید: لیلا جان! علی کارت داره . بلند می شوم . گوشی را می گیرم و می گویم : - سلام . صدایش عصبی است: - دختر خوب ! گوشیت رو خاموش می کنی بی چاره می شم . چه ت شد ؟ خوبی؟ ٭٭٭٭٭--💌 💌 --٭٭٭٭٭