eitaa logo
دختران فیروزه نشان
540 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.3هزار ویدیو
83 فایل
╔═💠🌸💠═════════╗ #گروه‌فرهنگی‌دختران‌فیروزه‌نشان‌‌ شهرستان‌کاشان #تمدن_ساز✌🏻 #عرصه_دار_میدان_فرهنگی☝️ @Maryam_kafizadeh: مدیر کانال @kademshohda:ادمین کانال ╚═════════💠🌸💠═╝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⛅️ 🌈 امیدت و از دست نده..🍭 وقتی نمی دونی فردا قراره چه اتفاقی بیافته..☄✨ 🦄 🍬 @Firoozeneshan 💎
💎🎤💎🎤💎🎤 💎🎤💎🎤 💎🎤 💎 📢 📢 اگه تو جمعای دوستانه اون قدر قشنگ و خنده دار موضوعی رو تعریف میکنی🎤😂 اگه استعداد خندوندن بقیه رو داری🍬و دلت می خواد که تو پنج شنبه های فیروزه ای یه اجرای استنداپ داشته باشی🎤😎 پس بشتااااب🏃‍♀🏃‍♀🏃‍♀برای اعلام اسمت👇🏻 @sadat_83🍭 قراره برای دورهمیامون اجرای استنداپ داشته باشیم😎 پس معطل نکن و به گروه استنداپ فیروزه نشان ملحق شو🤠 ♡ @firoozenshan ♡ 💎 💎🎤💎 💎🎤💎🎤💎 💎🎤💎🎤💎🎤💎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍭 💢برای این مدل روسری با قواره ابا کوچیکترش زیاد این مدلی در نمیاد.😕 برا فیکس کردنش هم یه روسری بزنین زیر چونه بعد هم مطابق ویدیو دوجا سوزن ته گرد نیاز هست .سوزن را به صورت کوک (حالت چند بار رفت و برگشت )بزنید تا در نیاد. 💢این مدل واسه چادریا هم بدون چادر مناسبه چون کلا بالاتنه رو میپوشونه😊 @Firoozeneshan 💎
✍حاج اسماعیل دولابی: چشمـت ڪه اسیــر دنیـا شده اگـر از دنیـا دست بردارد، آقــا را میبیند، خلاصه نگو آقـا غایب است، تــو نمیبینی .. @Firoozeneshan 💎
•°| ✿ اتفاقات خوب کہ پا ندارن بیان، خودت باید بلندشےُ بیاریشون :))✨|°• 😌 @firoozeneshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💎 ایده درست کردن جای هندزفری 😌😊 می تونید با مقوا یا فوم هم این الگو رو در بیارین🤩 ••———*💠*~💎~*💠*———•• @Firoozeneshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این قدرکه خرج جوون ایرانی می کنند، یک دهمش رو خرج جوون خودشون بکنند زودترنتیجه می گیرند. - چی گفت ؟ سری به تاسف و نگاهی نامیدانه به من میکند و با دست صورتش را ماساژ میدهد. ذهنم مشوش حال علی است. چرا این طور کرد. از سعید می پرسم. نفس عمیقی میکشد و میگوید: - نمیدونم. شاید میخواست به مسعود بگه، دشمن دشمنه. اگه یه روز هم منتت رو می کشه چون بهت نیاز داره، والا به وقتش ضربه ای که میزنه هوش از سرت می پرونه. کاش مسعود میدانست دنیایی را که او برایشان آباد می کند، می شود دست زور بالای سرمظلوم. سعید بلند می شود و میرود سمت در حیاط و میگوید: - بچه های ما، این قدر دنیا بین و بی غیرت نیستند فقط کاش موقعیت ایران رو میشناختند. سعید می رود دنبال علی. باید راهی پیدا کرد. در کتابخانهٔ پدر دنبال چمران می گردم. میخواهم بدهم مسعود بخواند. تا شب از علی خبری نمی شود. پدر لباس میپوشد. من چادر سر می کنم و جلوی در کنارش می ایستم. نگاهم می کند و حرفی نمی زند. مادر ظرف غذایی به پدر می دهد که سهم علی است. در خانه را که بازمی کنیم مسعود صدایم می کند. روبرمی گردانم. دارد کفش هایش را می پوشد. دنیا را انگاردو دستی تقدیمم کرده اند. پدر حرفی نمی زند. این اختیار دادن هایش هم خوب است. نمی پرسم کجا؟ اما مسعود می گوید: - شما می دونید کجاست؟ -نه! پیش شما بوده از خانه بیرون رفته. من باید بدونم؟ ناراحتی اش را با همین جمله بروز می دهد. یعنی توقع داشته مانگذاریم برود. پدریک راست می رودخانهٔ طالقان. یک درصد هم احتمال نمی دادم که اینجا آمده باشد. چراغ اتاق روشن است. پدر ظرف غذا را می دهد دستم. یعنی من اول باید سراغ علی بروم؟ داخل اتاق خودم روبه حیاط ایستاده و موهایش ژولیده است. رنگ صورتش از ناراحتی تیره شده است. ظرف غذا را روی میز میگذارم و بی طاقت بغلش می کنم. سرم را می بوسد. خوشحالم که آرام است. -مسعود چرا اومده؟ - بَد نَشو علی! خودش داره دیوونه می شه. در ظرف غذا را بازمی کنم و قاشق را درمی آورم: - بیا چند لقمہ بخور. - مسعود خورده؟ - نه! میشه این قدر مسعود مسعود نکنی. - کمرش خوبه؟ مطمئنم کمرو صورت مسعود خوب است. اما دقيقا حال دل وذهن على را نمی دانم. همه را با رفتارش متحیر کرده است. دست علی را می گیرم و به زور می نشانمش چند لقمه بخور بعد صحبت می کنیم. کاش مادر بود. من بلد نیستم بچه داری بکنم. آن هم پسرتخس وبدقلق ٭٭٭٭٭--💌 💌 --٭٭٭٭٭
-پدر چي گفت؟ مادر خوبه؟ نگاهش مي كنم. بنده ي خدا نگران كدام از ماست؟ -مادر خوبه كه تونسته اين غذا را برايت بفرستد. پدر هم اصلا نگران تو نشد كه هيچ. نپرسيد چرا زدي باز هم هيچ. فقط از اين كه پسرس از برادرش كتك خورده تا دم سكته رفت. قاشق از دست علي مي افتد. زبانم لال بشود با اين طرز حرف زدنم. حيران بلند مي شود ، دو قدمي مي رود سمت درو بر مي گردد. نگاهم مي كند.دلم برايش مي سوزد. هر چقدر من گستاخم، علي خاكسار است. كلافه دستي به موهايش مي كشد، دوباره مي رود و بر مي گردد.بايد كمكش بدهم. اما نه الان كه خودم به خجالن رسيده ام.بار سوم كه مي خواهد برود، پدر در آستانه ي در قرار مي گيرد. علي پا پس مي كشد. پدر اخمالود است و لب هايش را به هم فشرده كه حرفي نزند. علي خم مي شود. پدر نمي گذارد دستش را ببوسد و در آغوش مي كشدش و كنار گوشش مي گويد: -وقتي اعتراض مي كردي، لجبازي مي كردي، سر به هوايي مي كردي، جواني رو تجربه مي كردي، من هيچ وقت به خودم اجازه ندادم دستم از حدش تجاوز كنه. مسعود، مسعوده. نه علي،نه ليلا و نه سعيد. داشته هايش رو ببين نه خطاهاشو. چه كردي با خودت علي؟ما نميتونيم فرمان زندگي كسي رو دست بگيريم. فقط مي تونيم تابلوي راهنماي مسيرش باشيم. علي در آغوش پدر سكوت كرده است. اخمي كه بر پيشاني پدر نشسته در چشمان به خون نشسته علي انعكاس پيدا مي كند. پدر علي را از آغوشش جدا مي كند و بازوانش را فشار مي دهد و مي گويد: -آرامش رو به مسعود برگردون، اگر آروم شدي. دارم فكر مي كنم مگر مي شود كسي در آغوش پدرش اين طور برود و آرام نشود. مسعود به چهارچوب در تکیه می کند. خشم دوباره در صورت علی می دود. مسعود می خندد و می گوید: - با این کاری که کردی دو دل شدم که برم آمریکا یا فرانسه. خنده ام می گیرد. علی هنوز نتوانسته بر خودش غلبه کند. جلو می رود و جای سیلی هایی که زده، دست می کشد. مسعود دستش را می گیرد و می گوید: - این جا رو هم لیلا نوازش کرده. هم بابا بوسیده، هم جای اسکای مامان روش نشسته. فقط حواست باشه که هم من، هم تو، خودخواه خودشیفته ی خر هستیم که من خرتر از تو. علی نمی خندد که هیچ، حاضر نمی شود مسعود را همراهی کلامی هم بکند‌. از اتاق می رود بیرون. مسعود کوتاه آمده آما علی نه! بر می گردیم خانه. در سکوتی که پدر با صحبت هایش می شکند، نه علی را مذمت می کند، نه مسعود را نصیحت. تنها حرف هایی می زند که راه و چاه را نشان می دهد؛ راه درست به هدف رساننده. سحر است که می رسیم. مادر و سعید بیدارند. همان جا توی حیاط کنارشان می نشینیم. سعید با سینی دم نوش می آید و می گوید: - این چایی آخر روضه است. نمی خواهم، اما بر می دارم و راهی اتاق می شوم. امشب باید از فضای خانه قدم بیرون بگذارم، و الا خفه می شوم. صدای اذان مسجد، منجی من است. خالی و کم انرژی شده ام. سقف بلند می خواهم برای فکرهای بلندم. سقف خانه کوتاه است. شاید در زیر سایه ی بلندی ها بتوانم کودکی های درونم را کنترل کنم تا کمی رشد کند و من هم بتوانم بزرگانه فکر کنم. شاید هم مجبور شوم خودم را به جای دیگران بگذارم ببینم چگونه تصمیم می گیرم. ٭٭٭٭٭--💌 💌 --٭٭٭٭٭
تصميم مسعود را هنوز چندان باور نكرده ام.برخورد علي را هم درك نكرده ام. با مديريت پدر فعلا دنياي خانه آرام است. فقط دوست دارم بدانم كه چرا با مسعود وارد گفت و گو نشد و از كنارش با سكوت گذشت. مسعود پيام زده و احوال خانه را پرسيده است. درست برداشت كنم يعني حال علي را مي خواهد بداند. مي نويسم: -علي آرام است. فقط همين. دلم مشهد مي خواهد مسعود. شيخ بهايي را. -چرا شيخ بهايي؟ -چون تو مي خواهي مثل شيخ بهايي بشوي. علامت سؤال مي فرستد. تماس بگيرم راحت ترم. قطع مي كند و مي نويسد: -سر كلاسم نمي تونم حرف بزنم. پس هنوز روبه راه نشده است كه سر كلاس به پيام پناه آورده است. مي نويسم: -بلدي با هنر مهندسي ات، حمامي عمومي بسازي كه آب خزينه اش براي چند ده نفر گرم باشد، آن هم فقط با آتش يك شمع؟ -معماي سخت تر از اين بلد نيستي ؟ -يا ساختماني بسازي از گل و آجر كه مقابل زلزله ي هفت ريشتري طاقت بياورد؟ -ليلا اين قدر تيز هوش نيستم. اصلا مگر مي شود بچه؟ -با علم امروز آن ور آبي ها نه! اما با علم شيخ بهايي مي شد. حمامش را انگليسي ها آمدند كه از معماري اش سر در بياورند. خراب كردند، نه ياد گرفتند و نه توانستند دوباره مثل اولش بسازند. منار جنبان اصفهان هم هست. حتما برو ببين با خشت و گل است. چه تكاني مي خورد و در اين چند صد سال خراب نشده است. طول مي كشد تا جواب دهد: -منظور؟ اين يعني كمي گيج و عصبي شده است. برايش شكلك بوس مي فرستم وبعداز مكثي مي نويسم: علمي كه آن ور آب، پُز آن را مي دهد، ريشه اش را از ما گرفته اند. مسعود جان! تو وضعيت كشور خودمان را مي داني. پدرش را دارند در مي آورند. فصل رنگ نيست. دنگ ز فنگ زندگي نبايد از مقابله ي جنگي غافلت كند چرا تو شيخ بهايي نشوي. آن سعيد هم خوارزمي؟ شكلك هاي در هم مي فرستد. پدر دارد صدايم مي كند براي غذا. آخرين پيام را تند تند تايپ مي كنم. الگوريتمي را كه در كتاب رياضي مي خوانديم يادت هست؟الخوارزمي بوده، نامردها به نام خودشان تغيير دادند. صفر و يك كامپيوتر هم كار بچه هاي خودمان است. دلت بسوزد، فسنجان داريم شيخ بهايي جان! سلام خوارزمي را هم برسان. تا برسم مادر سفره را انداخته و همه منتظر من هستند. پدر مي گويد: -چرا راه دور بريم. دختراي فاميلمون هستن ديگه. مادر دارد خورشت را مي كشد و پدر برنج را. علي مي گويد: -إ پدر من؟شما امروز جز سر و سامان دادن زندگي من بحث ديگه اي نداريد؟ ٭٭٭٭٭--💌 💌 --٭٭٭٭٭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام 🤗 صبحتون بخیر فیروزه نشان های عزیز🤩✌️ امروز رو متفاوت تر شروع کن😉 با توکل به خدا😇 @firoozeneshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱🌸⇦ [✨] ویژه دانلود😎 @FiroozeneShan
‌‌[💎🖇] رفاقت‌بـامهدی‌"عج"خیلی‌سخت‌نیستا توی‌اتاقتون‌یه‌پشتی‌بزارید آقا‌رودعوت‌کـنید‌بیان‌ یه‌خلوت‌نیمه‌شب‌کافیه آقا‌خیلی‌وقته‌چشم‌انتظاره‌مونه @Firoozeneshan 💎
📣📣📣📣 پخش مستند عابدان کهنز😍😍 از شبکه مستند چهارشنبه(فردا)ساعت۲۰ مستندی فوق العاده که هرکس نبینه ضرر میکنه😉 روایت کار فرهنگی 😍😍😍😍 @firoozeneshan
💎 🦋 ✨ با سخنرانی سرکارخانوم 🦋 با اجرای 🎤 و اما برنامه متفاوت این هفته🤩 نمایش طنز کوتاه 🎉 📚 (یادتون نره کتاب های قشنگتون و برا امانت بیارین) 👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋 🍬 پنج شنبه ۳۰ مهر ماه 🍬 ⏰ ساعت : ۱۸:۳۰ ‼️با رعایت پروتکل های بهداشتی😷‼️ 🏢 آدرس: کاشان ..میدان پانزده خرداد ابتدای خیابان طالقانی دانشگاه فرهنگیان 📍 💠 @firoozeneshan 💠